شناسه خبر : 57774
دوشنبه 09 بهمن 1396 , 09:29
اشتراک گذاری در :
عکس روز

ما بدون بلیط شهید شدیم

مسئولین فرهنگسرای رضوان در سری دیدارهای خود با خانواده شهدا در قالب برنامه «به تماشای سرو» این هفته به دیدار مادر شهید «بهمن داوری» از شهدای انقلاب اسلامی رفتند. این شهید متولد سال 1340 و دومین فرزند از سه فرزند خانواده داوری است.

بچه ها به انتخاب خودشان راه انقلاب را در پیش گرفتند

«قربانی» مادر شهید داوری در این دیدار، در توصیف فرزندش و راهی که انتخاب کرده است، گفت: این شهدا انتخاب شده هستند. سال 42 امام گفتند سربازان من در گهواره هستند و این کلام هنوز در گوش من است. وقتی انقلاب شد بهمن 17 سالش بود. منزل ما رو به روی بیمارستان بهرامی بود. در واقع وسط شلوغی ها نزدیک پادگان بودیم. بیشتر خبرها آنجا بود. همه مردم یکصدا بودند و کمک می کردند. خود من گاهی یواشکی نوار و اعلامیه پخش می کردم و بهمن هم این کار را می کرد. یک‌بار در حال پخش اعلامیه بود که ساواکی ها دنبالش کردند. به منزل کسی رفت که یک نقاش آنجا مشغول کار بود. نقاش لباسش را درآورد و به بهمن داد، تا او را شناسایی نکنند.

مادر شهید افزود: هیچ وقت یاد ندارم پدر بچه ها به آن ها گفته باشد نماز بخوانید یا به مسجد بروید خودشان خودجوش عمل می کردند. محله ای هم که زندگی می کردیم همه خوب و مذهبی بودند.

همه محل برای پیدا کردن بهمن بسیج شدند

مادر شهید داوری ماجرای روزهای منتهی به انقلاب و شهادت فرزندش را اینطور روایت کرد و گفت: شب 19 بهمن ماه که گفتند ارتش حمله کرده است همه از جمله بهمن و پدر و برادرش به پایگاه نیرو هوایی رفتند. همسایه ها هم رفتند طوری که محل خالی شده بود. نزدیک صبح بود که به خانه آمدند. پدر و برادرش آمدند اما دیدم بهمن نیامده است پرسیدم چرا بهمن نیامده؟ گفتند همانجا با دوستانش اسلحه گرفتند گفتند کم کم یادش می دهند.

وی ادامه داد: ساعت 9 پیدایش شد. ما همیشه آدرس، شماره تلفن و مشخصات را داخل جیب می گذاشتیم که اگر اتفاقی افتاد قابل شناسایی باشد. آن شب تمام وسایلش را در خانه گذاشت. نیرو هوایی شلوغ شد و جوان ها به نیرو هوایی ریختند. 2 روز بهمن پیدایش نشد. همه فامیل بسیج شدند که دنبالش بگردند خود من تا ساعت 2 صبح دنبالش می گشتم. به بیمارستان های ابوعلی و غیره رفتیم و تمام لیست مجروحان را چک کردیم، نگو در یکی از بیمارستان های نزدیک خانه بود و همسایه ها خبر داشتند اما چیزی به ما نمی گفتند.

خداحافظی مادر با پیکر فرزند داخل قبر

مادر در توصیف آخرین وداعش با پسر تصریح کرد: پیکر بهمن را بوسیدم و بغلش کردم، اول خودم به قبر رفتم و خوابیدم بعد در گوشش گفتم خوش به حالت به هدفت رسیدی، گفتم این رسمش نبود ولی خودت خواستی انشالله خیر باشد. بارها با پدرش بحث می کرد و وقتی پدرش می گفت آخر با دست خالی چه کار می توانید بکنید می گفت اگر شما سال 42 به میدان می رفتید الان این مسئولیت گردن ما نمی افتاد.

