شناسه خبر : 59231
یکشنبه 30 ارديبهشت 1397 , 12:50
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با جانباز نخاعی «سعید براتی»، قهرمان جهان و مسوول ورزش جانبازان استان البرز

افتخار آفرین دفاع مقدس و قهرمان میدان ورزش

متاسفانه ورزش اولویت آخر بنیاد شهید است و این یکی از ضعف های بنیاد است. بارها از نظر علمی و بنابر تجربیات کشورهای دیگر و با اطلاعاتی که از سوی دانشگاه های تربیت بدنی کل کشور جمع آوری شده است، به این نتیجه رسیده اند که اگر مسوولان ورزش جانبازان امروز یک ریال برای ورزش آنها هزینه کنند فردا ده ریال سود خواهند کرد.

فاش نیوز -  جانباز سعید براتی از جانبازان نام آشنا، محبوب و فعال شهر کرج در استان البرز است. از آنجا که حتی از قبل از مجروحیت و جانبازی کارمند بنیاد شهید کرج بوده است، تقریبا" همه ایثارگران کرجی و البرزی او را می شناسند. اگر چه گذشت ایام موهای سر و رویش را سفید کرده ولی ملاحت چهره و صدای دلنشینش تغییری نکرده و او به دلیل استقامت و پایداری در مسیر والای جانبازی، موی سفید را با روسفیدی توأمان ساخته و سیمایی نورانی و باشکوهی از خود به نمایش گذاشته است.

او را در یک بعد از ظهر بهاری در مجتمع ورزشی استقلال استان البرز  ملاقات کردیم. گرچه دوری راه تاخیری نیم ساعته ما را درپی داشت، اما او با بزرگواری و لبخند، این خلف وعده را نادیده گرفت و خیلی زود باب گفت و گویمان مفتوح شد.

او که هم اکنون مسوولیت هییت های ورزش جانبازان استان البرز را برعهده دارد، متولد سال 1342 می باشد که در سال 1356 از تهران به کرج مهاجرت کرده و از سال 1360، یک هفته پس از اخذ دیپلم، در بنیادشهید کرج مشغول به کار شده است و بسیار ساده و شفاف صحبت می کند.

فاش نیوز: چطور بنیاد شهید را انتخاب کردید؟

- بسیار اتفاقی. آن زمان بنیادشهید یک بنیاد ناشناخته ای بود. یکی از روحانیون محل که مسوول بنیادشهید (کرج) شده بود یک هفته پس از دیپلم گرفتنم، دنبال من آمد. البته من با یکی از دوستانم که از سال اول دبیرستان باهم همکلاس بودیم با هم قرار گذاشته بودیم که پس از گرفتن دیپلم به حوزه برویم و در آنجا ادامه تحصیل بدهیم. برای ثبت نام حوزه که اقدام کردیم در آنجا یکسری برگه به ما دادند که باید روحانی محل و... آن را تایید می کردند. روحانی محل از ما که پرس وجو کردند و ما هم گفتیم برای ثبت نام حوره است. ایشان گفت برگه ها پیش من بماند فردا تحویل می دهم.  فردا که به دنبال من آمد گفت: یک بنیادی هست به نام بنیادشهید که مسوولیت آن را به من داده اند. من در آنجا نیاز به نیرو دارم؛ مدتی آنجا باش تا بعد بروی. همین جمله «آنجا باش تا بعد بروی»، ما را تا سال 1392و بازنشستگی دربنیاد نگه داشت.

 

فاش نیوز: جرقه اعزام به جبهه درچه سالی و چگونه در ذهن شما زده شد؟

- با آغاز جنگ، همزمان دوتن از برادرانم سرباز بودند. پدر و مادرم هم اصرار داشتند که صبر کنید  آن دو از سربازی برگردند و بعد شما بروید. درسال 60  هنوز دو برادرم درمنطقه بودند که من بدون برگه به جبهه اعزام شدم، اما سال 61 به صورت بسیجی به طور رسمی به منطقه رفتم.

 

فاش نیوز: در آن زمان چندسال داشتید؟

- 19سال که در 20سالگی هم جانباز شدم.

فاش نیوز: انگیزه حضورتان در جبهه چه بود؟

- در بنیادشهید کرج کار می کردم  و بسیاری از دوستانم را می دیدم که برخی شهید، برخی مجروح می شدند و این نبود که یک شور و هیجان گذری باشد. من دوستانم را می دیدم که سالم می رفتند و با دست و پای قطع شده بازمی گشتند. ابتدا پذیرش این موضوع برایم سخت بود و با خود می گفتم آنها یک عمر با بدنی سالم زندگی کرده اند، حالا چطور می خواهند به زندگی ادامه دهند و این موضوع مرا بسیار اذیت می کرد.

اما انگیزه اصلی من برای رفتن به جبهه این بود که ما یک عمری است برای امام حسین(ع) سینه می زنیم و عمری در عاشورا "یا لیتنی کنا معک" می گوییم، حالا وقت آن است. البته باخود فکر می کردم که جبهه رفتن، شهادت، مجروحیت و یا اسارت هم دارد اما خوب که فکر می کردم با خود می گفتم اگر زمان گذشت و جنگ هم پایان یافت دیگر جای جبرانی برایم نیست. چطور الان در عزاداری هایم می گویم اگر آن زمان بود به یاری امام حسین(ع) می رفتیم، حالا هم همان موقعیت برایم تجلی یافته و حالا وقت امتحان است که شاید برگشتی هم نداشته باشد. زیرا پایان جنگ هم نامشخص بود.

با پدر و مادرم صحبت کردم و آنها می گفتند که برادرانت درمنطقه هستند و صبر کن آنها برگردند. من هم دلیل خودم را داشتم و درپاسخ می گفتم که آنها وظیفه خودشان را انجام می دهند و من هم وظیفه خودم را دارم. اجازه بدهید که بروم. به هرحال آنها هم با اصرارهای فراوان پذیرفتند.

از طرفی دربنیاد شهید نیرو کم بود و عملیات که می شد پیکرشهدا را به بنیاد می آوردند و ما به حالت شیفت می ماندیم. وظیفه ما تحویل پیکرشهدا و انتقال به سردخانه بود؛ بعد هم صبح برای آماده سازی شهدا و خبردادن به خانواده های آنان و انجام مراسم می رفتیم.

از طرفی من مسوول دفتر رئیس بنیاد هم بودم و هربار که اعزام به جبهه را با ایشان مطرح می کردم ایشان شدیدا مخالفت می کردند و چون ترخیص مجروحان از کرج را خودم انجام می دادم و یا تحویل پیکر شهدا با من بود، این بود که ایشان مخالف اعزام من به منطقه بودند. من هم هربار که اعزام به جبهه را با مسوولان مطرح می کردم آنها مخالفت می کردند که شما مسوولیت های پشت جبهه را دارید و... و از طرفی این حس که شاید دیگر فرصتی برای من نباشد و افسوس آن برایم بماند، سال 62 در طرح "لبیک یا خمینی" در عملیات خیبر شرکت کردم. این طرح اینگونه بود که نیروها یک آموزش دو یا سه هفته ای می دیدند و از همانجا هم به منطقه اعزام می شدند. من خارج از ساعت اداری به آنجا می رفتم و کاری از دستم برمی آمد انجام می دادم.  دوستانم می گفتند زمان اعزام به شما خبر می دهیم.

روز اعزام، من کارهایم را انجام دادم و با دوستان سوار اتوبوس شدیم و زمان حرکت معمولا مسوولان ارگان ها، نهادها و ادارات، همه برای بدرقه می آمدند. دراین بدرقه رییس بنیاد خودمان (کرج) هم بود که تا از اتوبوس بالا آمد و مرا دید گفت: سعید! کجا؟ گفتم: حاج آقا با اجازه تون من دارم میرم. گفت: به سلامتی انشاالله...  و رو به دوستانم گفتند: ایشان وقتی برگشت دیگر حق ندارد به بنیاد بیاید. البته ایشان پس از مجروحیت و بازگشتم، در بحث بستری شدن کمک کردند و دوباره مرا پذیرفتند.

 

فاش نیوز: مجروح و نخاعی شدنتان چگونه اتفاق افتاد؟

-  8 اسفندماه 62 در ابتدای عملیات خیبر، دشمن آتش شدیدی داشت و گروهان آماده ای بودیم که اگر گردانی به عقب آمد جایگزین آنها شویم. قبل از اینکه ما وارد عملیات شویم خمپاره ای جلوی سنگر ما اصابت کرد. من فقط حس کردم در هوا می چرخم و ناگهان روی زمین افتادم. خواستم بلند شوم که دیدم نمی توانم. یکی دونفر از بچه ها به طرف من آمدند  و وقتی وضعیت مرا دیدند رفتند. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده؛ می گفتم کمکم کنید تا بلند شوم. یکی از دوستان صمیمی ام که همیشه و همه جا با هم بودیم (و بعدها در عملیات فاو شهید شد) سریع به کمکم آمد و بعدها برایم تعریف کرد که گویا در مکانی که عمق کمی داشت افتاده بودم و خون زیادی هم از بدنم رفته بود و پایم چند تکه شده بود و وضعیت بدی داشتم، او مرا  بغل کرده و سریع بچه ها را خبر کرده بود و مرا روی برانکارد گذاشته بودند و با یک آمبولانس عبوری به بیمارستان صحرایی رسانده بودند.

 

من از نظر توانایی، ورزشکاربودم و از بنیه بدنی خوبی برخوردار بودم و با اینکه خون زیادی از بدنم رفته بود اما هنوز بهوش بودم.  تقریبا 45 دقیقه طول کشیده بود که به بیمارستان صحرایی محمدرسول الله(ص) رسیدیم و آنجا بود که چشمم کم کم سیاهی رفت. البته صداهایی را می شنیدم که می خواستند مرا به اطاق عمل ببرند، اما متوجه نبودم. البته چون عملیات شده بود، تعداد مجروحان زیاد بود. سروصدای زیادی بود که دوباره از هوش رفتم. یکبار چشمم را بازکردم که دیدم چراغ های اطاق عمل بالای سرم هست و ماسک بیهوشی، و یکی می گفت: نفس بکش، نفس بکش. همین که نفس کشیدم از هوش رفتم. زمانی که به هوش آمدم دیدم درجایی آرام هستم که گویا زیرزمین بیمارستان صحرایی بود. یکی از کنارم رد می شد و به دیگری می گفت: پاهایش را قطع کرده اند! آن موقع فهمیدم پاهایم قطع شده است. البته ضایعه نخاعی ام را هنوز متوجه نشده بودم و حتی پزشکان هم متوجه نشده بودند. البته آن موقع ضایعه پایم آنقدر شدید بود که همه توجهشان به پایم بود.

 

فاش نیوز: با شنیدن این خبر در آن لحظه چه حسی پیدا کردید؟

- آنچه برایم جالب است و هنوز هم به همان حالت هستم، با آنکه فرد بسیار فعالی بودم، یک ذره از اینکه پایم را از دست داده بودم ناراحت نشدم.

 

فاش نیوز: فکر می کنید چرا این حس و حال را داشتید؟

- خوب است بدانید یک بنده خدایی در عملیات پنجه های پاهایش را از دست داده بود، کمی که سرحال شده بود تختش را پشت در اطاق گذاشته بود و رگ های دستش را زده بود که البته نجاتش دادند. یک جانباز دوپا قطع را درکنار تخت او خواباندند که روحیه خوب و بالایی داشت. آن بنده خدا با دیدن آن مجروح دوپا قطع کلی خجالت کشیده بود.

می خواهم بگویم این که انسان وقتی هدف داشته باشد و به آن هدف ایمان، پذیرش آن راحت تر می شود. (ان شاالله که نیت من خدایی بوده) بنابراین خداوند صبر و توانایی را هم به انسان می دهد. من خودم قبل از مجروحیت زمانی که مجروحان را از بیمارستان  ترخیص می کردم، وقتی می دیدم فرد قبلا فوتبالیست بوده، با خود فکر می کردم او چگونه به زندگی خود ادامه خواهد داد، اما زمانی که برای خودم این اتفاق افتاد دیدم حتی ذره ای تزلزل در من ایجاد نشد و این حتی برای خودم هم تعجب آور بود.

 

فاش نیوز: خاطره ای هم از آن روزها دارید؟

- پس از مجروحیت زمانی که دوستانم از کرج با من تماس گرفته بودند تا حالم را بپرسند؛ من آنقدر عادی گفتم پایم را قطع کردند می گفتند: جدی میگی سعید؟! می گفتم آره دیگه.  بعدا رفته بود به دوستان دیگرمان گفته بود: سعید موجی شده و هیچی حالیش نیست؛ عادی میگه «پام قطع شده»!

 

فاش نیوز: چگونه از نخاعی شدن خود مطلع شدید؟

- تا آن موقع کسی متوجه نخاعی شدنم نشده بود و اطلاعی از نخاعی شدن نداشتیم. در بیمارستان هم وقتی از من می خواستند که شماره ای به آنها بدهم تا خانواده را از مجروحیتم باخبرکنند، می گفتم: چند وقت دیگر وضعیت پاهایم بهتر می شود و نیازی به این کار نیست.

متاسفانه پزشکان هم نسبت به ضایعات نخاعی آگاهی چندانی نداشتند. اگرنوع کاری را که دربیمارستان ها روی مجروحان نخاعی انجام می دادند، اگر امروز بود قطعا اجازه نمی دادیم.

برای مثال من را روی پاراللی گذاشته بودند که راه بروم. پاهایم ناخودآگاه جمع می شد و قادر به حرکت نبودم. آنها مرتبا می گفتند خودت را سفت نگهدار! یعنی اطلاعات پزشکان هم کم بود و با خود می گفتند  قطع نخاعی یک ضایعه است و شاید با حرکت کردن، عضلات پا جان بگیرد و به حرکت دربیاید.

فاش نیوز: این بار زمانی که پی بردید علاوه بر قطع پا، دچار ضایعه نخاعی هم شده اید، چه حسی پیدا کردید؟

- در کل حس خاصی نداشتم و کما فی السابق می اندیشیدم.

 

فاش نیوز: عکس العمل خانواده  نسبت به این موضوع چه بود؟

- آنها ناراحت بودند اما زمانی که روحیه مرا می دیدند که با این موضوع مشکلی ندارم آنها هم کنار می آمدند. البته زحمتم را بسیار می کشیدند و از جان و دل برای من مایه می گذاشتند. همه کمک می کردند و بحمدلله مسیر زندگی من تغییری نکرد و دوباره ورزش را از سرگرفتم.

 

فاش نیوز: زندگی جدیدتان را چگونه شروع کردید؟

- پس از مجروحیت، و استراحت پس از آن، به بنیاد شهید بازگشتم. آن زمان کلمه "جانباز" هنوز مصطلح نشده بود  و من به امور مجروحان ورود پیدا کردم. البته آن زمان بحث درصد جانبازان و مشکلاتشان اینگونه رایج نبود.

 پس از سال 68 بنیاد جانبازان تاسیس شد که در ابتدای تاسیس، نیرویی نداشت و تعدادی از نیروهای بنیادشهید را به بنیاد جانبازان آوردند و ما هم بنیاد جانبازان را فعال کردیم و بخش ورزش جانبازان را به عهده گرفتم.

سه سال پس از مجروحیتم ازدواج کردم و اکنون دارای یک فرزند دختر و یک فرزند پسر هستم. از سال 70 به بعد بحث ادامه تحصیلم پیش آمد. بالاخره درسال 76 کارشناسی ام را گرفتم و با وجود  مشغله کاری، دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم اما ورزش را جدی دنبال کردم و تاثیر آن را در زندگی روزمره ام هم مشاهده کرده ام.

 فاش نیوز: حال که به مبحث ورزش ورود پیدا کردیم، کمی هم  درمورد ورزش و قهرمانی هایی که کسب کرده اید، صحبت بفرمایید؟

- من قبل از مجروحیت فوتبال بازی می کردم و پس از مجروحیت هم ورزش شنا و تنیس روی میز را جدی دنبال کردم. چندین قهرمانی را در داخل کشور تجربه کردم و به مسابقات جام جهانی رفتم و سال 1372 دربحث ورزش جانبازان قهرمان ورزش تنیس روی میز جهان شدم.

 ذکر این نکته جالب است که بسیاری از فرزندان جانبازان از اینکه مطرح کنند فرزند جانباز هستند خیلی رضایت ندارند اما در خانواده ما برعکس شده بود و  افتخار هم می کردند. فرزندانم اصرار داشتند که من جزو انجمن اولیا و مربیان مدرسه شان باشم، و حتی در خانواده، فرزندان اقوام که با فرزندان من همسن و سال بودند می گفتند: ای کاش دایی سعید و یا عموسعید بابای ما بود.

فاش نیوز: به عنوان یکی از متولیان امر ورزش، ورزش را شما تا چه میزان برای جانبازان ضروری می دانید؟

- با توجه به فرمایش حضرت آقا که می فرمایند: «ورزش برای همگان لازم ولی برای جانبازان واجب است»، این یعنی اهمیت ورزش جانبازان. از سال 68  (زمانی که بنده در بنیاد جانبازان بودم) کمترین گروهی که به بنیاد مراجعه می کردند جانبازان ورزشکار بودند.  حتی در جلساتی که در بنیاد داشیم عنوان می شد که ما با دو گروه مشکل خاصی نداریم. 1- جانبازان روحانی 2- جانبازان ورزشکار. زیرا هم از نظر جسمی و هم روحی وضعیت خوبی داشتند.

در بحث جانبازان ورزشکار، فرد هرچه استرس داشته باشد در ورزش و حرکات ورزشی آن را بیرون می ریزد و خالی می شود. خاطرم هست بسیاری از خانواده ها به ما مراجعه می کردند، از زمانی که فرزندمان و یا همسرمان به ورزش می پردازد از نظر روحی، اخلاقی و تحرک خیلی بهتر شده است و از این که کارهای شخصی خودشان را به تنهایی انجام می دهند ابراز رضایت می کردند. باز خاطرم هست که یکی دو نفر از همین جانبازان را می خواستیم به مسابقات اعزام کنیم. خانواده هایشان روز اعزام آمده بودند. وقتی سووال می کردیم شما برای چه آمده اید؟ می گفتند: ما باید درکنار آنها و همراه آنان باشیم. گفتیم نیازی نیست. بعد می دیدیم جانبازان با خودشان موبایل و مقداری هزینه آورده اند؛ گفتیم اینها برای چیست؟ گفتند: خانواده ها گفته اند اگر جایی نیاز به کمک بود تماس  بگیرید. ماهم آن را در محل اسکان مسابقات به امانت گذاشتیم و روز آخر تحویلشان دادیم. پس از آن خانواده ها آمدند و عنوان کردند که قبلا ما چندنفری کارهای آنها را انجام می دادیم اما اکنون نه تنها این مشکل رفع شده بلکه آنها کمک رسان ما هم شده اند.

 

فاش نیوز: ما بارها شاهد بودیم که برنامه ریزی مسابقات ورزشی و حتی تفریحی و فرهنگی جانبازان و تهیه هزینه و امکانات و حتی مکان برگزاری توسط خود جانبازان انجام می شود و بنیاد فقط گاهی بخش ناچیزی از آن را تقبل می کند؛ شما  عملکرد بنیادشهید در بحث ورزش جانبازان را با توجه به اهمیت آن که توضیح دادید، چطور ارزیابی می کنید؟

- متاسفانه ورزش اولویت آخر بنیاد شهید است و این یکی از ضعف های بنیاد است. بارها از نظر علمی و بنابر تجربیات کشورهای دیگر و با اطلاعاتی که از سوی دانشگاه های تربیت بدنی کل کشور جمع آوری شده است، به این نتیجه رسیده اند که اگر مسوولان ورزش جانبازان امروز یک ریال برای ورزش آنها هزینه کنند فردا ده ریال سود خواهند کرد. باید اضافه کنم مسابقات یک انگیزه است. دورهم بودن جانبازان باعث ایجاد روحیه خود و خانواده شان می شود. وقتی در مسابقات داخلی مدال می آورند، انگیزه پیدا می کنند  و درمسابقات خارجی هم مدال آور می شوند. خود جانباز حس خوبی دارد و خانواده به او افتخار می کنند و دیگران  او را به چشم یک انسان توانمند می نگرند.

فاش نیوز: آیا بودجه خاصی برای ورزش جانبازان در بنیاد پیش بینی نشده است؟

- در بحث بودجه بندی آنچه که من شاهد آن بوده ام اولویتی که برای ایثارگران و جانبازان درنظر گرفته اند 1-معیشت 2-درمان 3- تحصیل و دانشگاه ایثارگران است؛ دیگر بودجه ای برای ورزش باقی نمی ماند.

 تصمیم گرفته شد باشگاه هایی را در گوشه هایی از شهر برای جانبازان و خانواده آنها احداث کردند که آن را هم به بخش خصوصی واگذار کردند که صدای تمام جانبازان درآمده است. البته به دستور بنیادشهید قرار شده این ورزشگاه ها 3روز در هفته خاص ایثارگران باشد.

بنیاد اگر تنها به پرداخت هزینه زندگی افراد اکتفا کند، روحیه او را که نمی تواند توانمند سازد.

 

فاش نیوز: بله. اما مشکلات جانبازان، بخصوص جانبازان نخاعی در سال های اخیر واقعا زیاد شده است.

- بله همینطور است. من خاطرم هست اوایل، دوتن از دوستان ما که نخاعی بودند دانشگاه پذیرفته شده بودند. هر دو با موتور از کرج به تهران می رفتند، درسشان را تمام کردند و فارغ التحصیل هم شدند. عرض من این است که نیروی جوانی در وجودشان بود. اگر یک موتور گیرمان می آمد خوشحال می شدیم؛ اما درحال حاضر من نوعی، دیگر توان سوارشدن بر موتور را ندارم. عوارض جانبازی  بیشتر شده، سن بالا رفته و نیازهای جدیدی ایجاد می شود. ازسویی اعضای خانواده، همسر، پدر و مادر که به آنان کمک می کردند هم دیگر پا به سن گذاشته اند و توان گذشته را ندارند.

 

فاش نیوز: به نظر شما نیاز اصلی امروز جانبازان نخاعی چه می تواند باشد؟

- من از سال 60 که وارد بنیادشهید شدم، با جانبازان نخاعی رشد کردم و با آنها بزرگ شدم. نیازهای این قشر را می فهمم. درحال حاضر نیاز امروز جانبازان نخاعی، بحث آسایشگاه است. اما نه به این حالت که بروند و دایم آنجا بمانند. برای مثال، خود من زمانی که سنم بالا می رود مشکلاتم برای خانواده طبیعتا بیشتر می شود. در دوران جوانی همسر من از بس ویلچرهای ارتوپدی قدیمی مرا بلند کرده، برداشته و گذاشته بود، کمر خود را عمل کرده و پلاتین گذاشته است.  حال زمانی که من دچار مشکلی می شوم و یک هفته باید در خانه استراحت کنم باز می بینم که زحمت برای همسرم فراهم می شود و این برای من آزاردهنده است. پس باید مکانی باشد مانند یک هتلینگ و یا استراحتگاه که مدت کوتاهی را لااقل یک هفته در آنجا از نظر درمانی رسیدگی شویم و پس از بهبودی، با حداقل مشکلات، دوباره به خانواده برگردیم.  آسایشگاهی که من در جلسات برای مسوولان تعریف کرده ام این است: یک فضای باز که بیشتر پاتوقی برای جانبازان و خانواده های آنان باشد که هرازگاهی به مدت کوتاهی دورهم جمع بشویم، همدیگر را ببینیم، نه اینکه فرد در آنجا مدت های طولانی بستری باشد.

فاش نیوز:  بنیادشهید در این زمینه فکری کرده و برنامه ای دارد؟

- خیر. اصلا.

 

فاش نیوز: تاکنون این پیشنهاد را با بنیاد مطرح کرده اید، نتیجه چه بوده است؟

- بله در استان البرز بارها این موضوع را پیگیری کرده ایم؛ البته زمین هایی را هم برای چنین کاربری ای درنظر گرفتند که حتی پدر و مادران شهدا که دیگر زمان کهنسالی خود را می گذرانند، از آن استفاده کنند که بی نتیجه به حال خود رها شد.

 

فاش نیوز: و ادامه مشکلات جانبازان را بفرمایید:

- مسئله دیگر آن که قشر ایثارگران و به خصوص جانبازان دراین خصوص حیا کردند و چیزی نگفتند، بنیاد هم کوتاهی کرد. درصورتی که اینطور نباید باشد. برای مثال پدر خانواده مسوولیت یک خانواده اعم از خوراک، پوشاک، مسکن، هزینه  تحصیلی فرزندان و... را برعهده دارد و باید برای تهیه آن برنامه ریزی کند؛ حال اگر یک فرزند تا آخر سال درخواست کفش و لباس رامطرح نکرد، نباید پدرخانواده از کنار نیاز او به راحتی عبور کند.

متولی جانبازان و ایثارگران هم بنیادشهید است. بنیاد باید به این وضعیت آگاه می بود. ما تجربه جنگ های جهانی را داشته ایم. طی تحقیقاتی که از سوی صلیب سرخ شد آنها دیدند بازماندگان و مجروحان جنگ های جهانی پس از ده سال فوت کرده اند. علت آن هم نداشتن انگیزه بوده است. زیرا انگیزه والایی در جنگ نداشتند و غالبا انگیزه آنان کشورگشایی بود. بنابراین دست به خودکشی می زدند. اما جانبازان ما را با اهداف والای الهی و با روحیه می یافتند که این مشکل درباره آنان وجود نداشته است. ولی  متاسفانه بنیادشهید هیچ چشم اندازی برای آینده جانبازان نداشت و ندارد و اینطور شد که درحال حاضر جانبازان با مشکلات زیادی روبه رو هستند.

مشکل بعدی جانبازان، امور جاری و روزمره است. هیچ یک از وسایل نقلیه عمومی برای جانبازان مناسب سازی نشده است. جای مشخصی برای پارک خودرو جانباز مشخص نشده است و یا اینکه بسیاری از مکان های دولتی و غیردولتی مناسب ورود جانبازان ویلچری نیست.

فاش نیوز: مناسب سازی خیابان ها و معابر برای عبور جانبازان باویلچر و یا معلولین چگونه است؟

- متاسفانه فضای مناسبی برای تردد جامعه جانبازان و معلولین درسطح شهر وجود ندارد و بنیاد در این قضیه کار اساسی صورت نداده است. اگر این مناسب سازی را خود جانباز از جیب خود انجام دهد که توانایی مالی این کار را ندارند. بنیاد هم که کاری انجام نمی دهد. ارگان ها، نهادهای مختلف، بانکها، شهرداری ها و... مکان هایی را برای تفریح خانواده هایشان دارند. قبل از ادغام بنیاد مستضعفان و بنیاد جانبازان، آنان املاک زیادی را در اختیار داشتند که پس از ادغام متاسفانه آنها را خرج کردند و درحال حاضر هم چیزی ندارند که هزینه کنند.

در بحث خودرو، زمانی که جانباز جوان تر بود برای رفتن به دانشگاه شاید با موتور می توانست از تهران تا کرج خود را جابجا کند اما امروز همان جانباز به اتومبیل های راحتتری نیاز دارد زیرا دردهای عضلانی فشار بیشتری بر او وارد می کند وخسته می شود. البته برای اینکه به رفاه طلبی محکوم نشویم هیچگاه عنوان نکرده ایم ماشین هایی در اختیار ما بگذارند که مناسب حال بچه های نخاعی باشد. این رفاه زدگی و یا رفاه طلبی نیست، جسم جانبازان جوابگوی سختی ها نیست. بچه های جانباز با کمترین امکانات زندگی می کنند و فشار زیادی را متحمل می شوند. من 7سال است که به خاطر مناسب سازی نشدن مکان ها به مسافرت شمال کشور نرفته ام. این شاید برای من جانباز قابل قبول باشد اما روحیه همسران جانباز چه می شود. همه نیاز به سفر داریم و فضای سبز برای تجدید روحیه بسیار مناسب است.

وی می افزاید: برای مثال شما یک پارکی را در کرج معرفی کنید که من بتوانم به تنهایی به آنجا بروم؛ وجود ندارد چون در همان قدم اول با موانع بسیاری مواجه می شوم که نیاز به یک همراه دارم. اولین و کمترین مانع آن است که کسی باید باشد که ویلچر را از پشت اتومبیل پیاده کند.

 

خاطرم هست زمانی که بازنشسته شدم به من گفتند بروید بانک رفاه یک حساب بازکنید تا حقوق مستمری شما را به آن واریز کنیم. توسط دوستان آدرس بانک رفاهی را پرسیدم که موانع و پله ای نداشته باشد. آن بنده خدا هم بانکی را معرفی کرد. زمانی که مراجعه کردم فکر کردم اشتباه آمدم. بیشتر دقت کردم دیدم آدرس صحیح است اما با کلی موانع و پنج پله مواجه شدم. دوباره تماس گرفتم و موضوع را گفتم، گفتند جدی می گویید؟ ما اصلا تابه حال متوجه نشده بودیم! زیرا پله برای او مانعی محسوب نمی شد. بسیاری از مشکلات ما از این دست است.

چندوقت پیش، سرهمین کوچه منتهی به باشگاه استقلال، چندتن از مسوولان را سوار ویلچر کردیم؛ آنها گفتند این چه وضع کوچه ای است. ما اصلا فکرنمی کردیم که ویلچر به سختی از کوچه عبور کند. من شاید نزدیک به 20سال است که به مسوولان ستاد مناسب سازی شهر که در بنیاد هست، عنوان می کنم، من یک خواهشی که از شما دارم این است که شما یک روز ویلچر سوار شوید به اداره بیایید کارهایتان را انجام دهید و دوباره برگردید. هیچ کدام قبول نکردند.

البته این تجربه را یکی از دوستان خودم که از زمان قبل از نخاعی شدن با هم دوست بودیم کسب کرد. وی زمانی  رییس ورزش کرج شده بود اما در زمینه ورزش خیلی با ما کنار نمی آمد. قرار بود تیم جانبازان را برای مسابقه اعزام کنیم. اگر با قطار می رفتیم ویلچر داخل قطار نمی رفت و مجبور بودیم بچه ها را با هواپیما اعزام کنیم. او قبول نمی کرد و می گفت شما زیاده طلب هستید و... یک مدت بعد من ایشان را با عصا دیدم که دو پایش را گچ گرفته بود. تا مرا دید گفت: سلام سعیدجان، من یک ماه است که مدام به تو فکر می کنم. گفتم چطور؟ گویا تصادف کرده بود و ویلچری شده بود و یک ماهی هم بود که با عصا تردد می کرد. می گفت: خدا شاهد است روی تخت می رفتم به تو فکر می کردم،  دکتر می رفتم یاد تو بودم، هرکاری می کردم به یاد تو بودم. از این به بعد هرچه تو بگویی قبول می کنم. اتفاقا خیلی هم کمک کرد و درحال حاضر هم مدیرکل تربیت بدنی استان تهران است. می خواهم عرض کنم نگاهش کلا نسبت به جانبازان عوض شد. من به دیگر مسوولان هم می گویم فقط یک ماه ویلچرنشینی را تجربه کنید، آن وقت باور می کنید عبور و مرور برای جانبازان در جاهایی که مناسب سازی نشده چقدر سخت است. ما درهیچ یک از پارک های داخل شهر نمی توانیم برویم و تنها میسر ما شده خانه و محل کار.

 

فاش نیوز: نقش همسران را در زندگی جانبازان چه میزان موثر می دانید؟

- ایثارگری همسران جانباز را نمی دانم چگونه تعریف کنم. دقیقا حکایت یک روح در دو بدن است. برای ما که مشکل خاصتری هم داریم بار مشکلات بیشتر بر دوش همسرانمان می باشد. چیزی که متاسفانه بنیاد ندیدشان گرفته است. درحال حاضر بسیاری از همسران جانبازان دچار مشکلات حادی از نظر جسمانی و شاید به نوعی بدتر از خود جانبازان شده اند. چرا باید این اتفاق بیفتد؟ جواب این است که دید علمی و منطقی به این مساله وجود ندارد. بنیاد همیشه دید محدودی داشته و چشم اندازی برای آینده برنامه های خود ترسیم نکرده است؛ جانبازان را آنقدر دچار مشکلات مالی کرده اند که برای مثال وقتی برای دادن یک وام موافقت می کنند فکرمی کنیم بسیاری از مشکلات حل شده است و آنها هم فکر می کنند کار زیادی برای جانباز انجام داده اند.

 

فاش نیوز: آیا این موضوع که یکی از فرزندان شما را در فتنه سال 88 به عنوان کشته شدگان معرفی کرده بودند، صحت دارد؟ در این خصوص هم توضیحاتی را بفرمایید:

- بله. سال 88 دختر من همزمان در دو دانشگاه (تهران و دانشگاه امام صادق(ع) در رشته حقوق پذیرفته شد و چون پسرم هم در دانشگاه امام صادق(ع) درس خوانده بود او هم این دانشگاه را انتخاب کرد. در زمان اغتشاشات، پسربرادرم تماس گرفت و گفت:  در سایتی اسم فاطمه را دیده ام که جزو کشته شدگان است! من موضوع را خیلی جدی نگرفتم اما یکی دوسایت را که دیدیم، دانستیم که نام او هست و منتظر اقدام و پیگیری صدا و سیما بودیم؛ تا اینکه یک بار هم به ما زنگ زدند که دختر نام دختر شما «فاطمه براتی» دانشجوی دانشگاه تهران، در میان کشته شدگان است؟ گفتم: دخترم فاطمه براتی است و پذیرفته شده دانشگاه تهران بود اما نرفت و اکنون دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع) است و  صحیح و سلامت است. گفتند امکان دارد که ما به منزلتان بیاییم و یک مصاحبه ای داشته باشیم. ما هم قبول کردیم و اتفاقا آن مصاحبه را هم در اخبار 20:30 پخش کردند.

فاش نیوز: کلام آخر؟

- خدا را بسیار شاکرم و از اینکه جانبازی ام را پذیرفته است افتخار می کنم و این مدال افتخاری است که هیچ جایگزینی برای آن نیست. هرگاه زندگی خود را مرور می کنم می بینم اوج افتخارم در زندگی، جانبازی ام است و این حس تمام جانبازان است. ای کاش خودم جانباز نبودم و آن وقت این جمله را خطاب به مسوولین می گفتم که: امام(ره) با بینش عمیقی که داشت درباره جانبازان بسیار سفارش می کرد و من دلم برای مسوولین می سوزد که این سفارش را فراموش کرده اند. دعا می کنم خداوند سفارش امام(ره) را به یادشان بیاورد و این قشر را فراموش نکنند زیرا در این صورت خدا هم آنان را فراموش خواهد کرد.

گزارش از صنوبر محمدی

عکس از ظهوری

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ ...
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ !
ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ...
ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ ...
ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ...
ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ " ﺍﺻﻼ " ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ...

ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ ...
ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭاﻧﯽ آمد ...
ﺗﺎﺯﻩ : ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ ...
ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ پشت ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬاﻥ ﻣاﻧﺪ ...
ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ نیز ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣاﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ !!!
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻋﺠﺐدنیایی عجیبی داریم !!!
چقدر آشنا کشی رسم شده است !!!
اجنبی پرستی مرام طبالان توخالی منابر !!!
خوب از شرمندگی فرزندان ایران زمین در آمدید...

تقدیم به جانباز شیمیایی 20% که با 200 هزار تومن گذران زندگی میکند .
یه بیست تا لوتی جمع شین نفری صدتومن گل ریزون کنید واسه این عزیزمون بیشتر از این شرمنده زن وبچش نباشه ... یه یاعلی بگو تا شب اول قبر علی دستتو بگیره ...
با دلخوری به خدا گفتم:

درب آرزو هایم را قفل کردی
و کلید را هم پیش خودت نگه داشتی ...

خدا لبخندی زد و گفت:
همه عشقم این است که
به هوای این کلید هم که شده
گاهی به من سر میزنی ....

برای نذر كردن حتما نبايد خيلی هزينه كنيم


هیچ وقت فکر کردید می تونیم مدل نذرامونو تغییر بدیم .


مثلا بجای پول

می تونیم برای مدت معین هیچ چیز رو دور نریزیم و حتی خرده نون رو هم برای گنجشک ها بریزیم.

می تونیم نذر کنیم تا یک ماه هیچ جا آشغال نریزیم و اگه کسی ریخت برداریم و تو سطل زباله بریزیم.

می تونیم نذر کنیم تا چهل روز آب به اندازه نیاز مصرف کنیم و اسراف نکنیم.

می تونیم نذر کنید تا چهل روز ریا نکنیم، از کارمون نزنیم، دروغ نگیم.

می تونیم نذر کنیم تا چهل روز به کسی تعارف بی جا نکنیم. راجع به زندگی خصوصی دیگران پرس و جو نکنیم.

می تونیم نذر کنیم تا چهل روز با واقعیت ها زندگی کنیم. مثلا تا زمانیکه از صحت چیزی مطمئن نیستیم برای کسی تعریف نکنیم.

می تونیم نذر کنیم تا چهل روز هر جا چراغ اضافی دیدیم، خاموش کنیم.

می تونیم نذر کنیم که یه درخت کنار خیابون بکاریم و تا سبز شدن آن، از او نگهداری کنیم.

می تونیم نذر کنیم هر جا هر کسی به کمک ما نیاز داشت، بی‌چشمداشت بهش کمک کنیم

می تونیم نذر کنیم قلب کسی رو نشکونیم، زیر قولمون نزنیم

و خیلی نذرهای قشنگ دیگه


نذر کردن فقط چلو کباب دادن نیست ...

میشه انسانیت رو نذر کردن، انسان بودن رو، درستکار بودن و خوب بودن رو...

و اگر این متن رو نشر بدین آدم‌های بيشتری می تونن انسان بودن رو نذر كنن...

نذراتون قبول حق ...
درود بر جانباز براتی. ما که خیلی دوستش داریم. خدا بهشون سلامتی بده
ممنونیم از فاش نیوز و خبرنگارش.
سلام
گفت وگوی بسیار کاملی بود که جای هیچج سوالی برای خوانندگان باقی نگذاشته بود. از خانم صنوبر که صبر و حوصله زیادی به خرج داده بودن تا این مصاحبه به این زیبایی را بگیرن واقعا تشکر می کنم.
سلام.طاعات قبول حق باشد.مارا هم از دعا فراموش نکنید.اما گفتگوی خوبی بود.کامل نیست.چندتا حرف کوچک هست که گفته نشده و نمیخواهید بگویید.من کسی را می شناسم که در بلاد غریب از امکانات خوبی استفاده میکند.مثل بالابر ویلچر البته او در اینجا نیست و از طرف این عزیز و مانندشان دیده نمی شود.اسشان خیلی به جانبازان اسرار کردن که بر اساس علاقه مندیشان به ورزش رو آورند.من یاد هست که خیلی از بچه غیر از دوستان محلی و خودمانی از پیگیری ها خسته شده بودند.اما در بلاد غریبه محلهای برای ورزش سلامتی هم هست که توجهی به قهرمانی ندارند.اینجا هم خیلی هست و بنیاد چون استقبال نشده است.بعضا به میوه فروشان اجاره داده است.خلاصه دوستم میگفت که شنا هم خوبست اما در ساعتی خاص و بین خود بچه ها با نکات ایمنی مناسب.چند روز است که دستم درد میکند و علارغم اینکه سالهاست پا ندارم و احساس ناتوانی نداشتم اما حالا بسیار برایم سخت گذشته است.چند سال پیش به بنیاد گفتم بالابر بیمار میخواد.خنده ای شد و گذشت. خوب شدم.تماس شد بالابر آمده بیا ببر میخوای یا نه.فروختم.بهر حال من و دوستم در بلاد غریب حقی نداریم.چون بی موقع درخواست میکنیم.باید صبر کرد تا این عزیزان به درد شما برسند تا بدرد شما بخورند.انشا الله
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi