یکشنبه 30 ارديبهشت 1397 , 13:21
پاسداشت سی و ششمین سال فتح خرمشهر
هر کسی میخواهد به بهشت برود باید از این دروازه عبور کند
هر کسی میخواهد به بهشت برود باید از این دروازه عبور کند. اگر میخواهید به بهشت بروید، اگر میخواهید خدا را ملاقات کنید، اگر میخواهید ائمه اطهار را ملاقات کنید دروازه بهشت همین دروازه گمرک خرمشهر است.
فاش نیوز- حجت الاسلام والمسلمین محمدحسن شریف قنوتی، نخستین شهید روحانیت در دفاع مقدس است که 25 روز بعد از شروع جنگ تحمیلی به شهادت رسید. وی در روزهای خونین خرمشهر حضور داشت و مخلصانه در راه خدا با صدامیان به جنگ برخاست. شهید قنوتی از جمله افراد موثر در فتح خرمشهر است که کمتر کسی توانسته رشادتهایش را آنچنان که باید بازگو کند. آنچه در ادامه این مطلب خواهید خواند بخش اول برشی است از کتاب «شیخ شریف» که آغاز مبارزات این شهید عزیز را در خرمشهر روایت کرده است:
*ما پشت سر شیخ میرفتیم
زمینگیر کردن دشمن در نقاط حساس شلمچه و مبادی ورودی خرمشهر جهت جلوگیری از سقوط شهر هدفی بود که تمام توجهات، سازماندهی و توان و استعداد نیروهای انقلابی در سراسر نقاط خرمشهر را به خود معطوف کرده بود. با این اندیشه شریف قنوتی به عنوان فرمانده بخش مهمی از نیروهای جوان دست به حملات ایذائی و چریکی علیه دشمن زد تا او را از پیشروی بیشتر منصرف نماید: «من همراه شهید دشتی که شهردار آبادان بود، به شلمچه رفتیم و در آنجا با شیخ شریف روبهرو شدیم. احساس کردیم که منطقه زیرنظراو اداره میشود. کارهای آموزش نظامی و تقسیم نیروها توسط سروان اماناللهی که داوطلبانه به منطقه آمده بود، با همکاری شیخ صورت می گرفت. او هم به کار تبلیغ و تقویت روحیهها میپرداخت و هم به کار رزم. بچهها پشت سر شیخ، حسین حسین گویان حمله میکردند و چون اسلحه درست و حسابی نداشتیم، ضرباتی به دشمن میزدیم و هنگامی که توانمان از دست میرفت و تعدادی شهید میدادیم، جهت استراحت و تجدید قوا به عقب برمیگشتیم».
کرمی در خاطرات خود میگوید: «ما پشت سر شیخ میرفتیم و عراقیها را به عقب میراندیم و پاسگاه شلمچه را آزاد میکردیم. تعدادی از بچهها شهید و مجروح میشدند. ما خسته میشدیم بعد از کمی استراحت، حاج آقا شریف تعداد زیادی از نیروها را در پاسگاه شلمچه نگه میداشت تا از آنجا حفاظت کنند و بقیه را به سمت گمرک خرمشهر میبرد در آنجا نیز بچهها را توجیه میکرد و بعد از هر حمله مجدداً به مسجد جامع برمیگشتیم. ما چون پشتوانهای نداشتیم عراقیها مجدداً مناطق آزادشده را از ما پس میگرفتند و فردا صبح با دست خالی مجدداً به آنها حمله میکردیم. تعداد عراقیها زیاد بود و تانکهای آنان تا اطراف خانههای خرمشهر میآمد...»