قربانی انتظار رسیدن خبر از فرزند را سخت دانست و از چند روز انتظارش برای شنیدن خبری از فرزند اینطور تعریف کرد: واقعا خانواده های منتظر را درک می کنم، تلفن که زنگ می زد می دویدم سمت تلفن. کسی در میزد به سمت در می دویدم. تا اینکه پدرش تماس گرفت و خبر داد که بهمن را پیدا کرده اند. گفتم حالش چطور است؟ گفت در سردخانه است و رویش نوشته اند شهید گمنام.

قتل مشکوک سه برادر توسط ساواک، انگیزه بهمن برای مبارزه

وی با اشاره به انگیزه مبارزات فرزندش گفت: بهمن مبارزاتش را از یکسال قبل انقلاب شروع کرد. همسایه بغل ما سه پسر داشت. هر سه مبارز و دانشجو بودند. ساواکی ها صحنه سازی کردند و این سه پسر را در جاده آبیک به شهادت رساندند، از همانجا بچه های محل فعالیت های انقلابی را شروع کردند.

ما بدون بلیط شهید شدیم/ ماجرای همراهی شهدای انقلاب با رزمنده های دفاع مقدس

قربانی در ادامه افزود: بعد از شهادت بارها به خانه ما تیراندازی کردند. چند روز بعد وقتی به بهشت زهرا (س) رفتیم قیامتی بود.

مادر از حال و هوای آخرین باری گفت که فرزندش را دید و بیان کرد: هم خودش و هم برادرش در حال خودشان نبودند. دنبال بهرام که رفتم جمعیت عظیمی یا حسین گویان به سمت تانک ها می رفتند، سربازها می گفتند خانم ها از جلوی تانک کنار بروند. ما به یک منزلی پناه بردیم آنقدر مجروحین زیاد بودند که تا چند ساعت مشغول پانسمان بودم و حتی مجبور شدم آستین ژاکتم را برای پانسمان پاره کنم.

قربانی ادامه داد: من یک زن بابا داشتم بسیار انسان خوبی بود، روز دهم یازدهم بعد از شهادت پسرم بود که خواب دید بهمن ایستاده، مادرم گفته بود بهمن ما را هم با خودت ببر، گفته بود ما بدون بلیط آمدیم از این به بعد هرکس می آید باید بلیط تهیه کند.

مادر شهید داوری از ارتباط شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس روایت جالبی را بیان کرد و گفت: یکی از دوستان بهمن در جبهه بود. در یکی از عملیات ها که ایشان هم حضور داشت من خیلی نگران بودم و حتی به قم رفتم تا برای سلامتیش دعا کنم. شب خواب دیدم بهمن لباس رزم پوشیده و از کوه بالا می رود. پرسیدم کجا می روی؟ گفت به رزمنده ها کمک می کنم. وقتی این دوست بهمن برگشت مجروح شده بود.

در خارج از کشور ایرانی به ایرانی بودنش افتخار می کند

مادر شهید حس انتظار را چنین توصیف کرد: مدتی که از بهمن خبر نداشتم سه روز نخوابیدم، واقعا حس بدی بود، پای سنگر بچه ها می رفتم هرچه می گفتند برو نمی رفتم. من فکر می کردم زنده است در آخر گفتم خدایا من بهمنم را سالم می خواهم.

مادر از ارزش شهادت پسرش در راه انقلاب گفت: با چشم خودم دیدم سربازی که سگ آمریکایی را فراری داده بود می خواستند محاکمه کنند و مادرم او را نجات داد. تاریخ قابل خواندن است و عملکرد پهلوی مشخص است.

قربانی گفت: مقام معظم رهبری در صحبت هایش همواره امید می دهد. امام هم همینطور بود. الانم آقا وقتی صحبت می کنند دقیق گوش می دهم مثل آبی گوارا به جان می نشیند.

مادر شهید تصریح کرد: اگر می خواهیم ارزش انقلاب را ببینیم باید به خارج از کشور برویم من سالی که جنگ شد در ایتالیا بودم، باید می دیدید در بین اخبارشان چطور خبر ایران را پوشش می دادند و چقدر از ایران می ترسند. عکس امام را در صفحه اول روزنامه گذاشته و زیر نوشته بودند ما نمی دانیم زیر این عمامه چه می گذرد. آنجا انسان به ایرانی بودنش افتخار می کند.

انتهای پیام

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi