10 فروردين 1403 / ۱۹ رمضان ۱۴۴۵
شناسه خبر : 57610
سه شنبه 26 دي 1396 , 11:00
سه شنبه 26 دي 1396 , 11:00
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
مسجد دیجیتال و یورش تموچین!
سید مهدی حسینی
دلنوشته ای برای برادرم حمزه
رمضان مرتضی آخوندی
گلزار شهدای تبریز قدم میزدم...
سید علیرضا آلداود
پاک بودن دامان نظام از تخلفات برخی نامزدان و منتخبان
امانالله دهقان فرد
تعاون و اقتصاد جمهوری اسلامی
محسن ناطق
کفّار افرادى بىتفاوت و بهانهگیر هستند!
احمدرضا بهمنیار
متن ها و مکث ها
سید مهدی حسینی
نگاهی به معایب و محاسن تک فرزندی و چند فرزندی
سعیده نام آور
بهارِ دوستی، خانه ای درخورد دیجیتالیسم
سید مهدی حسینی
نکاتی پیرامون قبل و بعد از انتخابات
امانالله دهقان فرد
بازگشت قدرت به صحن منَشاء تحولات بزرگ
سیدمحمدرضا میرشمسی
منافع ملی، بزرگی و مجازی سازی
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
عیدانه ای برای مجاهدان بی مثال وطن
شهیدگمنام
مثل شهدا
مجتبی رحماندوست
قهرمان را باید مثل یک قهرمان تشییع کرد!
زهرا خراسانی
گزارش و گفت و گو
خاطرهای از خواهر زادهی جانباز شهید محمد قبادی
فاش نیوز - سال ها قبل به همراه خانواده و دایی محمد به زیارت امام رضا مشرف شده بودیم. وقتی که من و پدرم و دایی می خواستیم وارد حرم بشیم پدرم از من خواست که دایی را پشت پنجره فولاد ببرم ولی دایی محمد مانع شد و گفت برای زیارت بریم داخل حرم.
بعد از اینکه وارد شدیم دایی از من پرسید: میدونی چرا پدرت گفت بریم پشت پنجره فولاد؟
جواب دادم: نه.
دایی گفت: برای اینکه شفا بگیرم.
منم با شور اشتیاق گفتم: خوب دایی جان بیا بریم شفا بگیرید دیگه.
ولی دایی جواب داد: من چیزی را که خودم دادم پس نمی گیرم.
میثم امیرحسینی
کد خبرنگار: 23
00
پاسخ
بی انصاف . بی انصاف بی انصاف . فکر دل ما رو نکردی. اشکالت این بود که منو مثل بقیه دیدی ؟ فکر می کنید من مثل بقیه ام . همتون همین طورید . متوجه نیستید اون بی تابی هایی که کردم برای چی بود؟ منو بگو که وقتی میون اون همه زایر فقط به من اجازه دادند شب تو حرم بمونم ، تو اون شب سرد فقط به یاد تو و برای تو نشستم پشت پنجره فولاد و گفتم خدا برای تو کاری نداره . منو نجات دادی محمدمم نجات بده از این درد . یخ زدم . پاهام می لرزید ولی همانجا ماندم تا پاسی از شب همانجا زل زدم به پنجره و طلب کردم . گفتم ما که راضی هستیم به همه تدبیرات خدا اما این درد بخصوص را به ماها نده . محمد جان تو رو نمی دونم . اما من از پس هزینه هاش بر نمی آمدم . من بخاطر نوع معایناتش سر خدا داد زدم و گفتم با من اینکار رو نکن . منم هیچ وقت برای چیزی که خدا ازم گرفت طلب شفا نکردم . تازه تو همین حالت بیش تر طنازی و دلربایی کردم برای خدا . که دلش غصه بگیره چرا منو دردمند کرد . تا اون ستاره ای که قراره اون دنیا بهم بده درشت تر باشه . تا تونستم کم نذاشتم جلوی چشم بنده های سالمش که ببینن من و خدا با همین حالتی که دارم چه عاشق و معشوقی هستیم . اما خو وقتی رابطه عاشق و معشوقی است چه اشکال داره گاهی عاشقم برای معشوق قشنگش ناز کنه . منم ناز کردم برای معشوق خودم و ازش بعضی وقتا می خوام چیزهایی که به دلم نیست بهم نده . چرا ؟ چرا از خدا نخواستی تو ؟ چرا نذاشتی دعام مستجاب بشه ؟ محممممممممد داغت خیلی سنگینه برام .
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
روایتی از نماز خونآلود یک رزمنده امدادگر
عبدالحسین قاهری
مثل گندم درویمان کردند
علی کرمی
معرفی کتاب