شیخ شریف با تمام توان سعی در گسترش اندیشه مقاومت تا آخرین سنگر و آخرین نفس و آخرین نفر داشت. علیرغم وجود کمّیها و کاستیها و القائات دشمن مبنی بر ترک شهر شیخ شریف همچنان بر ایده خود پافشاری میکرد. او میگفت ما باید در خرمشهر بمانیم و از شهر دفاع کنیم حتی اگر ما را قطعه قطعه کنند تا مردم دیگر شهرها مثل آبادان و اهواز متوجه بشوند و بیدار شوند و از شهرهاشان دفاع کنند. چون آن ایام مردم در یک حالت سردرگمی به سر میبردند و هنوز نمیدانستند چه بر سرشان آمده و اصلاً آمادگی برای دفاع نداشتند. برای همین بود که شیخ شریف اصرار داشت که در خرمشهر بماند و دفاع کند. نظرش این بود که اگر از خرمشهر عقبنشینی کنیم و شهر را تخلیه کنیم عراق به راحتی شهرهای دیگر را تصرف میکند. علیرغم این که بنیصدر اصرار داشت شهر خرمشهر تخلیه شود اما شیخ همچنان ماندن در شهر را اصلح میدانست: «یادم میآید عراقیها نصف شهر را گرفته بودند فقط پل خرمشهر و سمت مسجد جامع مانده بود. همه به شیخ میگفتند آقا به عقب برگردید و از آن طرف پل دفاع کنید. شیخ فریاد میکشید و آنان را به استقامت دعوت میکرد».
*مسئله گرفتن خرمشهر مسئله توپ و تانک نیست
شریف قنوتی در دوران حضور خود در خرمشهر رشادت های بسیاری از خودش نشان داد. در واقع یکی از محورهای مقتدر جنگ بود. یکی از اقدامات شجاعانه او حمله به مواضع دشمن به صورت انفرادی و به غنیمت گرفتن مهمات و چند اسیر از عراقیها بود. او برای بالا بردن روحیه رزمندگان اسلام آن اسرا با کاروانی از تجهیزات نظامی در مقابل مسجد جامع حاضر کرد و با سر دادن شعار و تکبیر میگفت که این غنیمتها را از عراقیها گرفتهایم. او چندین بار از این نوع عملیاتها را در خرمشهر انجام داد.
در یکی از روزها اسیری عراقی را به مسجد جامع آورده و به دست شیخ سپردند. شیخ به عربی با او به گفتگو نشست. او به اسیر عراقی گفت: خرمشهر چه دارد که شما این همه نیرو وارد این شهر کردهاید؟ اسیر عراقی گفت: صدام به ما گفته در عرض چند روز خرمشهر و خوزستان باید تصرف شود. شیخ گفت: اما شما الان چند روز از آغاز جنگ گذشته ولی خرمشهر را نگرفتهاید پس چه شد؟ اسیر عراقی جواب داد: ما به صدام گفتهایم که مسئله گرفتن خرمشهر مسئله توپ و تانک نیست، لشکرکشی نیست، بمباران موشک نیست، بلکه یک شیخ لجوجی هست به نام شریف که با عدهای محصل جمع شدهاند و با ایمان کامل از خرمشهر دفاع میکنند و تانکهای ما را در صددستگاه وارد گِل کردهاند. با این وضعیت تصرف خرمشهر خیلی سخت است. وقتی این اسیر واژه «ایمان» را بر زبان آورد، اشک از چشمان شیخ سرازیر شد و گفت رزمندههای ما در خرمشهر چه کار کردهاند که این چنین در عراق نمود پیدا کرده است.
*آخرین دیدار به روایت همسر
کمبود مواد غذایی و امکانات در خرمشهر و نیز احتیاج به نیروی انسانی در نقاط مختلف درگیری، شیخ را بر آن داشت هر چه سریعتر خود را به بروجرد برساند و پس از جمعآوری کمکهای مردمی با عدهای از نیروهای داوطلب مردمی دوباره به میدان نبرد بازگردد. در بروجرد به جمعآوری کمکهای مردمی پرداخت. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز جمع زیادی از جوانان مشتاق را به همراه نیروهای سپاه دراختیار شیخ قرار داد تا همراه او به جبهههای خرمشهر اعزام شوند. همه چیز برای اعزام دوباره شیخ به جبهه آماده بود. شیخ پیش از حرکت به درِ خانهاش رفت و با همسرش خداحافظی کرد. این آخرین دیدار بود. همسر شیخ آخرین دیدارشان را اینگونه شرح میدهد: «اواسط مهرماه بود که شریف قنوتی مجدداً برای بردن نیرو و آذوقه از خرمشهر به بروجرد آمده بود. وقتی که ایشان را دیدار کردیم دیدیم که رنگش از گرد و غبار و دود خرمشهر و آبادان سیاه شده بود. ایشان از بس برای تشویق رزمندگان فریاد زده بود لبهایش خشک شده و ترکیده بود، صدایش گرفته و به طورکلی عوض شده بود. آقا شب را در منزل خوابید و صبح زود به مسجد امام رفت. سپس کمکای مردمی را جمعآوری نموده و مجدداً با تعدادی از برادران سپاه بروجرد عازم خرمشهر شد. او قبل از عزیمت برای آخرین خداحافظی به درِ منزل آمد. وقتی خواست برود، گفتم آقا بچهها را چه کردی؟ ـ آقا بچههایش را با خودش به جبهه برده بود - گفت بچهها در خرمشهر هستند. من میدانستم که آنها را برای جنگ برده است و برای دلخوشی من این حرفها را میزند.
گفتم که شما خودت میروی، بچهها را هم که بردهای. ما را به کی میسپاری؟ من که جز شما کسی را ندارم. آقا گفت شما بالاتر و بزرگتر از همه خدا را دارید. خدا به جای همه کس است. او با این حرفها از ما خداحافظی کرد و رفت.»
*با همان قبا شیخ را دفن کردند
جنگ در وضعیت بحرانی قرار داشت. دو سه هفته از تجاوز عراق به ایران میگذشت و آسمان آبادان و اطراف از دود مخزنهای سوخت پالایشگاه که به وسیله هواپیماهای عراقی منفجر شده بود تیره مینمود. خواهر شریف قنوتی، اشرف، به دلیل کسانی که داشت به اتفاق پدرش از اروند کنار به آبادان، منزل حاج شیخ عبدالستار اسلامی، امام جماعت مسجد صاحبالزمان آن شهر رفتند. وارد شهر که شدند به آنها اطلاع داده شد که شریف قنوتی به اتفاق چند نفر از پاسداران و گروه اللهاکبر از خرمشهر به آبادان آمدهاند: «در منزل عمو بودیم که صدای در شنیده شد. در را که باز کردند دیدیم شیخ شریف است. بیاندازه خوشحال شدم. وقتی وارد منزل شد دیدم که قبا و عمامهاش سیاه و دودی شده است. یک قبضه آرپیجی هفت هم روی دوشش بود. عمو در حال گرفتن وضو بود، با شیخ شریف احوالپرسی کرد. مدت کوتاهی بعد از شیخ شریف خواست حمام بگیرد، اما او قبول نکرد و گفت وقت تنگ است اگر من در این ایام وقتم را صرف امورات جبهه بنمایم بهتر است. حاج عمو از وی خواست تا قبایش را درآورد. او این کار را کرد و حاج عمو یک قبای نو به وی داد. (عجیب آن که شیخ را با همان قبای اهدایی حاج عمو دفن کردند). شیخ چندین لیوان آب پر کرد و برای همراهانش که در بیرون از خانه منتظر بودند برد، سپس خودش لیوان آبی خورد و خداحافظی کرد. در لحظات آخر، اول دست مبارک ایشان را بوسیدم بعد دست در گردن برادرم انداختم تا صورتش را ببوسم نمیدانم چه شد که بیاختیار گلوی ایشان را بوسیدم. در آن لحظه به یاد کربلا و حوادث آن افتادم. قلبم به تپش افتاد، زانوهایم لرزید. به دیوار تکیه دادم و نشستم و به دلم برات شد که این آخرین دیدار ماست. ایشان خداحافظی کرد و برای همیشه رفت».
*شیخ شریف با دو دست به سر خودش زد
فراوانی و پراکندگی پیکر شهدای خرمشهر در جای جای این شهر، دغدغهای بود که از همان روزهای آغازین به معضلی اساسی و خطرناک تبدیل شده بود. نبود سازمان و گروه مشخص برای به خاک سپردن پیکر پاک شهدا و حجم فراوان آنها در خانهها و خیابانها و به ویژه انباشته شدن آنها در جلوی غسالخانه قبرستان شهر بهداشت منطقه را با خطر جدی مواجه ساخته بود. شیخ شریف با هماهنگی محمد جهانآرا و جمع دیگری از رزمندگان اسلام کوشش زیادی در به خاک سپردن آن شهدا کردند.
شیخ هر زمان که از رزم فارغ میشد در مسجد جامع و خانههای اطراف به شناسایی و ثبت و ضبط اسامی شهدا میپرداخت و برای انتقال آنها به پشت جبهه اقدامات لازم را به عمل میآورد. شیخ شریف فهرستبلندبالایی از شهدا را نوشته بود و هر روز بر تعداد آنها افزوده میشد. این فهرست همیشه در جیب شیخ قرار داشت. او در اقدامی دیگر برای حفظ پیکر پاک شهدا از خطرات جوی عده زیادی را مأمور میکرد هر چه سریعتر به جمعآوری اجساد از نقاط مختلف شهر بپردازند. او گاهی اوقات به دلیل کمبود نیروی انسانی در این کار از نیروهای خواهر مستقر در مسجد جامع استفاده میکرد. آنان شهدا و زخمیها را جمع کرده و به مسجد جامع میآوردند و در صورت نیاز اقدامات و کمک های اولیه را اعمال می کردند. «ما حدود سیزده نفر همراه تکاوران و بچههای شهربانی و بچههای آغاجاری در خیابان میلانیان بودیم. درگیری خیلی سخت و سنگین بود. تانکهای عراقی داخل بندر آمده بودند و بچهها را با گلوله مستقیم میزدند. در آن شب شیخ شریف برای سرکشی آمد و گفت: وضعیت چطور است. گفتیم: خیلی سخت است. در آن شب تعداد 10ـ15 شهید داده بودیم.
ما صدای مناجات بچهها را در وقت زخمی شدن و یا شهادت میشنیدیم. شیخ برای حمل شهدا سریعا به مسجد جامع برگشت. طولی نکشید، دیدیم که صدای گاری و فرغون میآید. گفتیم: بچهها چه خبر است؟ ما صدای گاری میشنویم ولی کسی را نمیبینیم. نزدیکهای صبح بود که دیدیم یکسری از خواهران شهدا را جمعآوری میکنند و تعدادی هم گاری را که چرخهای بزرگی داشت دو ـ سه نفری از پشت هل میدهند و شهد را به سمت مسجد جامع میبرند. ما گفتیم: خواهران چه کسی گفته که به اینجا بیائید؟ گفتند: ما در مسجد جامع زخمیها را پانسمان میکنیم. شیخ شریف به ما گفته که شهدا و زخمیها را جمعآوری کنیم و به مسجد جامع ببریم. خواهران با هماهنگی شیخ شریف خیلی فعالیت میکردند.
یکی از خواهرانی که در دفن شهدا کمک میکرد و شب هم در محور عملیاتی بود به شدت بغض کرده بود. بهروز مرادی به او گفت: چرا بغض کردهای؟ اگر مشکلی داری با شیخ شریف در میان بگذار. گفت: نه؛ مشکی نیست ما بیشتر اصرار کردیم. گفت: صبح انشاءالله مشکلم را میگویم. صبح که شد ما را به همراه شیخ برد داخل خانهای که یک خمپاره 120 از سقف آن به داخل منزل اصابت کرده بود و تمامی اعضای خانواده به شهادت رسیده بودند و بعضاً جنازهها عفونت کرده بودند. شیخ شریف پرسید: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: اینها خانواده من هستند و الان یک هفته است که شهید شدهاند. شیخ شریف گفت: چرا اینها را نیاوردهای گلزار (قبرستان)؟ آن خواهر گفت: وقتی که من بچه این شهر هستم و خود من شهدا را با گاری به گلزار میبرم، حجم شهدا اینقدر زیاد و گلولهباران دشمن اینقدر سنگین است، که فرصت دفن آنها نیست و اجساد شهدا همینطور روی زمین قرار گرفته و میبینم تعدادی از حیوانات جمع شدهاند و میخواهند آنها را طعمه خود کنند، من چگونه خانوادهام را به گلزار ببرم؟ این حرفها را که این خواهر زد، شیخ شریف با دو دست به سر خودش زد. با هماهنگی محمد جهانآرا تعدادی از بچهها را فرستاد که بروند اطراف گلزار و نگهبانی بدهند و چند نفر هم شهدا را به خاک بسپارند. تعدادی از شهدا به خاک سپرده شدند و تعدادی نیز همانطور ماندند و نمیدانم که چه بلائی سرشان آمد.»
