شناسه خبر : 58501
دوشنبه 27 فروردين 1397 , 11:28
اشتراک گذاری در :
عکس روز

جنایت درحق جانبازان، مقدمه خیانت به انقلاب

در آسایشگاه قبلی(امام خمینی) سالنی به نام سالن شماره ۸ بود که زیر پله و بین دوطبقه بود و اگر اعتراضی به حاج خانم می شد، جانباز معترض را در این اتاق زندانی می کردند. چون اتاق پله می خورد، جانباز ویلچری نمی توانست جایی برود و فقط در اتاق شماره ۸ و راهروی کوچکی که بود می توانست تردد کند. نه می توانست طبقه بالا بیاید، نه طبقه پایین؛ امکاناتی هم نداشت و چون تنها بود، دق می کرد! بچه ها اسم آنجا را «زندان حاج خانم» گذاشته بودند و هر کس که اعتراضی داشت، حاج خانم می گفت: یک هفته او را زندانی کنید.

فاش نیوز -  بخش نخست گفت و گو با «سید مصطفی حدادی» جانباز نخاعی نام آشنای در میان جانبازان، خصوصا" جانبازان ورزشکار و پرتحرک از نخستین ساعات سال 1397 در معرض دید کاربران و خوانندگان این پایگاه خبری قرار گرفت. در این بخش، سرگذشت این جانباز اصفهانی از ابتدای اعزام به جبهه های نبرد تا زمان مجروحیت و انتقال به بیمارستان، با افت و خیز ها و هیجان هایش از نظرتان گذشت.

در بخش دوم و پایانی، ورود او به فضای آسایشگاه جانبازان، مواجه شدنش با برخوردهای غیر قابل باور مهدی کروبی، رئیس وقت بنیاد شهید و همسرش - که مسئول آسایشگاه جانبازان و درمان ایثارگران بوده است - با جانبازان قطع نخاعی که از نظر جسمی و روحی در وضعیتی سخت به سر می برده اند، و داستان جالب ازدواج و ورود به عرصه ورزش، سرگذشت های جالب و جذابی هستند که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم:

 

فاش نیوز: چه زمانی متوجه شدید نخاعی شده اید؟

- در بیمارستان با جانباز قطع نخاعی دوران انقلاب به نام آقای جباری آشنا شدم که از قدیمی های بیمارستان بود و به همه جانبازان سر می زد. من در آن زمان زخم بستر داشتم و او راهنمایی می کرد که ماساژش بدهید و این کارها را انجام دهید. بعد انگشتان پایم را قلقلک می داد و پای من تکان می خورد و می گفت: خدا بیامرزدت، قطع نخاعی شدی رفت! من نمی دانستم نخاع چی هست، قضیه چیست؛ گفتم: چی هست؟ گفت: فلج شدی رفت. گفتم: دکتر به من گفته شش ماه دیگر راه می افتی. او که شوخی می کرد گفت: اگر تو راه رفتی من هم راه می روم. من که هنوز عاشق جبهه بودم، باورم نمی شد و می گفتم من باید به جبهه برگردم.

به دلیل نبود امکانات و تعداد بالای مجروحین جنگی، رسیدگی کمتر بود و من شرایط بسیار بدی داشتم. زخم بستری داشتم که آنقدر بزرگ شده بود که یک مشت در باسنم جا می شد و تمام کمرم خالی شده بود. آنقدر عفونت داشتم که سه بار عمل شدم، اما جوابگو نبود و می گفتند اگر به خاطر قطع نخاعی نمیرد، به خاطر زخم بستر حتما" می میرد. آنجا بود که باورم شد قطع نخاع شده ام. دو ماه بعد عملیات بستان شد و مجروحین جدید آوردند. به دلیل نبود جا و امید نداشتن به بهبودی من، به بیمارستان کمک 3 واقع در خیابان آزادی منتقل کردند. بیمارستان افتضاحی بود که در یک طبقه آن اسرای مجروح عراقی را نگهداری می کردند. وضعیت رسیدگی در این بیمارستان خیلی بد بود. تشک ها بسیار نازک بود، وضعیتم وخیم تر شد و چندبار مرگ را به چشمانم دیدم. تا اینکه شوهر دختر عمویم مرا با هزینه خودش در بیمارستان خصوصی آسیا بستری کرد. پزشک مرا معاینه کرد و قرار شد عملم کند. من اولین جانبازی بودم که به بیمارستان خصوصی راه پیدا کردم. بعد از عمل، وضعیت زخمم بهتر شد و درهمان بیمارستان دوران نقاهت را گذراندم. یکی از پرستاران به نام علیزاده که شب ها در بیمارستان آسیا و روزها در آسایشگاه جانبازان امام خمینی، واقع در خیابان شهید آقایی نیاوران کار می کرد، به من گفت: اگر به آسایشگاه بروی، به تو بهتر رسیدگی می کنند.

 

من را به آنجا منتقل کردند و زمستان بود و برف سنگین یک متری آمده بود و من در آنجا زندانی شده بودم، چون هیچ کس نمی توانست به دیدنم بیاید.

در اولین روز وقتی دیدم همه بچه ها ویلچر دارند از پرستار تقاضای ویلچر کردم او به من گفت: اگر شیطنت کنی «حاج خانم» گوشَ ات را می پیچاند. گفتم مگر چه گفته ام؟! گفت: اینجا قوانینی دارد و اگر بچه خوبی باشی، حاچ خانم  تحویلت می گیرد. من از همان روز اول از حاج خانم حساب بردم و فکر کردم که او کی هست!

یک ویلچر (ارتوپدی قدیمی) به من دادند و من خیلی ذوق زده بودم. یک سالی آنجا بودم و وضعیتم بهتر شده بود، تا این که مرا به آسایشگاه شماره 2 بردند. (آسایشگاه جدید التاسیس بود و درخیابان پاسداران قرار داشت.)

من هر چه اصرار کردم که به اینجا عادت کرده ام قبول نکردند و گفتند: حاچ خانم گفته که باید بروی. من منتقل شدم و آنجا هم قضایای خودش را داشت. آقای کروبی(رئیس بنیاد شهید) کمیته ای متشکل از نفراتی داشت که همه کارهای ایشان را انجام می دادند و ما در مدتی که در آسایشگاه (شماره1) بودیم، حقایقی دستگیرمان شده بود و به رفتار حاج خانم کروبی اعتراضاتی داشتیم و چون اعتراض کرده بودیم، جزء مغضوبین آنها بودیم.

فاش نیوز: مثلا چه کارهایی انجام دادید؟

- یکی از اعتراضات مربوط به تبعیضی بود که حاج خانم بین جانبازان می گذاشت.

 

فاش نیوز: چرا فرق می گذاشت؟

- هرچه جانباز مطیع بود، بهتر بود! من و تعدادی از بچه ها اگر پرستارها رسیدگی نمی کردند یا با ما بد صحبت می کردند، اعتراض می کردیم اما آنها برنمی تافتند. گاهی حاج خانم می گفت: فلان پرستار مثل پسر من است و شما حق ندارید که به او اعتراض کنید. در صورتی که همان پرستارانی که ما معترض رفتار آنها بودیم کارهای خلاف انجام می دادند؛ مثلا بعدها ما فهمیدیم یک سری از قرص های مخصوص جانبازان و دستگاه ویدئویی که گم شده بود توسط معتمدین حاج خانم برداشته شده بود.

ما چون صریح بودیم مغضوب واقع شدیم. علت انتقال ما به این آسایشگاه همین موضوع بود و افرادی که به روش حاج خانم اعتراض داشتند، از بقیه جدا می شدند.

مثلا در همان آسایشگاه قبلی(امام خمینی) سالنی به نام سالن شماره 8 بود که زیر پله و بین دوطبقه بود و اگر اعتراضی به حاج خانم می شد، جانباز معترض را در این اتاق زندانی می کردند.

 

فاش نیوز: یعنی در اتاق زندانی می کردند؟

- چون اتاق پله می خورد، جانباز ویلچری نمی توانست جایی برود و فقط در اتاق شماره 8 و راهروی کوچکی که بود، می توانست تردد کند. (نه می توانست طبقه بالا بیاید، نه طبقه پایین) امکاناتی هم نداشت و چون تنها بود، دق می کرد! بچه ها اسم آنجا را «زندان حاج خانم» گذاشته بودند و هر کس که اعتراضی داشت، حاج خانم می گفت: یک هفته او را زندانی کنید.

