29 اسفند 1402 / ۰۹ رمضان ۱۴۴۵
شناسه خبر : 59485
یکشنبه 13 خرداد 1397 , 10:51
یکشنبه 13 خرداد 1397 , 10:51
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
بهارِ دوستی، خانه ای درخورد دیجیتالیسم
سید مهدی حسینی
نکاتی پیرامون قبل و بعد از انتخابات
امانالله دهقان فرد
بازگشت قدرت به صحن منَشاء تحولات بزرگ
سیدمحمدرضا میرشمسی
منافع ملی، بزرگی و مجازی سازی
سید مهدی حسینی
همراهی با مردم یا همکاری با دشمن؟!
حسین شریعتمداری
تاوانی که شیعیان عربستان برای اعتقادات خود می پردازند
مطالعات خلیج فارس
سخنی برای بعد از این
سید محمدرضا میرشمسی
ادبیات ایثار و شهادت
عیدانه ای برای مجاهدان بی مثال وطن
شهیدگمنام
مثل شهدا
مجتبی رحماندوست
قهرمان را باید مثل یک قهرمان تشییع کرد!
زهرا خراسانی
گزارش و گفت و گو
رفت آفتاب!
آسمان ابری شد و رفت آفتاب/ دیده می بارید و مردم غرق آب/ آسمان روی زمین افتاده بود/ گوئیا ارکان عالم شد خراب
فاش نیوز- آسمان ابری شد و رفت آفتاب
دیده می بارید و مردم غرق آب
آسمان روی زمین افتاده بود
گوئیا ارکان عالم شد خراب
ناگهان غوغای محشر شد به پا
گام های زندگی ماند از شتاب
رفت آن روح خدا کاورده بود
جان تازه بر تن اسلام ناب
"با دلی آرام و قلبی مطمئن"
رفته بود آن نازنین در ناز خواب
در پی خورشید جمع اختران
ماه را بی وقفه کردند انتخاب
جانشینی محمد را علی
شد امیر کاروان انقلاب
شاعر: بهروز ساقی
کد خبرنگار: 20
سلام ، با روح الله روحمان را تازه کردی مرحمت فرمودی استاد مدتها بود نظم سخن و درد دل از یادمان رفته بود. میدانید نفس و حرکات و سکنات شما برای اشارات بیداری و لالایی خوابیدن ما مثل نفس کشیدن ضروری هستند. چقدر دل تنگ کلامتان بودیم.
بگذار هرچه میخواهند بگویند چون تنها دارایی ما صداقتی همچون پاکی دیوانگان و یک رفیق صادق هست از همان روزی که عقل از قافله عشق جا ماند و دل حاکم بر وجودمان شد دیوانگی تنها افتخار ما بود. بعد از مدتی دل هم خون شد و با اشک بر دامن ریخت فقط پاکی دامن ماند که خریداری ندارد.
در کوی تو عاشقان پر آیند و روند
خون جگر از دیده گشایند و روند
ما بر در تو مقیم مادام چو خاک
ورنه دگران چون باد ایند و روند
بگذار هرچه میخواهند بگویند چون تنها دارایی ما صداقتی همچون پاکی دیوانگان و یک رفیق صادق هست از همان روزی که عقل از قافله عشق جا ماند و دل حاکم بر وجودمان شد دیوانگی تنها افتخار ما بود. بعد از مدتی دل هم خون شد و با اشک بر دامن ریخت فقط پاکی دامن ماند که خریداری ندارد.
در کوی تو عاشقان پر آیند و روند
خون جگر از دیده گشایند و روند
ما بر در تو مقیم مادام چو خاک
ورنه دگران چون باد ایند و روند
اووووو وووو کی بره این همه راهو
دکتر جان الان که زدم سیم آخر محل هیچ کس نمی دم آمده میگه درباره شهدا یه کاری باهات دارم از صبح دلم ریخته بهم آخه من چرا به شما رسیدم که حالا بخاطر حفظ آبروی شما مجبور بشم باج بدم ...
اینا اگه شهید حالیشون می شد که وضع به اینجا نمی کشید ؟ چکار کنم استاد گران مایه ... اون دفعه به بازرسا گفته بودی منو نمی شناسی به دل نگرفتم اما حالا چی ؟ اگه بزنم همه دروغگوهای ادعا دار را کله پا کنم بهت بگن میگی منو نمی شناسی ؟
دکتر جان الان که زدم سیم آخر محل هیچ کس نمی دم آمده میگه درباره شهدا یه کاری باهات دارم از صبح دلم ریخته بهم آخه من چرا به شما رسیدم که حالا بخاطر حفظ آبروی شما مجبور بشم باج بدم ...
اینا اگه شهید حالیشون می شد که وضع به اینجا نمی کشید ؟ چکار کنم استاد گران مایه ... اون دفعه به بازرسا گفته بودی منو نمی شناسی به دل نگرفتم اما حالا چی ؟ اگه بزنم همه دروغگوهای ادعا دار را کله پا کنم بهت بگن میگی منو نمی شناسی ؟
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
مثل گندم درویمان کردند
علی کرمی
روایتی از فوتبال پیرمردها مقابل دشمن بعثی
محمدعلی نوریان
روزی که فرمانده ارتش به پای پدرش افتاد
خواهر شهید
وقتی سربازان بعثی به ایرانیها التماس کردند
کتاب خاکریزوخاطره
معرفی کتاب
به بچه هات بگو سر به سر من نزارن می دونید که من کله خرابم استاد جشن پتویم
از شما روم نمیشه والا تا حالا یه بلایی سرشون آورده بودم
آخه علاقه زیادی به جشن پتو داریم ... هههههه
شایدم یه جشن پتو واسه شما گرفتیم ... هههه