یکشنبه 13 اسفند 1396 , 09:38
به یاد سردار شهید حاج حبیب لکزایى
پهلوانی از سیستان و بلوچستان
سیستان هم قطعهای از خاک مقدس ایران است که در دوران دفاع مقدس مردانی از این خطه ظهور کردند که نه همچون رستم در قالب افسانه بلکه در واقعیت، دلاوریهای آنها بر جریده تاریخ ثبت شده است. با هم زندگی و سرنوشت درخشان یکی از این پهلوانان را مرور میکنیم.
این روایت درباره سرداری است که به خوبی میدانست دنیا برای اهل دنیا فانی است و خوب میدانست که دل زلال خویش را بایستی با کولهباری ناخسته در جاده دنیای آخرت سوق دهد.
سردار شهید حاج حبیب لکزایى مردی بود که جان را بس شیرین و نه تلخ در کام میدان مین و خط مقدم میبرد. بزرگمردی که با آشتی خون خود با خاک، سجادهای بنام ایثار را به وسعت هستی، برای خواندن نماز پهن نمود.
در اوج سادگی قلههای غرور و تفاخر را یکی پس از دیگری فتح نمود و بر قله رفیع پایداری و استقامت با نگاهی عاشقانه با معشوق خود به سخن پرداخت. سرداری که از کانون گرم خانواده و نگاه شیرین فرزند خود دل کند و خود را واجبی عینی در عرصه دفاع از میهن دید.
بهایی که در هر بازار معرفتی ارزش خود را به معرض نمایش میگذارد و در خرید هر جانی قدرت دادن قیمت را ناخودآگاه در دل عموم قرار میدهد.
حبیب لکزایى روز 18 شهریور سال 1342 در خانوادهاى روحانى دیده به جهان گشود. پدرش روحانى و از مبارزان دوران ستمشاهى بود و این روح مبارزاتى از کودکى در وجود حبیب ریشه دواند و از او فرد شجاعى ساخت که در دوران کودکى و نوجوانى، خواب آرام را از چشمان ضد انقلاب به کابوس بدل کرد و پاسدارى شد که اهالى، زیر سایه صلابت او آرامش مىیافتند.
حاج حبیب لکزایى، در این دوران، علىرغم اینکه دانشآموز بود، اما با اقداماتى همچون پاره کردن عکس خاندان منحوس پهلوى از کتابهاى درسى، تدریس قرآن، توزیع عکس و رساله در بین انقلابیون و نوشتن شعار بر دیوارهاى روستا و مدرسه، در صف نخست مبارزان انقلابى زابل جاى گرفت.
وى بعد از پیروزى انقلاب، علاوه بر ایفاى نقش فعال و تأثیرگذار در محرومیتزدایى از منطقه زابل و شرکت در برنامههاى فرهنگى با جهاد سازندگى هم همکارى داشت.
همچنین وى در هشتم تیر 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و چندین بار در جبهه نبرد حق علیه باطل، حضور پیدا کرد. حبیب لکزایى در شرایطى به جنگ مىرفت که فرماندهان تمایل بیشترى به حضور او در پشت جبهه و تلاش براى تقویت نیروهاى اعزامى داشتند و بارها پس از ورودش به جبهه به دستور فرماندهان به عقب بازمىگشت. وى در سال 1367 در منطقه شلمچه به شدت مجروح شد، به طورى که چهار روز در بىهوشى به سر برد. او در اثر این مجروحیتها جانباز 77 درصد شد و ترکشهایى در ناحیه سر، گردن، چشم، قفسه سینه و دیگر اعضای بدنش، سالها همنشین این سردار پرتلاش بودهاند.
سردار لکزایى از ابتداى جنگ تا لحظه شهادت، مسئولیتهاى زیادى را برعهده داشت؛ از تکتیرانداز گردان کمیل لشکر 41 ثارالله در دشتعباس تا جانشین فرمانده مقاومت منطقه و جانشین فرمانده سپاه سلمان از سال 1387 در هنگام شهادت.سردار شهید حبیب لکزایى، بعد از شهادت شهید محمدزاده مدتى نیز سرپرست سپاه سلمان بود. وى همچنین مدیر عامل بنیاد فرهنگى مهدى موعود (عج) استان سیستان و بلوچستان، دبیر ستاد امر به معروف و نهى از منکر استان، ریاست هیئت مدیره مؤسسه خیریه امدادگران عاشوراى استان، رئیس هیئت امناى گلزار شهداى حضرت رسول(ص)، عضو هیئت امناى هیئت رزمندگان کشور و نماینده ایثارگران استان در مجلس ایثارگران کشور را نیز در کارنامه خود داشت. این سردار سربلند سپاه اسلام که مدال جانباز نمونه کشور در زمینه مبارزه با تهاجم فرهنگى را نیز بر سینه داشت، در سال 1370 به پاس تلاش در حراست از مرزهاى کشور از سوى رهبر معظم انقلاب مورد قدردانى قرار گرفت.