 

آن هم در زمانی که جانبازان در کمال صداقت برای اسلام جنگیده بودند و نزد مردم محبوبیت و قداست خاصی داشتند، آنها اینگونه رفتار می کردند. مردم را فریب می دادند و ما که از درونشان آگاه بودیم می فهمیدیم چه خبر است و این ها چه خبیث هایی هستند.

من خاطرات زیادی از رفتار حاج خانم و حاج آقای کروبی دارم. حاج آقا برای من مثل یک قدیس بود ولی با برخوردهایی که از او دیدم، از چشمم افتاد. با مشکلاتی هم که بعدها برای نظام بوجود آوردند، معلوم شد که این ها از اول مشکل داشتند.

 

فاش نیوز: برخورد ها را بگویید.

- بعضی از برخوردها مربوط به اعتراض جانبازان بود و اگر جانبازی اعتراض می کرد، حاج خانم کروبی شب ها آن را به حاج آقا گزارش می داد.(در آن زمان در محوطه آسایشگاه ساختمانی بود که  آنها بعضی روزها در آن سکونت داشتند) مثلا اگر جانبازی درخواستی داشت یا برخوردی با حاج خانم کرده بود حاج آقا وارد عملیات می شد، عملیات حاج آقا کتک زدن بود!

فاش نیوز: جانباز را کتک می زدند؟!

- بله؛ مثلا من خودم شاهد بودم، جانبازی بنام اکبر مشیدی بود که بعدها شهید شد؛ نمی دانم چه اتفاقی بین او و حاج خانم افتاده بود که جروبحثی کرده بودند. حاج خانم به حاج آقا گزارش داده بود و حاج آقا همان شب به آسایشگاه آمد و پرسید: اکبر مشیدی کیست؟ گفتیم: در حمام است. عمامه اش را برداشت و روی صندلی گذاشت و رفت طرف حمام. تا اکبر از حمام بیرون آمد، یک سیلی چپ و راستی به او زد. ما آنجا بدجور نظرمان در مورد آقای کروبی عوض شد. او بدون اینکه بداند چه اتفاقی افتاده و حرف جانباز چیست، به گوش این جانباز نخاعی سیلی زد و گفت: شما با زن من بد برخورد می کنید! این یکی از نمونه هایی بود که من شاهدش بودم.

مورد دیگرهم در آسایشگاه توانبخش شماره 2 برای جانباز شهید علیرضا فومنی اتفاق افتاد. البته من سیلی زدن به او را ندیدم ولی حالت سیلی زدن را داشت و عمامه اش را مثل آن روز برداشت. اما ظاهرا" خودش را کنترل کرد، البته برخورد بدی با او داشت.

بالاخره جانبازان مشکلاتی داشتند، درد داشتند و رسیدگی هم نمی شد، اعتراض هم می کردی نتیجه اش این برخوردها بود.

من کار به قضایای الان آنها ندارم ولی از اول دیکتاتور بودند، مخصوصا حاج خانم! ما کاملا" این فضای دیکتاتوری را حس می کردیم.

 نهایت این رفتار دیکتاتوری این شد که از طریق همان کمیته ای که داشتند آسایشگاه را تعطیل کردند. اینها در یک برنامه از قبل طراحی شده آمبولانس هایی را برای ساعت 1-12 شب تهیه کرده بودند. (البته من آن زمان در آسایشگاه نبودم و به مرخصی به اصفهان رفته بودم و این قضایا را از زبان دوستان روایت می کنم.)

همان شب به  جانبازان حمله کردند و آنان را از تخت کشان کشان پایین آوردند، به زور سوار آمبولانس کردند و هرکسی هم استقامت می کرد، او را کتک می زدند. برای اینکه آسایشگاه را تعطیل کنند، جانبازان را به شهر و روستای خودشان فرستادند. درحالیکه بسیاری از این جانبازان امکانات کافی برای آن وضعیت نداشتند. من زمانی که در خانه پدرم بودم، امکانات اولیه برایم نبود، نه حمام بود و نه توالت فرنگی وجود داشت. من مجبور بودم چند روز یک بار به آسایشگاه اصفهان بروم و حمام کنم و دوباره به خانه برگردم. متاسفانه وضعیت جانبازان در روستاها خیلی بدتر بود. مثلا جانباز «مسلم مجاهد» اهل بوشهر بود و هیچ امکاناتی نداشت و شخص دیگری بود به نام «فضل الله عسگری»(ابو حسن) که از مجاهدان عراقی بود و هیچ جایی نداشت؛ او را به زور بردند در حرم حضرت معصومه رها کردند، 500 تومان هم به او داده بودند تا از گرسنگی نمیرد. فضل الله می گفت: من تنها فکری که کردم این بود که با همان 500 تومان به آسایشگاه امام شماره 1 برگردم. (شماره 2 منحل شده بود) پس یک دربستی گرفتم و خود را به درب آسایشگاه رساندم و پشت در التماس می کردم که حاچ خانم مرا راه بدهد. یک روز از صبح تا شب پشت در ماندم و تماس های مکرر نگهبانی با حاج خانم بالاخره کار ساز شد و مرا راه دادند.

فاش نیوز: خوب چرا اینجا را تعطیل کردند؟

- شاید گزارش هایی که حاج خانم به حاج آقا داده بود آنها را به نتیجه رسانده بود که آسایشگاه را تعطیل کنند و گفتند هر کسی به خانه خودش برود، دیگر آسایشگاهی نداریم. بدون هماهنگی و در نظر گرفتن شرایط جانبازان و امکانات شهر و خانواده برای نگهداری آنها، جانبازان را منتقل کردند. چون اکثر جانبازان امکانات نداشتند، دوباره به تهران بازگشتند و در تهران، سپاه برای جانبازان دیپورت شده مکانی را اختصاص داد. همین جانبازان در ساختمان مرکزی بنیاد شهید با مدیریت آقای کروبی به عنوان اعتراض جمع شدند که ما مشکل داریم و همان جا در طبقه هشتم یا نهم، طبق گفته مسلم مجاهد، کتک مفصلی به همه بچه ها زده بودند و آنها را بیرون کرده بودند. نمی دانم این ها می خواستند بگویند اسلام این است که این بلاها را سر جانبازان آوردند!

 

فاش نیوز: عکس کروبی هم از عکس امام بزرگتر در همه جا بود!

 - بله؛ در همه آسایشگاه ها و بیمارستان های جانبازان کنارعکس امام، حتما عکس آقای کروبی وجود داشت و جا انداخته بودند که او را «آقا» خطاب می کردند؛ با اینکه او فقط رئیس بنیاد شهید بود همین.

 

فاش نیوز: خانم کروبی مسئول آسایشگاه بود و بعدا" مسئول بیمارستان مصطفی خمینی شد؟

- بله؛ حاج خانم کروبی همزمان هم مسئول آسایشگاه و هم مسئول بیمارستان مصطفی خمینی و کلا" مسئول درمان بنیاد شهید بود. من خودم چند بار مشکل درمانی داشتم و پایم استخوان سازی داشت؛ چندین بار اقدام کردم تا به خارج بروم. چون آن زمان هیچ عملی در زمینه استخوان سازی در ایران انجام نشده بود،این تقاضا را کردم و آن ها رد کردند. نمی خواستند این کار انجام شود و هر کدام از جانبازان با توجه به مشکلاتی که داشتند گاهی مجبور می شدند اخلاق و رفتار حاج خانم را تحمل کنند تا کارشان انجام شود. هر کسی که با آنها مشکل داشت و حرفشان را گوش نمی کرد جزء مغضوبین آنها بود، اگر هم می خواستند کاری برایش انجام بدهند انجام نمی دادند.

 

فاش نیوز: بعد از دوران نقاهت چه اتفاقی افتاد، درآسایشگاه ماندید؟

- یک روز تب کردم و حالم بد شد، در بیمارستان مصطفی خمینی یک هفته ای بستری بودم، بعد از یک هفته مرخص شدم. مرا با آمبولانس به آسایشگاه شماره 2  منتقل کردند؛ زمانی که می خواستم پیاده شوم دیدم وسایل شخصی ام را به داخل آمبولانس  آوردند.