نامهای به خانواده
شریف قنوتی در دوران حضور خود در جبهه، ده روز پیش از شهادتش، نامهای به خانوادهاش نوشت که میتوان آن را آخرین نامه و یادداشت وی تلقی کرد. این نامه در شرایطی نوشته شده که وی برای بردن سلاح به گارد ساحلی خسروآباد رفته بود و منتظر بود رزمندهها سلاح و مهمات را به ماشین وی انتقال دهند. او در نامه مزبور ضمن تشریح فعالیتهایش در جبهههای نبرد از والدینش خواسته است برای رسیدن او به شهادت که آرزوی سالیان دراز اوست، دعا کنند. با توجه به اهمیت نامه مزبور در این بخش متن آن میآید:
«بسمه تعالی
14 مهرماه 59
سرور گرام دعاکننده عزیز والد محترم والده معظمه و برادران و خواهران و بستگان ایدکم الله تعالی
پس از عرض سلام سلامتی وجود محترمتان را از خداوند متعال خواستار و امیدوارم که در تمام امور موفق باشید. باری عرض من که با حضورتان تقدیم میدارم اینکه با حالتی در کمال آرامش که ستاد تدارکات را در بروجرد فراهم با همکاری بسیاری از مردم موفق شده 21 کامیون آذوقه مختلف به خرمشهر و 6 کامیون به غرب و خود نیز احساس وظیفه نموده و در جبهه جنگ مانده و تا حد امکان فرماندهی را به دست گرفته و الان برای تحویل مهمات آمده وقت را غنیمت شمرده این چند کلمه را تقدیم و تقاضا دارم که دعا در موفقیت بفرمائید و سلام مرا به همه ابلاغ و ضمناً بخواهید دیگران [دعا کنند و شما هم] از خدا بخواهید که آرزوی سالیان دراز من که (الشهاده) باشد نصیبم شود. باری اگر در پشتیبانی امکانهای لازم فراهم شود، امید آنکه توفیق هر چه زودتر بهره ما گرد و بحمدالله دشمن را فرسوده کرده و تانکهای آنها را سرنگون در حالی که صدام ملعون از هر طرف کمک میگیرد، ولی شیردلان و قهرمانان جمهوری اسلامی جز از خدا و امام زمان و شجاعت نائب الامام خمینی از جائی نصرت ندارند و حتما الفتح لآهل القبله - هماکنون دلیران اسلام کشته میدهند و با خون خود اسلام عزیز را سیراب میکنند و خصم مزبور را درهم میکوبند و باید دانست که اگر خدای ناخواسته پیشروی انقلاب متوقف شود باید دانست سیر نزولی جوامع بشری پیموده خواهد شد و اگر با این شهامت پیشروی نماییم هر چه زودتر پرچم توحید بر کاخ کرملین و کاخ سفید و الیزه بالا خواهد رفت و صدای دلانگیز اسلام همه را شادمان خواهد نمود.
آفرین بر حماسهآفرینان راه آزادی در زیر پوشش قرآن و رهبری امامان هدایت و ارزندگی، خداوند شما را توفیق عنایت فرماید
السلام علیکم الاحقر محمدحسن شریف».
*دروازه گمرک دروازه بهشت است
آنانی که با جغرافیای خرمشهر آشنایند میدانند که بندر (گمرک) تقریباً در مرکز خرمشهر قرار دارد. بندر و گمرک خرمشهر به لحاظ دارا بودن انبارهای متعدد و وجود کالاهای وارداتی بسیاری که در آن انباشته شده بود وضعیت پیچیدهای داشت و پس از ورود نیروهای مهاجم به آنجا دفاع و درگیری در آن مشکل بود. اگر گمرک از سوی عراقیها اشغال میشد آنها از طرف شرق رودخانه میتوانستند کنار پل نیروها را دور بزنند و شهر را به تصرف کامل درآورند. وضعیت بسیار خطرناک و حساسی بود، شهر زیر آتش شدید دشمن قرار داشت. در آن لحظههای سخت جنگ و درگیری خطابههای شریف قنوتی بسیار مؤثر بود. او در آن لحظات بالایسقف اتومبیلی رفت و با ایراد خطابهای دلنشین و در عین حال بسیار غرّا نیروها را به حفظ آرامش و مقاومت در برابر عراقیها فراخواند. آتش شدید دشمن همه جا را فراگرفته بود، اما شیخ سخنرانی میکرد و رزمندهها هم به دقت گوش فرا میدادند. او در فرازی از سخنانش گفت: این دروازه گمرک دروازه بهشت است. هر کسی میخواهد به بهشت برود باید از این دروازه عبور کند. اگر میخواهید به بهشت بروید، اگر میخواهید خدا را ملاقات کنید، اگر میخواهید ائمه اطهار را ملاقات کنید دروازه بهشت همین دروازه گمرک خرمشهر است. الان اگر به عقب برگردید و عقبنشینی کنید فردا فرزندان شما به شما با عنوان کسانی که قهرمان بودهاند نگاه نمیکنند. بیائید بجنگیم و از ناموس خودمان دفاع کنیم. همه تهییج شدند و شیخ را همراهی کردند و او به عنوان فرمانده جلوی نیروها حرکت کرد. آن روز با رشادت رزمندگان اسلام عراقیها از دروازه گمرک عقبنشینی کردند.
مجادله با بنیصدر
در پلیس راه خرمشهر جلسهای با حضور ابوالحسن بنیصدر، یوسف کلاهدوز فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سرهنگ رضوی فرمانده ناحیه ژاندارمری خوزستان، سرگرد حسن آقاربپرست، محمد جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر، سروان اماناللهی و شریف قنوتی و فرماندهان عالیرتبه منطقه برگزار گردید. پس از بحث و بررسی موقعیتهای خودی و دشمن، شیخ شریف خطاب به بنیصدر گفت: آقای بنیصدر شما فرماندهی کلقوا هستید چرا نیرو نمیفرستید؟ بنیصدر جواب داد: شما از آمدن نیرو چه میدانی؟ چرا ما یک نیرو را فدا کنیم در صورتی که شهروندان میتوانند از آن دفاع کنند. شیخ شریف از سخنان بنیصدر برآشفته شد و چوبدستیاش را که در پشتش گرفته بود به بنیصدر نشان داد و گفت: با این حرفهایی که شما میزنید پس باید با این چوبدستی از شهر دفاع کنیم.
شما نظرتان بر این است که ما میخواهیم شهر را به اضافه مردمش تحویل بدهیم. بنیصدر گفت: شما که تکنیک رزمی ندارید چرا احساساتی برخورد میکنید؟ شما از جبهه و جنگ چه میدانید؟ این ما هستیم که تشخیص می دهیم. من فرمانده کل قوا هستم. شیخ شریف در جواب حرفهای تند بنیصدر گفت: شما چه باشید و چه نباشید تا وقتی ما زنده هستیم سقوط خرمشهر را مانع میشویم، از آن به بعدش را خدا میداند. در این هنگام فرماندهانی که در اطراف بنیصدر نشسته بودند از بنیصدر دفاع کردند و در برابر شریف قنوتی موضع گرفتند. برخی از فرماندهانی که با شخصیت شیخ آشنا بودند و تلاشها و فداکاریها و از جان گذشتگیهای وی را در طول چند روز گذشته به چشم خود دیده بودند از طرز برخورد بنیصدر با شیخ ناراحت شدند، اما کاری نمی شد کرد، بنیصدر فرمانده کل قوا بود و نمیشد در برابر تصمیم او حرفی زد.
در این هنگام یکی از فرماندهانی که کنار دست بنیصدر نشسته بود با اشاره به شریف قنوتی و یارانش گفت: اینها دیوانه هستند. شیخ جواب داد: دیوانه بعدها مشخص میشود که کیست؟ دیوانه همان شخصی است که قصد خیانت دارد ما قصد خیانت نداریم.
دقایقی بعد جلسه به اتمام رسید و بنیصدر و همراهانش به اهواز و تهران برگشتند و شیخ شریف به سمت خرمشهر به راه افتاد. او بسیار غمگین و مبهوت بود. به عینه خیانتها را میدید اما نمیتوانست کاری بکند.
گفتنی است که بنیصدر در آن روز در حضور همه قول داد که تا دو روز دیگر لشکر 7 خراسان را وارد عمل نماید، اما این اتفاق هیچ وقت نیفتاد.
*ورود دشمن به مداخل ورودی خرمشهر
دشمن پس از بیست و دو روز انتظار و جنگ و گریز، در شامگاه 21 مهر به مدخل ورودی شهر راه یافت و پیشرویاش را از مبادی مختلف شهر آغاز کرد. با ورود دشمن به شهر و حرکت به سوی کوی طالقانی، جاده کمربندی، پادگان دژ و خیابان چهل متری و... نبرد به صورت جنگ خیابانی و خانه به خانه درآمد. خرمشهر با از دست دادن بسیاری از آشنایان خود در مضیقه بیشتری قرار گرفت. رزمندگان جان بر کف خرمشهری به منظور مقابله پیش از پیش با دشمن فرصت استراحت را از دست دادند و همانگونه که شیخ شریف فریاد میزد «در جهاد خواب حرام است» استراحت مختصر گذشته را نیز بر خود حرام کردند.
شهر خالی از سکنه شد و با هجوم سراسیمه دشمن به مرکز شهر، اندک مدافعان اصلی خرمشهر، از توان خود در بندر کاسته به دفاع از محور مرکزی شهر، خیابان چهل متری، پرداختند. اوضاع روز به روز بدتر میشد. هجوم همهجانبه و طراحی شده دشمن در محورهای مختلف آغاز شده بود این در حالی بود که نیروهای خودی از نظر توان و پشتیبانی در وضعیت نابسامانی به سر میبردند. رزمندگان اسلام با مشاهده این وضعیت در پی چارهجویی برآمده و سرانجام به سراغ شریف قنوتی میروند. وی که به حاج آقا شریف معروف شده برای رزمندگانی که او را از نزدیک ندیدهاند در حکم فرماندهی است که معرکههای بسیار را پشت سر گذاشته است. رزمندهها در مسجد جامع دور او را احاطه میکنند. آقایی با سر و وضعی درهم و لباسهای آغشته به دود و خاک و کفشهای گلی، با یک اسلحه ژسه بر دوش ایستاده است.
- حاج آقا شهر دارد سقوط میکند.
- چطور سقوط میکند؟
- تا الان فقط پنج نفر جلوی دشمن ایستاده بودیم. گزارش بدهید که دشمن نیروهایش را آورده توی شهر، یک فکری بکنید.
- بروید دعا کنید، از خدا کمک بخواهید.
ظاهرا شریف قنوتی به هر جا توانسته رجوع کرده و فشار آورده اما چون نتیجه نگرفته نمی خواهد با بیان آنها روحیه بچهها را بیازارد، مکثی میکند و غمگین میگوید: اگر من مسئول هستم به هر کجا که بگویید میآیم. کاری که از عهده من برمیآید این است که با شما بیایم و بجنگم. کار از کار گذشته بود و دشمن تا کوی طالقانی پیشروی کرده بود. تقریباً نصف شهر توسط عراقیها تصرف شده بود. شیخ شریف در این زمان بیشتر در مقابل محوطه مسجد جمع راه میرفت و میخواست کاری انجام دهد. متحیر و نگران بود. بچهها به شیخ نگاه میکردند و نگرانش بودند. در این لحظات شیخ به یکباره گفت: بچههای خرمشهر بیایند بچههای خرمشهر به سرعت دور شیخ حلقه زدند. شیخ شریف گفت: بچهها خرمشهر دارد از دست میرود، میخواهم فرماندهی نیروها را به شما بدهم. پس از آن شیخ بچههای شهرستانها را گروه گروه کرد. بچههایی که از بروجرد، ابادان، امیدیه و آغاجاری و... برای دفاع از مملکت اسلامی آمده بودند. آنها را به گروههای بیست نفری تقسیم کرد و با هر گروه دو نفر خرمشهری همراه کرد و گفت همه بچههای خرمشهری به دلیل آشنایی به محلهها و کوچههای شهر راهنمای گروهها هستند. هریک از گروههای رزمنده به منظور مقاومت در برابر عراقیها به یکی از نقاط پیشروی دشمن اعزام شدند.
*بلند شوید که برادران شما را دارند میکشند
خرمشهر به شدت زیر آتش سلاح های سنگین عراقیها قرار گرفته بود و پیشروی دشمن از نقاط مختلف برای تصرف کامل شهر ادامه داشت. میدان راهآهن، پلیس راه و آتشنشانی هم به تصرف عراقیها درآمده بود. تعدادی از نیروها خسته از رزم و دفاع و خسته از خیانت ها داخل مسجد جامع نشسته و به دیوار تکیه داده بودند. در این هنگام شریف قنوتی وارد مسجد شد و دید که رزمندهها در مسجد نشستهاند. او با یک شور و هیجان خاصی گفت: ای برادران عزیز بلند شوید که برادران شما را دارند میکشند. یکی از رزمندهها به شیخ گفت: با نبود امکانات کاری از دست ما ساخته نیست. شیخ او را دلداری داد و پس از یک سخنرانی مختصر بچهها را آماده رزم کرد و خود به همراه آنان به سمت آتشنشانی به راه افتادند.
شیخ در هر فرصت ممکن به بچهها روحیه میداد و سعی میکرد آنان را متقاعد سازد که در خرمشهر بمانند و از شهر دفاع کنند. او میگفت: خرمشهر مال همه است، الان فشار آتش دشمن زیاد است، مظلومیت زیاد است، اما باید خرمشهر را حفظ کنیم، اگر ما دست از مقاومت بکشیم و به آن طرف پل برویم عراقیها خرمشهر را به طور کامل اشغال میکنند و به دنبال آن آبادان و خرمشهر را به تصرف درمیآورند. همین سخنان شیخ و روحیه دادنهای او بود که بچهها را - علیرغم کمبود امکانات - به محورهای جنگ هدایت میکرد.
*نبردهای تن به تن
از جمله محورهایی که دشمن تلاش زیادی برای پیشروی از آن به سوی مرکز شهر، مسجد جامع و پل خرمشهر کرد خیابان چهلمتری بود که در سمت شمال آن کوی طالقانی و جنوب آن منازل کوی بندر و استادیوم ورزشی قرار داشت. گردان هشتم نیروی مخصوص حمله خود را از جنوب خیابان چهلمتری آغاز کرد و رزمندهها با احساس خطر از هجوم دشمن از فلکه راهآهن به سوی چهارراه کشتارگاه حرکت کردند تا ستون نیروهای مهاجم را فلج کنند، اما دشمن عدهای از آنها از جمله اسماعیل خسروی، جواد بطحایی و... را مجروح کرد. محمد نورانی تلاش زیادی کرد مجروحان را از معرکه بدر کند اما آتش نیروهای دشمن بسیار سنگین بود. محمد با آرپیجیاش تنها مانده و پیشروی و استقرار مهاجمان را در ساختمانهای شهر میدید. شریف قنوتی که از موضعی دیگر خود را به بچهها رسانده و در یکی از خانههای اداره بندر موضع گرفته بود و گهگاهی تیراندازی می کرد محمد نورانی را به سمت خودش فراخواند. او به سختی خود را به شیخ رساند. شیخ موقعیت مناسبی را به نورانی نشان داد. از آن موقعیت به راحتی میشد نیروهای مهاجم را هدف قرار داد. نورانی با آرپیجی به سمت نیروهای دشمن شلیک کرد. با موضعگیری نورانی و رسیدن چند نفر از رزمندهها شیخ شریف آنجا را ترک کرد. آن روز شیخ شریف با تلاش خستگیناپذیر خود در حالی که چند شبانهروز بود خواب را بر خود حرام کرده بود، بین رزمندهها تردد میکرد و به آنان مهمات و آذوقه میرساند و در عین حال آنان را به ایستادگی و مقاومت بیشتر تشویق میکرد. او آن روز خود را به کنار پل خرمشهر رسانده بود و از کسانی که قصد خروج از خرمشهر را داشتند میخواست که رزمندهها را تنها نگذارند و در برابر هجوم دشمن مقاومت کنند، اما این تلاشها بینتیجه بود چون اداره بندر و گمرک خرمشهر به طور کامل به اشغال دشمن درآمده بود و لحظه به لحظه تسلط کامل دشمن به خرمشهر قطعیتر میشد.
درگیری تن به تن 23 مهر تا نیمههای شب ادامه داشت و شیخ شریف با عدهای اندک در کوچه و خیابانهای اطراف شاهآباد، پشت پلیس راه با عراقیها درگیر شدند. اوایل صبح روز بعد از عراقیها خبری نبود. آنها در خانهها کمین کرده بودند و منتظر دستور بودند تا آخرین ضربهها را بر پیکر خسته خرمشهر وارد آوردند.
ادامه دارد...