سردار شهید حاج حبیب لکزایى که خطیبى توانا و زبردست بود، قلمى روان هم داشت و مقالات فراوانى از وى به یادگار مانده است. در ششمین اجلاس سراسرى نماز به عنوان نگارنده مقاله برتر و در تابستان سال 1391 نیز به عنوان فعال نمونه مهدوى در هشتمین همایش بینالمللى دکترین مهدویت مورد تجلیل قرار گرفت.
سردار بىادعا و گمنام زمین و نام آشناى آسمانىها، در 25 مهر 1391 در مأموریت کارى و در لباس سبز سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، در بیمارستان بعثت نیروى هوایى ارتش مصادف با سالروز شهادت حضرت امام جواد(ع) و در سومین سالگرد شهادت سرداران شهید نورعلى شوشترى و شهید رجبعلى محمدزاده- که به تعبیر سردار شهید لکزایى شهداى وحدت، امنیت و خدمت بودند- به فیض شهادت نائل شد و در سایه سپیدارهاى ملکوت آرمید.
حبیب خدا بود
وى پیش از پیروزى انقلاب همراه با پدر خود که یک روحانى مبارز علیه رژیم شاه بود، به مخالفت با رژیم مىپرداخت. در اسنادى که بعد از پیروزى انقلاب از پاسگاه منطقة سکونت وى به دست آمد نام او و پدرش در لیست اعدام ساواک قرار داشت. ایشان پس از پیروزى انقلاب فعالیتهاى فراوان داشت. در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى ملحق شد.
او در طول جنگ هشت سالة ایران در عملیات فتحالمبین و کربلاى پنج حضور داشت و سابقة بیش از 100 ماه حضور در مناطق عملیاتى را نیز دارد و در سال 67 در منطقه عملیاتى شلمچه از ناحیه چشم، پهلو، سر، گردن و پا بشدت مجروح شد به طورى که سایر همرزمان وى که اسیر شدند تصور کردند شهید شده است و در اردوگاه اسرا براى وى مراسم فاتحه گرفتند؛ اما بعد از مداوا و تلاش پزشکان در بیمارستان آیتالله کاشانى اصفهان به عنوان شهید زنده به زندگى بازگشت. از قول وى نقل شده است که: «از کربلاى پنج به بعد، خدا به او براى زندگى وقت اضافه داده است و لذا باید آن را وقف خدا نماید».
وی بارها مورد تهدید فرقه وهابیت قرار گرفته بود و پسر وى «مسلم» نیز توسط گروهک منحرف ریگى به شهادت رسید.
سردار حبیب لک زایى که جانباز 77 درصد بود پس از 24 سال تحمل رنج و مرارت جراحتهاى دوران دفاع مقدس، ظهر روز سهشنبه 25 مهر 1391 در بیمارستان بعثت تهران به لقاءالله پیوست.
تقوا و سیاست، ایثار و مقاومت، اندیشه و حرکت، تلاش و جدیت این عزیز، از صحنه استان محو شدنى نیست. بیانات شیوا، کلمات رسا، طلاقت لسان این مرد، در جاى جاى این استان براى همیشه طنینانداز است. او که از دامن علم پدر و از میان امواج خون مظلومانه پسر و از درون اخلاص در عمل، سر برکشیده بود و خود بخش عمده از سلامتى را هدیه رهبرى و نظام کرده بود، در مقام عروج با معراجیان خداجوى برآمد.
آرى! ابر مرد سربلند و سرافراز سردار جانباز حبیب لکزایى در جایگاهى است که مرا یاراى توصیف نیست. نه از جایگاه سپاه و پاسداریش و نه از عنوان رزم و جانبازیش و نه از درد و رنج پنهانش و نه از متانت و وقار و رازداریش و نه از سمتهاى متعدد حکومتىاش؛ جز آنکه مبهم و سربسته و مجمل و پیوسته در مقام تشکر و عذرخواهى برآیم. خداوند او را با اولیائش محشور فرماید و به بازماندگان صبر عطا نماید.
الگوی انسان مطلوب بود
سرلشکر دکتر سید یحیی رحیم صفوی؛ دستیار و مشاور عالی مقام معظم رهبری و فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، درباره سردار شهید حاج حبیب لکزایی گفته بود:
بعد از جنگ هم مثل زمان جنگ، شاید روزی 16 ساعت با آن تن و سینه مجروح از عوامل شیمیایی، مثل زمان جنگ در حال جهاد و فداکاری بود. فداکاریاش را به صحنه فرهنگی و کمک در جهاد سازندگی، بسیج سازندگی، مؤسسه امدادگران عاشورا برای بیماران صعب العلاج، فقیر و محروم، در بنیاد فرهنگی مهدی موعود، و در کارهایی که میتوانم بگویم هم فرهنگی و هم اجتماعی است، آورد؛ با اینکه تن ایشان مجروح بود، از فکری بسیار بالا، اندیشهای اعتقادی و سیاسی با مبانی بسیار استوار و والا برخوردار بود. آن زمانی که به سپاه آمده بود، با اعتقاد و آگاهانه وارد سپاه شده بود و هر کجا هم که سخنرانی میکرد به عنوان خطیب توانا، سردار پر افتخار، با عقل و با درایت و بصیرت سیاسی عمل میکرد. او فوق العاده به مردم محروم و به بسیجیان عشق میورزید. اخلاص و عقیده و ایمانش را در وصیتنامههایش میتوان شناخت. او انسانی بسیار مردمدار و ولایتمدار بود. در تربیت مدیران و فرماندهان، نقش بسیار بزرگی داشت؛ در انتساب فرماندهان و مدیران زیردستش سعی میکرد مدیرانی عاقل، مؤمن و مردمدار انتخاب کند. در تربیت فرماندهانِ پایین دست، به آموزش، تکلیفگرایی، عقلگرایی، مدیریت و به صرفهجویی در منابع اقتصادی بسیار اهمیت میداد. سردار لکزایی اعتماد به نفس و خودباوری را در خودش و در نیروهایش القا میکرد. انسان متعادلی بود. من هیچگاه ندیدم عصبانی بشود. خیلی آرام بود. در حوادث و بحرانها خودش را از دست نمیداد. عصبانی نمیشد. درست تصمیم میگرفت. در شهادت فرزند عزیزش در ماجرای تاسوکی هم خودش و هم همسر بزرگوارشان خیلی از خودشان صبوری و استقامت نشان دادند و بیتاب نشدند.از نظر سیره اخلاقی و رفتاری، او از نظر من، انسانی مطلوب بود که شاخصههای انسان انقلاب اسلامی و ویژگیهای مکتب تربیتی امام خمینی را داشت و اخلاق و رفتار انسان اسلامی در او نهادینه شده بود. او کم سخن میگفت. کم خودش را مطرح میکرد، ولی بسیار عمیق و آرام و مطمئن صحبت میکرد. به نظم و برنامهریزی و طرحریزی اهمیت زیادی میداد. توانمندیهای بسیار بالایی در فرماندهی، مدیریت و کادرسازی داشت و در نهادینهسازی مبانی اسلامی بسیار تلاش میکرد. او به معنای واقعی تفکر بسیجی داشت. تفکر بسیجی را فقط در زبان طرح نمیکرد، بلکه در رفتار و اخلاقش، به عنوان یک بسیجی، نمودِ آشکار داشت.
صفوی در بخش دیگری از صحبتهای خود این شهید را این گونه توصیف کرده بود: سردار لکزایی الگوی بسیار خوبی در تعامل با اهل سنت بود، مردمانی عزیز که صبور و نجیب هستند و اعتقادشان به قرآن و سنت حضرت رسولالله، در نود درصد مبانی با اهل تشیع نزدیک است. او تعامل بسیار خوبی را با مردم بلوچستان رقم زد.
وی همچنین اظهار کرده بود: یک زمانی سیستان و بلوچستان، یک رستم دستان داشت ولی در انقلاب اسلامی، رستمهای بسیار بزرگی از این استان برای دفاع از انقلاب، دین، تمامیت ارضی، برای بیرون کردن دشمنان کافر بعثی عراق، برخاستند. بسیجیان استان سیستان و بلوچستان هر کدام در مقابل کفار عراقی، و در برابر جنگ ظالمانهای که علیه انقلاب اسلامی شده بود، یک رستم بودند. ایشان انسانی الگو، مطلوب و شاخص، برای جوانان امروز و فردای ایران اسلامی است. خداوند ما را با این شهید و شهدای عزیز سیستان و بلوچستان محشور کند. انسانی میبینم عاشق، با انگیزه، با یک روح بزرگتر از جسم، یعنی روح ایشان، یک روح جهادی و خدمتگزاری بدون منت بود. چهره ایشان آرام، محجوب، مظلوم و صبور بود. بیش از 77 درصد جانبازی داشت؛ یعنی ریهها، مغز و جاهای مختلف بدنش بارها ترکش خورده بود، ولی اصلاً احساس نمیکردی با یک جانباز 77 درصد روبه رو هستی. مثل یک انسان کاملاً سالم حرکت و مجاهدت میکرد. واقعاً من یک انسان مجاهدِ عارفِ عاشق، عاشق خدمت به خدا و خلق خدا و عاشق ولایت را میبینم. عاشق امام، مقام معظم رهبری و مردم بود. عاشق این بچههای کوچک بود.
الگویى سرآمد براى پاسداران و مدیران
سردار پاسدارشهید محمد ناظرى هم درباره شهید لک زایی گفته بود:
ایشان فردى مخلص و خدوم بود و اعتقاد داشت که هر کارى که بر اساس خلوص نیت و براى رضاى خدا انجام پذیرد، نتیجه مثبت در پى خواهد داشت. از این رو همه کارها و برنامههاى ایشان خالصانه و براى رضاى خدا بود نه رضایت و خشنودى زودگذر خلق خدا...به نظر حقیر اگر «صبر ایوب» را به ایشان نسبت دهیم سخنى به گزاف نگفتهایم؛ چرا که ایشان با توجه به تمام مصائب و مشکلات کارى هیچ وقت عنان صبر را از دست نداده و کم صبرى و موضعگیرى منفى نداشته، بلکه با صبر و تحمل و خویشتندارى به عنوان سنگ صبور بسیجیان، پاسداران و مردم بود. هیچگاه عصبانیت را در چهره ایشان ندیدیم؛ یعنى در واقع لقب «کاظم الغیظ» شایسته ایشان بود. ایشان در واقع تمامى خصوصیات یک مدیر عالى و موفق یک سازمان را همچون برنامهریزى، سازماندهى، بسیج منابع و امکانات، اجرا، نظارت و کنترل را دارا بودند. ایشان در واقع تئوریسین بسیج و مدیر و مدبر در همه امورات بودند. پنج مسئولیت اساسى و همه در یک زمان همچون «جانشین سپاه سلمان»، «دبیر ستاد احیاى امر به معروف استان»،» مدیر عامل بنیاد مهدویت استان»، «مسئول جامعه امدادگران عاشورا» و «رئیس هیئت امناى گلزار شهداى حضرت رسول(ص) ادیمى» کارهایى بودند بس دشوار! اما ایشان با برنامهریزى و مدیریت و تلاش پیگیر در همه این امور موفق بودند.هر چند که ایشان داراى روحى بسیار لطیف و زبانى لیّن بودند اما در امور کارى و سازمانى از قاطعیت بالایى برخوردار بودند. با توجه به خدمات شایسته و موفق ایشان در استان هیچ وقت بر کسى منت ننهادند و درخواست جبران نداشتند؛ بلکه به جد معتقد بودند که:
تو نیکى مىکن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز
امید است همه ما بخصوص بسیجیان و پاسداران این خصائص اخلاقى را به عنوان یادگار از ایشان در جوهره وجودى خودمان تقویت کنیم و از ایشان الگو بگیریم.
عبدالکریم هاشمیان؛ از دوستان شهید لک زایی خاطراتی از این شهید والامقام میگوید: با حاجى در مورد مطالبى که یکى از شخصیتهاى سیاسى بیان کرده بود، طورى با هیجان صحبت کردم که حاجى استنباط کرد که من هر چه شنیدهام، باور کردهام. عمیق به حرفهاى احساسىام گوش داد و بعد خیلى جدى به من گفت چقدر شبیه استاندارها شدهاى، اصولًا جناب عالى براى میدان سیاست مناسب به نظر مىرسى. حرفهایش آنقدر جدى بود که باورم نمىشد شوخى مىکند. با خندهاى که از عمق وجودش برمىخاست، فهمیدم چه اتفاقى افتاده! بعد حاجى به من گفت بنده خدا! هر چه شنیدى باور نکن، اندکى تأمل کن و بعد با تحلیل، سره از ناسره جدا کن و در نقل مطالب هم بیشتر دقت کن. حرفهایش ترجمه «فَبَشِّرْ عِباد الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه پس بشارت ده به آن بندگان من که: به سخن گوش فرا مىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند بود.
در یک دیدار از لحظهاى که وارد منزل ما شده بود چندین بار تلفنش زنگ خورده و مزاحم بحثمان شده بود؛ به حاجى پیشنهاد دادم وقتى که در حال استراحت هستید و زمان شخصى شماست گوشى را خاموش کنید! با گفتن جمله «ما هر چه داریم از همین مردم است و نوکرى مردم افتخار ماست» گوشى را برداشت؛ دقت کردم؛ ظاهراً شخص تماسگیرنده گزارش تخلف یکى از نیروها را مىداد و از جلسهاى مىگفت که به همین منظور تشکیل شده بود و نظر سردار را مىخواستند. حاجى بدون توجه به سخنان احساسى و پرحرارت طرف مقابل و با آرامش کامل گفتند: «فکر خانواده و آبروى ایشان را کردهاید؟» و در ادامه با برخورد ارشادى، آن شخص را توجیه کردند. گوشى را که قطع کرد به این همه صبر و شرح صدر حاجى غبطه خوردم.چند وقتى بود که پا پى حاجى شده بودم که وضعیت امنیتى استان مناسب نیست و شما سعى کنید محافظ داشته باشید. تقریباً کمتر مکالمه تلفنى یا حضورى بود که به این مطلب اشاره نکنم تا اینکه یک بار که با ایشان عازم حرم مطهر بىبى دو عالم حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها بودم، براى چندمین بار این مطلب را بیان کردم. با طمأنینه گفتند: «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ؛ پس خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان.» نمىتوانستم به سر فصل نگاه حاجى برسم و قانع نشدم. دوباره گفتم اگر محافظ هم داشته باشید بد نیست! این بار جواب داد آنهایى که مثل شما قانع نشدند این اواخر برایم محافظ گذاشتهاند.
حلال مشکلات
همسر شهید لکزایی نیز درباره او میگوید: گاهى اوقات مىدیدیم افرادى درب منزل، جهت حل مشکلاتشان مىآمدند و اجازه ملاقات مىخواستند. با وجود اینکه در حال استراحت بودند ولى باز هم جهت رفع مشکلاتشان آنها را مىپذیرفت، آنها هم دعاگویان خانه را ترک مىکردند.
آسیه لکزایى فرزند سردار شهید حبیب لکزایى میگوید: پدرم به من یاد داد تا جایى که مىتوانم به دیگران کمک کنم بدون اینکه ریا باشد و دیگران چیزى بدانند یا اینکه آبرویى از طرف ریخته شود که این معنى واقعى کمک کردن است. او وقتى ما جایى مىرفتیم و مىدانست که خانوادهاى از نظر مالى مشکل دارند علاوه بر اینکه از هر راهى که مىتوانست به آنها کمک مىکرد وقتى که ما بیرون مىرفتیم یواشکى پاکتى که حاوى مقدارى پول بود را زیر کناره مىگذاشت یا طورى که ما متوجه نشویم به صاحب خانه مىداد که طرف شرمنده نشود. او همیشه دنبال کار خیر بود وقتى یک دختر ازدواج مىکرد که خانواده آنها توان مالى کمى داشت هر طور بود بخشى از جهیزیه را تأمین مىکرد.
خطر! خطر! حاجى تو منطقه است
پدر همانطور که خیلى مهربان بود، خیلى هم در کارش جدى بود و یک حساسیت خیلى شدید در مسائل مربوط به گلزار شهدا داشت؛ یعنى اگر کارى در بحث گلزار به کسى مىگفت و انجام نمىداد با او برخورد مىکرد. یادم هست که یک روز سرزده با پدر سر مزار رفتیم. نیروهاى بسیجى قرار بود کارى را انجام دهند ولى هنوز انجام نداده بودند. یکى از بسیجىها که بىسیم هم داشت همراهمان در ماشین نشسته بود. ناگهان شنیدیم که یکى از بسیجىها که پدرم را از دور دیده و متوجه حضور ایشان شده بود پشت بىسیم مىگفت: خطر! خطر! حاجى توى منطقه است. کلى خندیدیم.
سرهنگ پاسدار سلمان لکزایى؛ فرزند سردار شهید حاج حبیب لکزایى میگوید: بعد از ظهرها معمولًا با لباس شخصى بود و به جاى خودش لباسها و درجههاى سرداریش استراحت مىکردند. همه مىدانستند که بعد از ظهرها چون دیدارهاى مردمى داشت و در بین مردم بود، مىخواست مردم با او راحت باشند لباس نظامى نمىپوشید.