گفتم: این ها را برای چه آورده اید؟ خواستم پیاده شوم. گفتند: حاج خانم دستور داده شما به آسایشگاه ثارالله بروید. چند وقتی بود آسایشگاهی برای جانبازان بسیجی و سپاهی تأسیس کرده بودند و قبل از این قضیه سه روزی به آنجا رفته بودم، اما چون آسانسور نداشت و امکاناتش کمتر بود، دوباره  به آسایشگاه شماره 2 برگشتم و به حاج خانم گفتم: اگر اجازه می دهید، من همین جا بمانم چون اینجا برایم راحت تر است. نمی دانم چه اتفاقی افتاد که قبول کرد.

 

فاش نیوز: در این مدت خطایی که از شما سرنزد؟!

- خیر؛ مشکلی نداشتیم. اما وقتی از بیمارستان برگشتم نمی دانم چه اتفاقی افتاد که حاج خانم گفت: باید به آسایشگاه ثارالله بروی. هر چه اصرار کردم، قبول نکرد. با وجود آنکه خطایی از من سر نزده بود، ولی حاج خانم یک لیست سیاه 20 نفره ای داشت که اگر اسم من اول نبود، قطعا" دوم بود. من را از آمبولانس پیاده نکردند، وسایلم را هم گذاشتند و گفتند: به آسایشگاه ثارالله بروید. من گفتم: اشکال ندارد. احتمالا تا الان آسایشگاه به آسانسور مجهز شده است؛ اما وقتی به خیابان ولی عصر رسیدیم، بجای اینکه راننده آمبولانس بپیچد، مستقیم رفت. به راننده گفتم کجا میروی؟ آسایشگاه این طرف است. گفت نه، ما به سمت فرودگاه می رویم، آنجا یک جانباز هست که باید به آسایشگاه ثارالله بیاید، چون دیر شده شما دو تا را به آسایشگاه می برم؛ تو که کاری نداری؟ با هم می رویم. من هم گفتم برویم. ما به سمت فرودگاه رفتیم. من را پیاده کردند و من گفتم: چرا مرا پیاده میکنی؟ گفت: نترس، با هم صحبت می کنیم.

من را با هزار ترفند به سمت هواپیما بردند؛ خودشان هم بودند. گفتم: چه خبر شده است؟ گفتند: می خواهیم غافلگیرت کنیم! من با خودم گفتم: خدایا چه خبر است؟

بالاخره  آنجا در هواپیما متوجه شدم که 40 دقیقه بعد در اصفهان هستم. (اینها از قبل برای من بلیط اصفهان تهیه کرده بودند)

 یک نامه هم در ساکم گذاشتند و گفتند: خودت را به آسایشگاه اصفهان معرفی کن.

 من به اصفهان رفتم و هیچ آمادگی قبلی نداشتم، خانواده ام هم اطلاع نداشتند. بی خبر به خانه رفتم و پدرم گفت: چه شده است؟ ماجرا را تعریف کردم. البته توضیح ندادم که چه بلایی سرم آورده اند. مدتی در آنجا ماندم و بعد از خواندن نامه، برایشان تعریف کردم چه اتفاقی افتاده است. من هر روز به آسایشگاه اصفهان سر می زدم و نامه را نشان می دادم. آقای اژه ای (خدا رحمت کند) مسئول آسایشگاه بود. من را سر می دواند و هر چه به او توضیح می دادم که خانه پدرم مشکل دارد و نمی توانم استحمام کنم و هر روز باید این مسیر را بیایم و بروم، قبول نمی کرد مرا پذیرش کند. تقریبا" یک ماهی مسیرم همین آسایشگاه و خانه شده بود و می دیدم که این بنده خدا (آقای اژه ای) ما را نمی پذیرد.

تا اینکه یکی از جانبازان آسایشگاه اصفهان بنام آقای کوهستانی به من گفت: من یک ماه برای استراحت به خانه ام می روم؛ شما بیا جای من بخواب تا تخت شما بیاید. خب با این پیشنهاد، آقای اژه ای هم مجبور شد ما را بپذیرد. بعدها برایم تعریف کرد که حاج خانم با او تماس گرفته و گفته بود: من به این جانباز نامه دادم که پیش شما بیاید، اما شما او را نپذیرید، او خطرناک است! این ها را خود آقای اژه ای برای من تعریف کرد. آقای کوهستانی که  برای یک ماه به خانه رفته بود، یک ماهش شد سه ماه و دیگر هم نیامد. در این دو سه ماه آقای اژه ای من را زیر نظر داشت که کجای من خطرناک است! برخورد های من را که می دید، کاملا رفتارش تغییر کرده بود. بعد از یک ماه که من در آسایشگاه بودم، یک روز آمد کنار تخت من و با هم خاطره گفتیم و درباره اعتقاداتم و اتفاقاتی که در آسایشگاه تهران افتاده بود، صحبت کردیم. ایشان  صورت مرا بوسید و گفت: من به شما یک عذر خواهی بدهکارم، راستش را بگویم شما نامه حاج خانم را به من دادی اما من به این دلیل شما را پذیرش نکردم که حاچ خانم کروبی با من تماس گرفت و گفت: من نامه را دادم اما شما او را راه ندهید. من هم به جهتی که حاج خانم کروبی گفته بود، راه ندادم و فکر می کردم صحبت های حاج خانم درست است. حالا  در این مدت متوجه شدم که آنچه درباره شما گفته بودند اشتباه است. برای همین من از شما عذرخواهی می کنم.

بعد از آن من با آقای اژه ای حسابی رفیق شده بودم، تخت هم برایم جور شد که البته نبود تخت بهانه بود. ایشان آدم بسیار خوبی بود، ظاهرا سرطان داشت و دو سال بعد هم فوت کرد و در تمام این مدت می خواست آن رفتارش را از دل ما دربیاورد.

فاش نیوز: این فریبکاری و این بلا را بعدها هم در قضیه جابجایی ساختمان آسایشگاه، به اسم اینکه آسایشگاه شما را به خاطر ضد عفونی ساختمان آسایشگاه یک ماه به مشهد می بریم، سر همه جانبازان آسایشگاه امام پیاده کردند و بعد از یک ماه آنان را به یک ساختمان کوچک کلنگی منتقل کردند که به هیچ وجه در شأن آنان نبود!

- این اتفاق فقط برای من نیفتاد با چندین جانبازی که در لیست سیاه بودند هم همین کار را کرده بودند؛ برای اینکه ما به حاج خانم کروبی گفته بودیم بالای چشمش ابروست! در آسایشگاه کاملا" فضای دیکتاتوری حاکم بود.

فاش نیوز: یعنی با رفتارشان حتی تن جانبازان نخاعی با بدن های پر از زخم و تیر و ترکش را هم می لرزاندند؟!

- بله. من خودم برایتان گفتم که همان روز اول پرستار به من گفت: حاج خانم گوشت را می پیچاند. یعنی روز اول به من هشدار داد که اینجا جای اعتراض نیست. اما من و همه، آن زمان  ذهنیت دیگری نسبت به مسئولین نظام داشتیم(یک تعصبی داشتیم) و برای من تعجب آور بود که چرا اینها اینگونه برخورد می کنند.

 

فاش نیوز: آن هم با جانبازان که خصوصا" در آن دوران قداستی داشتند و همه در مقابل ایثارگریشان سر تعظیم فرود می آوردند!

- بله. متاسفانه؛ اینطور شد که ما را به اصفهان منتقل کردند و من تا اواخر سال 63 آنجا بودم و بعد من در آنجا ازدواج کردم . خب آن هم برای خودش داستانی دارد.

 

فاش نیوز: ماجرای ازدواجتان را تعریف کنید.

- همسر من دخترعمویم است. یک مدتی پدر و مادرم با عمویم ارتباط خانوادگی نداشتند. اما بعد از مدتی آشتی کردند.

 در زمان جنگ، صدام تهران را موشکباران می کرد و موشک ها به سمت تهران می آمد؛ در آن موقع عید بود و خانواده عمو تصمیم می گیرند برای تعطیلات به سفر بروند، اما چون تعصب خاصی داشتند می گویند برای اینکه فکر نکنند ما فرار کردیم، به جایی می رویم که آنجا هم موشکباران باشد. این طور شد که به اصفهان و منزل ما آمدند. من پنج شنبه ها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان می رفتم. دختر عمو هایم  اصرار کردند که با من به گلزار شهدا بیایند اما عمویم می گفت فردا صبح زود می خواهیم برویم و شما خواب می مانید بیدار نمی شوید؛ اما بچه های عمو اصرار کردند که ما می رویم و صبح هم برای حرکت به موقع بیدار می شویم. بالاخره من و دختر عموها با برادرم یک ماشین گرفتیم و به گلستان شهدا رفتیم. همان شب هنگام دعا پدافند هوایی کار کرد و چراغ ها خاموش شد و یک حالت معنوی خاصی به وجود آمد.

فاش نیوز: دعا تعطیل شد؟

- خیر. دعا برقرار بود اما چراغ ها خاموش شد و تاریکی مطلقی ایجاد شد و یک حالت معنوی خاصی ایجاد شد. همسرم اینطور تعریف می کند که همان موقع شهید اشرفی اصفهانی در خاطرش می آید و به او می گوید: شما باید با پسرعمویت ازدواج کنی.

 

فاش نیوز: این حالت در بیداری بوده است؟

- بله. در بیداری این به ذهنش می رسد. مقبره شهید اشرفی اصفهانی در همان گلزار شهدای اصفهان است. زمانی که دعای کمیل تمام شد دیدم دیگر به من به چشم پسرعمو نگاه نمی کند و احساس کردم رفتارش با من تغییر کرده است. من سوار ماشین شدم و دخترعمو هم سوار شد و بقیه سوار نشدند؛ به آنها گفته بود شما بیرون منتظر بمانید من می خواهم چند کلمه ای با پسرعمو صحبت کنم. بدون هیچ مقدمه ای گفت: من می خواهم با شما ازدواج کنم. من جا خوردم!

 

فاش نیوز: برای چند روز به اصفهان آمده بودند؟

- یک روز و نیم در اصفهان ماندند.

 

فاش نیوز: بعد از مجروحیت آنها را ندیده بودید؟

- نه؛ من 15 سال دخترعمویم را ندیده بودم. خانم من مذهبی بود و کارهای فرهنگی انجام می داد و در آن زمان معلم دینی بود. وقتی این مسئله از سوی شهید اشرفی اصفهانی به ایشان الهام شد، ایشان لبیک گفتند و بعد هم برای من بازگو کردند.

 

فاش نیوز: چه سالی بود؟

عید سال 64 بود.

 ایشان به من گفتند: به من الان جواب ندهید تا من بروم و با پدر و مادرم صحبت کنم.

من مانده بودم چه جوابی بدهم. «کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا»!

 البته من از سوی خانواده شهدا پیشنهاداتی داشتم اما خودم چون قطع نخاع بودم تمایلی نداشتم. همیشه این دغدغه من بود که با این شرایط می توانم زندگی کنم یا خیر.

 با پیشنهاد دختر عمو به فکر فرو رفتم. خانواده عمویم فردای آن شب به سمت تهران حرکت کردند. در جاده یک تصادف شاخ به شاخ با یک تریلی و یک پیکان می کنند و ماشین عمویم له می شود. خانواده عمویم شش نفر بودند و هر کس این ماشین را می دید فکر می کرد همه خانواده مرده اند، در صورتیکه از دماغشان خون هم نیامده بود.

 

فاش نیوز: خب یعنی این ها بیرون پرت شدند؟

- یک ماشین از روبرو می آمده برای اینکه با آن شاخ به شاخ نشوند به زیر تریلی می روند عمو هم بجای ترمز گاز بیشتری می دهد و از زیر تریلی در می آید.

تقریبا" 200متر آن طرفتر ماشین می ایستد اما بر اثر ضربات شدید، ماشین له شده بود. این تصادف بهانه ای شد تا من این موضوع را با خانواده مطرح کنم و بگویم دخترعمو پیشنهادی داده است.

من  به خواهرم این موضوع را گفتم و خواهرم گفت: این را برای کسی تعریف نکن. بعد خواهرم پدر را در جریان گذاشت که فلانی به فلانی پیشنهاد کرده است.

 پدرم گفت: نه. امکان ندارد برادر من چنین اخلاقی داشته باشد. این تصادف بهانه ای شد تا پدر به تهران برود و احوال عمو و خانواده شان را جویا شود و از این قضیه هم مطلع شود.

در آنجا پدرم می گوید: اگر یک کبوتری بیاید روی بام خانه بنشیند و به دختر شما پیشنهاد ازدواج بدهد. نظر شما چیست؟

عموی من مطلب را می گیرد، چون دو دختر داشتند که از لحاظ سن ازدواج به من می خوردند.

فاش نیوز: فقط دو دختر داشتند؟

- خیر. شش دختر داشتند. دو دخترشان به من می خورد.

 عموی من کاملا آگاه شده بود که چه کسی این پیشنهاد را به من داده است، بدون آنکه اطلاع داشته باشد. با توجه به تصادفی که عمویم کرده بود و البته، لطف خدا هم شامل من شد؛ می گوید با سه صلوات می دهم برود!

 بعد آنجا سر صحبت باز می شود و جالب اینجا بود که عمویم بین دو دختری که در خانه داشت، خانم مرا صدا می زند. عمو به خانم من گفته بود: تو این پیشنهاد را داده ای؟ آیا می توانی با جانباز ازدواج کنی؟ آیا می دانی شرایط قطع نخاع یعنی چه؟ می دانی دیگر نمی توانی بچه دار شوی؟ و این مسائل را به خانم من گوشزد کرده بود. خانم من هم گفته بود: من همه این مسائل را می دانم؛ مشکلی نیست.

 پدرم به اصفهان برگشت و همه مقدمات ازدواج ظرف یک هفته جور شد. همه کارها را انجام دادیم که همان موقع من برای اردوی تیم ملی بسکتبال روی ویلچر انتخاب شدم و این بهانه ای شد تا من اولین مسافرت را با ماشین خودم بروم. تا آن زمان تجربه رانندگی در جاده را نداشتم و خدا خیلی رحم کرد، زیرا چندین بار نزدیک بود تصادف کنم.

آن زمان موبایل نبود و من با این دو ریالی ها از تلفن عمومی به مدرسه زنگ می زدم و سر ساعت معینی با خانمم صحبت می کردم.

قرار شد امام خمینی ما را عقد کنند. ما در دفترخانه مربوطه، همه کارها را انجام دادیم و امام فقط خطبه را باید می خواندند. در آن روزی که برای عقد معین شده بود گفتند: امام حالش مناسب نیست و نمی توانند خطبه شما را بخوانند. مگر اینکه شما صبر کنید تا حالشان خوب شود و ما مجدد به شما وقت بدهیم.

ما چون سالن هم گرفته بودیم نمی توانستیم برنامه مان را تغییر دهیم. به هر حال قسمتمان نشد که امام خطبه عقدمان را بخوانند، ما را ارجاع دادند و گفتند: آقای خامنه ای (رئیس جمهور وقت) یا آقای رفسنجانی (رئیس مجلس وقت) هم می توانند عقد شما را بخوانند. ما انتخاب کردیم که حضرت آقا عقدمان را بخوانند.

آنجا به ما گفتند: همراه عروس و داماد بیشتر از چهار نفر نباشد. (پدر و مادر عروس و پدر و مادر داماد) ما شش نفر بودیم و خواهر زنم را هم با خودمان بردیم. آنجا ده تا عروس و داماد دیگر هم بودند. من و آقای «حمیدرضا رضوانی» جانباز بودیم و بقیه همه سالم بودند.

 ما فکر می کردیم فقط ما آنجا حضور داریم، اما اینطور نبود. عروس ها سمت چپ و دامادها سمت راست نشسته بودند و پدر و مادرها پشت سر ما نشسته بودند. آقا یکی یکی اسم ها را می خواندند و هر کدام از عروس و دامادها را جدا جدا عقد می کردند. من نفر آخر بودم؛ به من که رسید گفتند: من عقد شما را نمی خوانم. من جا خوردم که چرا آقا این حرف را زدند! بعد آقا یکی دو مطلبی گفتند و همه خندیدند و گفتند: شما دخترعمو و پسرعمو هستید و عقدتان را در آسمان ها بسته اند.» همه خندیدند و عقد ما را هم خواندند.

زندگیمان را در اصفهان آغاز کردیم. ما چند ماهی در خانه پدرم زندگی می کردیم، بعد یک خانه ای در هشت دستگاه (جابر انصاری) بنیاد به ما داد. برای خانم من دوری از خانواده مشکل بود و من خودم هم تمایلی به ماندن دراصفهان نداشتم، من خودم در تهران به دنیا آمده بودم و دوست داشتم در تهران باشم. خانمم هم چون گریه و زاری می کرد و پدرش را خیلی دوست داشت به تهران آمدیم.

من می خواستم از آقای کروبی وقت بگیرم تا با ایشان صحبت کنم.

هر چه تلاش کردم، دیدم وقت نمی دهند تا اینکه در آخرین لحظات که خیلی دمق شدم و همسرم نیز اشک می ریخت، یکی از معاونین آقای کروبی را دیدم و ایشان تا ظاهر مرا دید گفت: چه شده است؟ گفتم: با آقای کروبی کار داریم وقت نمی دهند.

متاسفانه اسمشان هم  در خاطرم نیست ولی خیلی آدم خوبی بود. گفت: دو سه روز دیگر بیایید. برای ما روزنه امیدی ایجاد شد. چند روز بعد من وارد دفتر آقای کروبی شدم و دفترشان هم خیلی شلوغ بود، به ایشان گفتم: من می خواهم به  تهران بیایم. آقای کروبی گفت: به تهران بیایید ولی من به شما خانه نمی دهم.

(آن زمان پرونده ها را از شهرستان به تهران منتقل نمی کردند، اما از تهران به شهرستان امکانش وجود داشت.) بعد من گفتم: آقای کروبی! شما پرونده مرا ارجاع بدهید، من خانه نمی خواهم. او هم قبول کرد و ما به تهران آمدیم و در آیت الله کاشانی، بولوار فردوس مستاجر شدیم.

 

فاش نیوز: کجای تهران به دنیا آمده اید؟

- من دوم اسفند1344 در نازی آباد به دنیا آمدم و یک مدتی 13 آبان بودیم، بعد از آن پدرم در سال 1350 به ذوب آهن اصفهان رفت.

 

فاش نیوز: خب برویم سر ادامه ماجرا!

- من یک روز آقای جمال ایران پور (ازدوستان جانباز) را دیدم و متوجه شدم او  بچه دار شده است. گفتم: چه جوری بچه دار شدی؟ گفت: برو پیش دکتر صفاری، چند تا قرص و کپسول تقویت می دهد. من هم چون دیدم که او قطع نخاع بوده و بچه دار شده، گفتم: من هم می خواهم بچه دار شوم. من هم رفتم پیش همان دکتر به من هم دارو داد و ظرف 6 ماه ما بچه دار شدیم.

من و خانمم اصلا باورمان نمی شد که بچه دار شویم. آن زمان خانه ما در زیرزمین بود و یک ریل شیب دار درست کرده بودیم و خانمم باید مرا هل می داد و خیلی برایش سخت بود. البته گاهی صاحب خانه هم کمک می کرد. خانم من شرایط بدی داشت و این بچه امید ما بود.

با شرایطی که خانمم داشت می خواستم آقای کروبی را ببینم، اما هر چه تلاش کردم به من وقت ندادند. من هم رفتم جلوی مجلس بست نشستم. آن زمان آقای کروبی رئیس مجلس بود، پاسدار جلوی مجلس با من رفیق درآمد و به من گفت: اگر پایش را این طرف در بگذارد دیگر دستت به او نمی رسد، داخل ماشینش می شود و می رود؛ پس تا آن طرف در هست برو و درخواستت را بگو. من هم منتظرش ماندم و هنوز آن طرف در بود که او را دیدم و به من گفت: فردا بیا فلان جا. بعد به آقایی گفت: اسمشان را یادداشت کنید. من فردای همان روز به بنیاد شهید رفتم و همه شرایط زندگی مان و وضعیت خانمم را گفتم  و گفتم که ما در اصفهان خانه ای داشتیم، خانه را به بنیاد تحویل دادیم و به تهران آمدیم. گفت: تحویل دادی؟ گفتم: بله. گفت: باشد و دستور داد که در یکی از شهرک ها به ما خانه ای بدهند.

ما در شهرک های مختلف گشتیم تا اینکه در شهرک رسالت خانه ای بود که پسندیدیم و آنجا را به ما واگذار کردند. اولین بچه مان دختر بود و سال 67 آنجا به دنیا آمد و دومین دخترم سال 69 به دنیا آمد. خدا را شکر زندگی خوبی دارم و الان یک نوه دارم و دختر دیگرم هم عقد کرده است.

 

فاش نیوز: بعد از مجروحیت از چه زمانی فعالیت ورزشی را شروع کردید؟ درباره آن دوران که در تیم بسکتبال انتخاب شدید صحبت کنید.

سال 61 در حیاط آسایشگاه ورزش بسکتبال را انجام می دادم و فعالیت ورزشی ام را آغاز کردم. اما به طور رسمی در همان سال، زمانی که به اصفهان آمدم  شروع شد و ماجرا از این قرار بود که من یک رفیق داشتم و در دوران مدرسه همکلاسی بودیم، ایشان معلول بود و از این موتور سه چرخ ها داشت؛ قبل از مجروحیت همیشه به او کمک می کردم. با هم کوه می رفتیم، بسیج می رفتیم؛ وقتی مجروح شدم او سراغ من آمد و مرا دلداری داد و گفت: تو می توانی ورزش کنی. من بسکتبال می روم. و ایشان بود که من را به سمت ورزش کشاند.

اولین تجربه من این بود که یک مسابقه ویلچررانی در روز جمعه از سرای تختی اصفهان تا محل نماز جمعه برگزار شده بود، ایشان به من گفت: تو بیا. من هر جا ویلچر زدم، تو هم بزن. مهم اول و آخر شدن نیست.

 من هم رفتم و کنار این دوستم قرار گرفتم. او همان اول مسابقه، گازش را گرفت و رفت، اول هم شد. من هم پشت این ها می رفتم، مردم هلمان می دادند تا به مقصد رسیدم. بعد من را به سالن ورزشی بسکتبال با ویلچر برد. آنجا یک چرخ به من دادند و من استارت بسکتبال را زدم و با پشتکار ادامه دادم، تا سال 64 که همزمان با ازدواجم بود، من به تیم ملی دعوت شدم. ورزشگاه در خیابان انقلاب بود و کم کم در لیگ مسابقات قهرمانی کشور، عناوین مختلفی بدست آوردم. البته در انفرادی هم  تیراندازی و رالی کار می کنم. الان هم جدیدا" فوتبال روی میز را دنبال می کنم.

 

فاش نیوز: از همان زمان لیگ بسکتبال مرتب برگزار می شد؟

- بله؛ بسکتبال با ویلچر از سال 62 بصورت رسمی برگزار می شد. اولین دوره به مناسبت دهه فجر بود که تیم یوگسلاوی(سابق) را به ایران دعوت کرده بودند. اولین حضور من در همین مسابقات بین المللی در آرارات تهران بود. من همان جا جذب ورزش بسکتبال شدم. اوایل مسابقات بصورت لیگ نبود و دو سال یکبار به صورت قهرمانی کشور برگزار می شد. بعد لیگ از سال 67-68 به وجود آمد. من در مسابقات لیگ فعالیت زیادی داشتم و در نفت تهران و قزل کیش شرکت کردم.

فاش نیوز: چه مقاماتی کسب کردید؟

- تیم هایی که من هدایت می کردم یا سرپرست بودم یا بازیکن اکثرا" روی سکو بودم و غالبا تیم هایی که بسته می شد بصورت قهرمانی بود؛ یعنی تهران همیشه جزء 4 تیم برتر کشور بود. متاسفانه الان چند سالی است که اسپانسر پیدا نمی کنیم و توجه خاصی به بسکتبال با ویلچر در تهران نمی شود. اما در شهرستان ها چون استاندار و فرماندار را می توانی ببینی وضعیت بهتر است.

اما در تهران این امکان وجود ندارد؛ چون نمی توانی مسئولین را ببینی و به آنها بگویی که ورزش معلولین و جانبازان هم وجود دارد.

با تمامی بی توجهی ها، مدال های بسیاری را در مسابقات المپیک کسب کردیم. اگر یک نگاه ویژه به این بچه ها بشود، شاید بتوانیم مدال ها را دو برابر کنیم. ولی متاسفانه در ورزش جانبازان و معلولین آن نگاه ویژه وجود ندارد.

 

فاش نیوز: الان جانبازان که از دهه 50 هستند سن و سالشان بالاست.

- من گفتم جانبازان و معلولین در کنار هم. در ورزش های تیمی جانباز و معلول در کنار هم هستند. در رشته های انفرادی فرق می کند؛ هم جانباز و هم معلول می توانند انفرادی شرکت کنند. ما رشته های انفرادی زیادی داریم که جانبازان در آن به خوبی می درخشند. اما من کلا ورزش جانبازان و معلولین را با هم می گویم. البته صدا و سیما هم به این ورزش توجهی نمی کند. فقط برنامه "شروعی دوباره" هست و به طور خاص برنامه ای ندارند تا بچه ها را پوشش بدهند و اسپانسری هم که می آید از بچه ها حمایت کند، بداند که حداقل برای 10 دقیقه هم شده روی آنتن است. برای همین چون این اتفاقات می افتد اسپانسرهم جلو نمی آید و ما سه چهار سال است که معضل اسپانسر پیدا کردیم و تیم را از دست دادیم. بچه های ما در شهرستان ها پخش شدند و متاسفانه الان ما در تهران تیمی نداریم.

 

فاش نیوز: در زمینه ورزش مسئولیتی دارید؟

- من بعد از اینکه دوران ورزشی ام تمام شد به سرپرستی تیم بسکتبال با ویلچر روی آوردم و همزمان از طریق بنیاد شهید مسئولیت باشگاه ها را داشتم. هشت سال مدیریت سالن باشگاه ایثار تهران پارس و بعد از آن شش سال مدیریت باشگاه شهید بهشتی را به عهده داشتم. (بیشتر فعالیت های آن باشگاه در زمینه ورزش های رزمی بود.) یک سال باشگاه ابوذر و چندماهی هم در فرهنگسرای بهمن به عنوان مدیر فعالیت می کردم و در حال حاضر نزدیک شش ماه است که مدیریت باشگاه بقیة الله را در اختیارم دارم. تلاش می کنیم که جانبازان را به آنجا بکشانیم، چون آنجا خانه جانبازان است.

 

فاش نیوز: آنجا الان آماده است؟

- تقریبا هفتاد درصد آن آماده است. قسمت ورزشی اش صد در صد آماده است.

 

فاش نیوز: یعنی الان برای بچه ها آماده است و گروه ها و بچه ها می آیند؟

- نه. متاسفانه چون اکنون آنجا حالت ساخت و ساز دارد، فقط استخر آن کاملا آماده است. اما هنوز بهره برداری نشده و قسمت توانبخشی و هتلینگ آن در حال ساخت است. به همین دلیل جانبازان نیامده اند تا از آنجا استفاده کنند. اما اگر استخر راه بیفتد به خاطر استخر هم که شده خیلی ها از این مجموعه استفاده می کنند.

 مجموعه کاملی است و فکر می کنم در خاورمیانه تک باشد. در آنجا همه چیز هست؛ هتلینگ، آمفی تئاتر، سینما و استخر دارد. جانباز می تواند از هر شهرستانی در اینجا اسکان پیدا کند و کارهای درمانی اش را انجام دهد، از استخر هم استفاده کند. همه این ها زمانی صورت می گیرد که این مجموعه آماده شود. متاسفانه پیشرفت کار در این اواخر به کندی صورت گرفته است. مثلا" بخش هتلینگ سفت کاری اش انجام شده و نازک کاری اش هنوز آغازنشده است. چون آنجا خانه جانبازان است اگر بهره برداری صورت بگیرد سرویس دهی خوبی انجام می شود. البته تهران بزرگ است؛ این مجموعه تقریبا" در شمال تهران ساخته شده و در یک جای پرترافیک است و متاسفانه از همه جای تهران نمی توانند به اینجا بیایند؛ چون دسترسی مجموعه خوب نیست و تقریبا" بن بست است و این ها باعث شده که جانبازان راغب نباشند که به اینجا بیایند. فعلا ما از سانس های مجموعه به صورت آزاد استفاده می کنیم و هزینه را به حساب مجموعه واریز می کنیم.

 

فاش نیوز: آزاد یعنی چه؟

- یعنی افرادی غیر از ایثارگران.

 

فاش نیوز: از این مجموعه استقبال شده است؟

40-30 درصد استقبال شده است و چون محلیت و دسترسی خوبی ندارد و بن بست هم هست و چون یک و نیم سال است که ساخته شده، ناشناخته است و نیاز به تبلیغات گسترده دارد و اگر بتوانیم تبلیغ کنیم، ان شاالله استقبال هم می شود. فعلا" تبلیغات ما از طریق افرادی است که از این امکانات استفاده می کنند و برای دیگران تعریف می کنند. متاسفانه ما نتوانستیم جانبازان و خانواده ایثارگران را به اینجا بکشانیم. اگر تبلیغات شود کار خوبی صورت می گیرد.

فاش نیوز: شما برای مسابقات خارج از کشور هم رفته اید؟

- نه. همان سال 64 که برای مسابقات انتخاب شدم، قرار بود که به مسابقات استوک مندویل انگلیس برویم که مخصوص معلولین ارتش های جهان است. در آن زمان مشکلاتی با کشور انگلیس به وجود آمد که مسابقات را تحریم کردیم و نرفتیم و بعد از آن هم شرایطش پیش نیامد

 

فاش نیوز: به نظر شما  چقدر ورزش برای جانبازان در این سن و سال لازم است؟

- ورزش برای قطع نخاعی ها واجب است. رهبری بر این مسئله تاکید دارند و امام هم فرمودند: «که ورزش برای همه واجب است، برای جانبازان از اوجب واجبات است.» طبق آماری که از جانبازان ورزشکار  و جانبازانی که ورزش نمی کنند گرفته شده، به این نتیجه رسیده اند که جانبازانی که ورزش انجام می دهند از همه لحاظ (روحی، اجتماعی و..)نسبت به بقیه برتری دارند و از لحاظ سلامتی مشکلات کمتری دارند.

من چون ورزش می کردم مشکلاتم کمتر است. اکثر بچه هایی که با آنها برخورد می کنیم، متاسفانه ورزش نمی کنند و شاید به همین دلیل هم شهید می شوند و طول عمرشان کاهش می یابد. همه این ها نشان دهنده این است که ورزش برای جانبازان واجب است و مخصوصا" در رشته های بسکتبال با ویلچر، چون تحرک بیشتری داریم و باعث می شود کلیه و مثانه و... به کار بیفتد و عرقی هم  که از این طریق می ریزیم سموم را دفع می کند و باعث می شود، سالم بمانیم.

 

فاش نیوز: آیا بهتر نبود زودتر از این ها مسئولین و بنیاد این ورزش را جدی تر در برنامه می گنجاندند؟

- متاسفانه در بنیاد بودجه تخصیص یافته به فرهنگی-ورزشی ناعادلانه است. شاید 70% صرف فرهنگی شود و 30% صرف ورزش می شود. اگر من بودم برعکس می کردم. ما مدیریت خوبی در بنیاد در این زمینه نداشتیم؛ چه در زمینه  فرهنگی، چه در ورزشی. همین بودجه کم هم خوب مدیریت نمی شود. به طور مثال شخصی که در مسابقات رالی شرکت می کند هم خانواده درگیر می شود و هم کار فرهنگی شده و هم ورزشی و هم کار سیاحتی شده است؛ ولی متاسفانه بها نمی دهند.

 

فاش نیوز: این کار در حال حاضر بر عهده خود بچه ها در انجمن هاست؟

- ظاهرا" بله. وقتی بچه ها دیدند بنیاد نمی تواند کاری از پیش ببرد، خودشان در انجمن ها جلو آمدند؛ همان کار بنیاد را هم انجام دادند. بچه ها خودشان اسپانسر پیدا می کنند، مسابقات را هم انجام می دهند، بنیاد هم خوشش آمده است!

 

فاش نیوز: در واقع بنیاد خودش را در این کار شریک و سهیم می داند.

- بله. بنیاد خود را سهیم می داند ولی عمده کارهای ورزشی را خود بچه ها انجام می دهند.

مدیریت در بنیاد ضعیف است و تا کسی می آید در بنیاد و به مسائل وارد می شود یا عمر کاری اش به پایان می رسد یا برکنار می شود؛ در بخش ورزشی آنچه را  که دوست داشتیم انجام نشده است. حتی سالی یک بار هم که مسابقات قهرمانی کشور انجام می شود، زمان آن را طوری انتخاب می کنند که ما بدترین شرایط آب و هوایی را داریم. مثلا در زمستان برگزار می کنند و برای جانباز با این شرایط بسیار سخت است. اما نظرشان این است که هزینه کم تری دارد. مثلا" وقتی هتل رامسر را می گیرند در زمان پیک، در تابستان مسافر دارد و چون جانباز برایشان بی ارزش است، از زمان های مرده استفاده می کنند تا مسابقه ای را برگزار کنند. خب شرایط جانبازان و اینکه جانبازان از استان های مختلف به آنجا می آیند را در نظر نمی گیرند. اگر کسی برایش مشکلی به وجود بیاید مثلا" سرما بخورد، تا ماه ها خانه نشین می شود، چون شرایط جسمی درستی هم نداریم و حساس هستیم، با وجود ورزشکار بودن، نسبت به افراد سالم ضعیف تر هستیم.

مسئولین کار انجام می دهند و تلاش هم می کنند، اما مدیریت درستی ندارند. بودجه هایی که وارد بنیاد می شود اگر درست مدیریت کنند، مشکلات رفع می شود. هزینه هایی صورت می گیرد که اصلا" لازم نیست. اگر برای هر کدام از این جانبازان یک ویلچر ورزشی تدارک ببینند، خود به خود به سمت ورزش متمایل می شوند. اما مثلا" می روند بدون تحقیق به جانباز دوچرخه ثابت می دهند. من هم  تحویل می گیرم اما چون به دردم نمی خورد، آن را می فروشم.

 

فاش نیوز:  این ها همه برای آن است که یک خریدی بشود تا از کنار آن بعضی کاسبی کنند.

- بالاخره یکسری هم در این وادی کاسبی می کنند. بسیاری از تجهیزات پزشکی که دراختیار جانبازان قرار می دهند، وقتی جانباز می بیند به دردش نمی خورد، آن را می فروشد. اما اگر به من ویلچر ورزشی بدهند، من ورزش می کنم و سلامتی ام در گرو آن است. وقتی کارهای کارشناسی نشده صورت می گیرد، همین مشکلات به وجود می آید.

الان جانبازی در باشگاه ما هست که می خواهد ورزش کند، اما امکانات و ویلچر ندارد. به آنها می گوییم ولی مسئولین می گویند ما دستور خرید نداریم و به ما ربطی ندارد.

این موضوع به چه کسی مربوط است. به بهداشت و درمان ربط ندارد، به قسمت ورزش ربط ندارد، پس چه کسی متولی این کار است! به هرکدام رو می اندازیم به شخص دیگری پاس می دهد. اگر جانبازان جمع شوند و پافشاری کنند شاید کاری صورت بگیرد. من ویلچر را به عنوان نمونه گفتم، وگرنه یکی به دنبال تیروکمان است، یکی راکت و...

در تهران که کلانشهر است باید جاهایی را برای جانبازان در نظر بگیرند که به راحتی ورزش انجام دهند و همه این ها را انجمن ها حمایت می کنند نه بنیاد. ورزشگاه هایی که در بنیاد هم هست، در اختیار بخش خصوصی است.

 

فاش نیوز: این مجتمع ایثاری که در استان ها راه اندازی شده به اسم ایثارگران است.

- بله به اسم ایثارگران است اما  به بخش خصوصی واگذار شده و جانبازان استفاده ای به آن صورت ندارند و اکثرا"  خصوصی است. اما دیدگاه درستی نیست. من خودم یکی از مدیران موسسه ایثار هستم ولی این دیدگاه که باشگاه زیر نظر بخش خصوصی برود را قبول ندارم.  سانس های مانده را به بخش خصوصی بدهند اشکال ندارد، اما اینکه کلا آن را به بخش خصوصی واگذار کنند و اصل خصوصی باشد و جانبازان فرع باشد، درست نیست.

مگر ما چند مجموعه در اختیار جانبازان داریم که از آن استفاده کنند. حال اگر این مجموعه ها را هم به بخش خصوصی ببریم تا درآمدزا باشد، تکلیف جانبازان چیست؟ این درآمد ها کجا می رود؟ در کجا این درآمدها برای جانبازان مصرف می شود و متاسفانه مجموعه های در اختیار جانبازان هم بهینه نمی شود.

 

فاش نیوز: الان شغل شما ورزش است؟

- بله من تمام فعالیت هایم در راستای ورزش است. به غیر از مسئولیت در باشگاه بقیة الله که زیر مجموعه موسسه فرهنگی-ورزشی ایثار تهران است، در کنارش مسئول انجمن فوتبال روی میز کشور هستم. داریم این رشته جدید را راه اندازی می کنیم و این رشته جهانی شده است.

 

فاش نیوز: اصل فوتبال روی میز از کجاست؟

- اصل فوتبال روی میز یا فوتبال دستی مربوط به آلمان است و آنها ابداء کرده اند. سربازان در جنگ جهانی فوتبال بازی می کردند، زمانی که مجروح بودند نمی توانستند فوتبال بازی کنند و اینها ابتکاری به خرج دادند که فوتبال دستی را به وجود آوردند. سربازان پا نداشتند تا بتوانند فوتبال بازی کنند. من طبق تاریخچه اش می گویم که ابداع آلمانی ها بوده است و فوتبال دستی برای جانبازان و معلولین ساخته شده است. الان که همه جا فوتبال دستی هست و سالم ها هم بازی می کنند و تبدیل به یک ورزش تفریحی شده است.

 

فاش نیوز: همه جای دنیا مانند ایران فوتبال دستی بازی می کنند؟

- بله الان فوتبال دستی مسابقات جهانی دارد اما ما کمی عقب هستیم. معاونت همگانی فدراسیون این پیشنهاد را داده اند که این رشته را به سایر رشته ها اضافه کنند و بصورت قهرمانی روی آن برنامه ریزی کنیم. الان ما هیئت های مختلفی در سطح کشور راه اندازی کرده ایم و با انجمن فوتبال روی میز کشور هم هماهنگ کرده ایم که این را در همه استان ها پیاده کنند و کم کم در مسابقات قهرمانی کشور که بعد از دهه فجر اولین دوره آن برگزار می شود شرکت کنند و کم کم این رشته را به بچه ها شناساندیم و افرادی که در خانه هستند و نمی توانند ورزش سنگین بکنند هم می توانند فوتبال دستی را در خانه بگذارند و با خانواده بازی کنند، در روحیه آنها تاثیر دارد. جایگاه هایی را در آسایشگاه ها و سالن مخابرات تهران (انجمن جانبازان نخاعی) تعبیه کردیم که بچه ها آنجا بیایند و تمرین کنند و این رشته را بصورت قهرمانی بشناسانیم.

 

فاش نیوز: شما غیر از ورزش، تحصیلات را به کجا رسانده اید؟

- من در کنار کارم دانشگاه رفتم و لیسانسم را در رشته مدیریت فرهنگی از دانشگاه علمی کاربردی امام خمینی گرفتم. من زمانی که مجروح شدم سوم راهنمایی بودم، تا اینکه بعد از ازدواج، سال 66-67 این چهار سال را هم ترمی خواندم و تمام کردم. مشکلات جسمی اجازه حضور در کلاس را نداد و مجبور بودم یا در آسایشگاه و یا در خانه درس بخوانم. تا اینکه تصمیم گرفتم کار را تمام کنم و دیپلم بگیرم. بعد از آن هم با تشویق های همسرم و تاکید پدرم که گفتند: من راضی نیستم دیپلم بمانی و باید لیسانس و دکترا هم بگیری. من هم چون به پدر قول داده بودم که لیسانس بگیرم، گرفتم و الان هم  پدر تلاش می کند تا من برای فوق لیسانس ادامه دهم، اما من خیلی درگیرم و غیر از کار های باشگاه، کارهای فوتبال روی میز را هم انجام  می دهم؛ مدتی هم مسئول انجمن بسکتبال با ویلچر استان تهران بودم که به دلیل مشغله استعفا دادم و سه تا کار برایم سنگین بود. در حال حاضر این دو کار را دارم و فرصت دانشگاه را ندارم؛ مگر اینکه فرجه ای به وجود آید تا فوق لیسانس بگیرم.

ورزش باعث شد من به سمت درس بروم اگر شور و نشاط ورزش نبود، من در جامعه نمی توانستم عرض اندام کنم و گوشه گیر می شدم. اکثر جانبازان که در عرصه اجتماع حضور نمی یتابند، چون ورزش نمی کنند. چون ورزش نمی کنند، شور و نشاط ندارند و گوشه گیر می شوند. ورزش از هر لحاظ مفید است؛ از لحاظ روحی، شادابی و اجتماعی ورزشکار را درگیر می کند تا خود را در اجتماع نشان بدهد و انسان را ترغیب می کند.

کد خبرنگار: 19
اینستاگرام
با سلام از خواندن این گزارش بسیار مناثر شدم
اقای کروبی و همسرش باید بدانند قوانینی که برای ایثارگران وضع کرده اند دردنیا از نظر تبعیض و بی عدالتی و بی انصافی بی نظیر است و همه اهداف دشمنان دران مشهود است .
آه خانواده های همه جانبازان و بخصوص بی درصد و زیر25% ها دامانشان را می گیرد .
لطفا یک مصاحبه با خانم کروبی بگذارید تا ببینیم چطور می خواهد از خودش دفاع کند ؟!
ایا کاشف کلمه زیر25% همین حاج خانم است ؟
اگر هست باید بداند جزای کارش باخداست
ایا این عدالت است یک نفر که هرگز در جبهه حضور نداشته فقط به دلیل سلیقه اقای کروبی شامل دهها حق باشد ، ولی جانباززیر25% محروم از حداقل معیشت باشد ؟
چرا این تخلفات پیگیری نمی شود ؟

...

و البته ماهیانه یک وعده حقوق ۵ ملیون تومانی هم برای

تامین آهن بدن بسیار زیاد مفید و واجب شرعی است ؟!

شرعی رو خوب اومدم نه ؟!

این شرع موقع نوشتن قانون جامع خدمات رسانی به ایثارگران ؛

که ضد رزمندگان و جانبازان بالاخص ۵% دفاع مقدس ،

و ضد بچه های جبهه و جنگ تصویب می شد :

این شرع مقدس کجا خواب بود ؟!

...
سلام ، اینگونه افراد با پوشش نزدیک شدن به امام راحل (ره) جنایات زیادی مرتکب شدند. برخوردهای ناشایست با جانبازانی که در آسایشگاههای بنیاد بستری بودند بدتر از شرایط جبهه و جنگ با بعثیون نبوده اما برخوردهای ناشایست با فرزندان شهیدان که در آسایشگاههای بنیاد نگهداری شدند در حالیکه این فرزندان پدر و مادر خودشان را در جبهه یا بمباران شهرها از دست دادند و بشدت نیازمند توجه و محبت بودند با اجبار نگهداری شدند.
فامیل حاضر بودند بچه ها را حضانتی قبول کنند اما آنها مقاومت کردند و بچه ها را در شرایط اسارت نگهداری کردند. علی ایحال با فشار دادگستری تسبیم شدند و بچه ها به آغوش فامیل قرار گرفتند.
اینها گوشه ای از جنایات اینگونه افراد پست فطرت بوده در حالیکه حضور ایشان در سایر پستهای حساس کشور باعث تصویب بسیاری از قوانین ضد انسانی و بشری بوده از جمله خصوصی سازی شهرداریها که بعلت اجبار برای فعالیت درآمد زایی شهرداریها چه بلاهایی سر مردم و شهرها آوردند که نمونه اش فروش تراکم و بی قوارگی و بی نظمی المانهای شهرها شده بنحوی که در نظام اسلامی بدترین شرایط بین شهرهای جهان در ایران حاکم و باعث خجالت مهندسین متعهد شده است.
سوال تمام مردم اینست که پس از مشخص شدن فسادهای گوناگون اینگونه اشخاص چرا همچنان آثار فجیع از قوانین و کشور پاک نمیشوند.
تبت یدا ابی لهب و تب..
وامراته حماله الحطب

خدا لعنتشان کند این حاج کروبی و حاج خانمش را و همدستان خبیثشان را

آمین
■●■●
سرمای بی عدالتی
سرمای بی عدالتی
میوه ی امید را
سرمای بی عدالتی
با خود به تاراج برده است .

درخت باورهایتان
در مسمومیت دروغ
انسانیت را قِی کرده است .

صداقت
نفس هایش بریده
زیر چکمه های بی عاری .

نهال با وقار باورهای بزرگ
آبش
خون برادرانتان
حالا پوسیده از تعصب بی شرم
خشکیده از تازیا نه های خود خواهی .

نگاه واژگون تخت های بی سرانجامی
تمامی زبان ها را سرخ
تمامی سرها را سبز می بیند .

آهای
خواب هایتان آشفته
بغض کهنه ای
گرفته است گلوی جوانکِ فرود آمده در نگاه را
فقر
از نگاه باغبان پیر آویزان مانده

آهای
دست هایِتان آغشته به نانِ بی نوایان
خواب هایتان آسوده
فریاد مظلوم
لالایی شبهای خاموشتان

اعتقاد بی رمقم می گوید
آه مظلوم نخواهد گرفت .
..........
(م.محمدیها)
.........................


ننگ بر فتنه گران و ننگ بر ظالمان بدکردار...
و سلام خداوند بر عدالتخواهان و مردان بهاری دریای عشق و رشادت
........
(در باره عدم دلبستگی به دنیا و پول دوستی و نجومیخواری مدیران ) ..
امیر آزادگان و موحدان عالم ، امام علی علیه السلام فرموده اند:
اگر نبود حضور مردم ..
و اگر نبود بیعتی که عالمان با خدا بستند..
تا به پرخوری #ظالم و گرسنگی #مظلوم صحه نگذارند ...
حکومت بر شما را رها می کردم .
همچون آنکه افسار اسبی را رها کرده باشم .؛؛؛

(نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین علی (ع)
اقای کروبی متاسفانه ریس مجلس هم بوده که این وضع جانبازان ارتشی است که بنیاد حقشان را نمیدهد الان هم تعدادی از مدیران دولتی هستند که خیلی زود ایثارگران را فراموش کردند من خودم برای بیکاری فرزندانم به وزارت کشور رفتم رفت و برگشتم بتهران 1100کیلومتر بود هر چه خواهش کردم بروم با یکی از مدیران درد دل کنم تحویل نگرفتند حتی خانم ناراحت شدند بارندگی هم شدید بود ماشین هم نداشتیم گفتند این هم وزارت کشور کسی شما را تحویل نمیگیرند میخواستم برای پسرم فوق دیپلم دارد یک نامه کارگر شرکتی بگیرم قبول نکردند وارد سالن شویم ما ایثارگران اول خدا و بعد رهبرمان امام خامنه ای اکثریت مدیران دولتی دل خوشی از ایثارگران ندارند انهم بخاطر ضعف ایمان انان میباشد یک نگاهی به کشورهای اروپاهی بکنند ببیند مردم و مدیران ان کشورها چقدر ارزش چهمادی وچه معنوی برای یک سرباز جنگ قایل هستند مثلا ما مسلمان هستیم برای یک وام 5میلیونی باید چندین بار و تمام فتوکپی اعضای بدنمان را ببریم برای یک وام یک دقیقه پیش خودش ان ریس بانک ویا مدیر دولتی این جانباز برای چه کسی یک چشم و پا را تقدیم کرده است خداوند عاقبت بخیرمان کند انشالله
من جانباز 30درصد وبرادر شهیدتاتونستم درصد بگیرم بیست سال طول کشید چون دوست نداشتن حقم وبدن ومیگم هرکس برای جانبازان متر برداشت و25 وزیر25 قانون کرد بزرگترین جنایت را در حق ایثارگران انجام داد وهمین طور در باره شهیدان مجرد وشهیدان متعهل چون حق شهیدان مجرد بکلی پایمال شده
جانباز 15 درصد م چند پیش برای 7 میلیون وام خیابان گاندی در خیابان ولی عصر مراجع نمودم شرکت وام بامحضر ساختگی داشته برای 7 تومان وکالت بلاعزل زده ان شخص دیگه به عیدی بچه‌ها م رحم نکرده مشکل اعصاب روان دارم بلد نیستم هرجا می رم حتی وکیل بنیاد شهید راضی به خوندن وکالت یا ابطال ش یا اقساط ش نمیکنند همه پول نیاز دارند ان شخص 7 تومانی رحم نمی کنه مان دام محضر 1099 ونک انگار شریک درد فاصله هستش ماندم
سلام، یه داستان از یه جانباز شنیدم، که اون زمان، به دفتر این ملعون رفته بوده، برای تایید جانبازی ، اما با برخورد بد کروبی مواجه میشه و تا میخوره، کروبی رو کتک میزنه، اگه خواستید ، پیام بدید تا مفصل براتون تشریح کنم،
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi