شناسه خبر : 59556
یکشنبه 20 خرداد 1397 , 11:17
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطراتی از زندگی یکی از شهدای تروریستی مجلس

امروز هفدهم خرداد است و درست یکسال پیش در چنین روزی حادثه‌ای تروریستی در قلب تهران روی داد که همه مردم را شوکه کرد.

عناصر داعش توانسته بودند خود را به خانه ملت در بهارستان برسانند و با ترقه‌بازی کودکانه  چند نفر از هموطنان عزیزمان را مظلومانه به شهادت رساندند.

یکی از این شهدا حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی تقوی بود که عمر خود را وقف گفتمان انقلاب اسلامی کرده بود و آخر هم به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید.

این چند خط مروری است بر حادثه تروریستی سال گذشته و خاطراتی از آن شهید سرافراز:

یکی دوساعت پس از حوادث تروریستی مجلس و حرم مطهر امام، خبر رسید که دو تن از شهدای مجلس از اعضای دفتر آقای حاجی‌دلیگانی نماینده مردم شاهین شهر هستند.

از آنجا که هفته قبل با دکتر حاجی‌دلیگانی جلسه‌ای داشتم، هم برای عرض تسلیت و هم اینکه بدانم کدام یک از اعضای دفتر بوده‌اند، به ایشان زنگ زدم که عنوان کرد این شهدا، زارع و تقوی هستند.

زارع را می شناختم. مدیر دفتر ایشان بود و انصافا همان یک ساعت جلسه هم شیفته خلوص ایشان شده بودم اما تقوی را بخاطر نیاوردم. تا اینکه ساعتی بعد یکی از دوستان تماس گرفت و با گریه می‌گفت حاج‌آقا تقوی شهید شده درسته؟

اول انکار کردم اما به یکباره یاد سخن حاجی دلیگانی افتادم که نام تقوی را هم برده بود اما نمی‌دانستم منظورش حجت‌الاسلام سیدمهدی تقوی دوست دیرینه خودم و مدیرعامل سابق خبرگزاری قرآن است.

در حالی که مبهوت بودم با عجله پرس‌وجو کردم تا اینکه متوجه شدم خود ایشان شهید شده. دنیا جلوی چشمانم تیره و تار شد و خاطرات قریب 12 سال رفاقت نزدیک و همکاری با ایشان جلوی چشمانم رژه می‌رفتند. سیدی محجوب، متواضع، مظلوم و باتقوا که علاوه بر دوستی در بسیاری از امور برای من الگو بود خصوصا در ارادت فوق‌العاده‌اش به اهل بیت عصمت و طهارت و شوقش برای شهادت.

در چند سال اخیر آرزویش بود به سوریه اعزام شود تا با داعشیان نبرد کند اما نمی‌دانست مزدوران داعش خود به سراغش آمده و در قلب تهران او را به آرزویش می‌رسانند.

شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی تقوی سال 90 در بین الحرمین

آرام بود و محجوب؛ باید جان می‌کندی تا از خودش چیزی بگوید. کمتر کسی می‌دانست که جانباز است و هنوز بعد از 30 سال از جنگ امانتی به یادگار دارد.

جزو غواصین کربلای 5 بود اما تقدیرش این بود که بماند و بر جنازه رفقای شهیدش بعد از قریب 30 سال اشک غربت بریزد.

هر وقت از عشقش به شهادت می‌گفت اذیت کردن ما هم گل می‌کرد: «تو اگه اهل رفتن بودی همون زمان جنگ شهید می‌شدی نه جانباز، حالا که دیگه خبری نیست»

اربعین 95 هم مثل سنوات قبل خودش را آماده کرده بود به اقیانوس زائران اربعین بپیوندد. زنگ زد و گفت «میای بریم؟» معذوریت داشتم جوابم منفی بود. پاسخش این بود: «از ما گفتن بود داداش از دستت میره‌ وا؟»

با آنکه سال‌ها در قم تحصیل کرده بود و ملبس به لباس روحانیت، اما موقع صحبت کردن و حتی گاها در حین سخنرانی تیکه کلام‌های «بچه تهرونی» از زبانش نیفتاده بود.

وقتی از سفر کربلا برگشت فهمیدم تک و تنها به این سفر رفته، هم به حالش غبطه خوردم و هم ناراحت از اینکه نتوانسته بودم همراهش بروم.

شهید تقوی در روستایی مرزی در جنوب لبنان

وقتی مسئولیت خبرگزاری قرآن را به عهده گرفت اصرار کردم که بخاطر مشغله زیاد، منبر هیات محبین‌الائمه را از این پس واگذار کند پاسخش این بود: «توی خبرگزاری با قرآن کار داریم اینجا با اهل بیت. این دو باید در کنار هم باشند»

با آنکه از نظر بودجه و نیرو مشکل داشتیم، وقتی به ایشان پیشنهاد دادم که سرویس ایثار و شهادت را راه‌اندازی کنیم این بار نه خبری از مطرح‌کردن موضوع نیرو بود و نه بودجه، بلکه با استقبال فراوان ایشان مواجه شدم که هر چه زودتر این کار را انجام بده.

خیلی تلاش کرد تا بالاخره موفق شد مجوز حضور در کلاس درس خارج حضرت آقا را کسب کند و چه حال خوشی داشت آن روزی که از اولین جلسه بازگشته بود.

اولین روز ماه مبارک بود که جامعه قرآنی کشور مهمان رهبری بودند بعد از نماز و سر سفره به جای افطار کردن فقط به حضرت آقا که بالای سفره نشسته بودند نگاه می‌کرد. انگار اولین بار ایشان را زیارت می‌کرد. درگوشی به من گفت: «ای کاش می تونستم این محافظا رو کنار بزنم و یک لحظه آقا رو ببوسم و بیام»

من هم با خنده پاسخ دادم: «حالا ما رو بگی یه چیزی، خوبه هفته‌ای سه‌بار آقا رو تو کلاس درسشون می‌بینی، با این سن و سال دست بسیجی‌های 18 ساله رو از پشت بستی»

پست نگهبانی مرزی حزب الله در جنوب لبنان

همان روزهای اولی که مدیرعامل شد بر خلاف روش معمولش که مشورت می‌گرفت خیلی دستوری به من گفت: از امروز به تحریریه ابلاغ کن در اخبار از لفظ «امام» برای حضرت آقا استفاده کنند. وقتی دلایل مخالفت من را شنید که به سه دلیل مصلحت نیست، خیلی محکم گفت: خبرگزاری قرآن باید در فرهنگ‌سازی پیشقراول سایر رسانه‌ها باشد نه مقلد بقیه. باید از همین امروز ابلاغ کنی.

وقتی به او می‌گفتیم فلان کس یا فلان مسئول پشت سر شما این حرف را زده، کوچکترین واکنشی نشان نمی‌داد انگار حرف ما را نشنیده بود سریع بحثی را پیش می‌کشید تا به ما بفهماند هر چقدر هم غیبت و تهمت ناجوانمردانه باشد برایش اهمیتی ندارد.

دو سه بار از من خواست پیش یکی از مسئولان سابق خبرگزاری بروم، علیرغم میل باطنی و صرفا بخاطر دستور اداری با فرد مذکور در محل کارش جلسه گذاشتم. اما اکثر مباحث آن فرد بدگویی از حاجی تقوی بود  وقتی برگشتم با ناراحتی به حاجی گفتم که «من چرا باید با فردی جلسه بزارم که تمام بحثش بدگویی از شما باشه»، گفت: شما چی گفتی؟ گفتم «اگه به خودم بود جوابشو می‌دادم ولی بخاطر شما رعایت کردم و بجز دو سه مورد کوتاه جوابی ندادم سکوت کردم و گذاشتم حرفاشو بزنه».  انگار نه انگار که آن فرد غیبت حاجی رو کرده بود چند بار تا شب از من تشکر کرد که اینگونه برخورد کرده‌ام و حرمت او را نگه داشته‌ام.

یاد سالی افتادم که با هم به لبنان رفته بودیم، دو ساعتی که در هواپیما بودیم تمام فکر و ذهنش سیدحسن نصرالله بود و حزب الله و اینکه سرنوشت اسلام الان در لبنان رقم می‌خورد و مدام می‌گفت ای کاش می‌توانستم منزلم را ببرم جنوب لبنان. البته آن زمان هنوز نطفه نامبارک داعش متولد نشده و تازه ناارامی‌ها در سوریه شروع شده بود.

وقتی به بیروت رسیدیم آرام و قرار نداشت تا اینکه شب به روستایی در جنوب رفتیم. روستایی که مشرف بر فلسطین اشغالی بود. جالب اینکه درب منزلی که یک هفته در آن سکونت یافتیم درست مقابل پست‌های نگهبانی مزدوران اسرائیلی بود و دیوار منزل هم از بس تیر خورده بود عین آبکش شده بود.

وقتی منطقه را دید و فهمید کجا آمده، تازه احساس کردم گم‌شده خود را پیدا کرده و شعفش قابل وصف نیست.

با انکه توی آن چند روز مدام در جلسه‌های مختلف با مسئولان مختلف لبنانی بودیم اما تنها آرزویش دیدار با سیدحسن بود که آخر هم محقق نشد.

وقتی فهمید با ماشین می‌توان به دمشق رفت، اصرار داشت حتی یک نیمروز شده به زیارت برویم مسئولان سفارت مخالفت می‌کردند که سوریه امن نیست و ما نمی‌توانیم مسئولیت آن را قبول کنیم. آخر سر قرار شد ما با مسئولیت خودمان برویم و آنها هم مثلا خبر ندارند. در طول راه به حرف‌های مسئولانی که می‌گفتند ناامن است و اجازه نمی‌دادند بیائیم لبخند میزد. با آنکه فقط نصف روز در سوریه بودیم علاوه بر زیارت، سه جلسه کاری هم آنجا برگزار کردیم.

خاطرات سفر کربلایی که با هم رفته بودیم در ذهنم نقش بست. چه سفری بود و چه حالی داشت.

با اینکه سفرمان شخصی بود و نه اداری، اما آنجا هم دست از کار و جلسه بر نمی‌داشت. از برگزاری جلسه با تولیت‌ حرم‌های مطهر امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) تا پیگیری افتتاح دفتر برای «ایکنا» در نجف اشرف. من هم چون جانشینش بودم مجبور بودم در این جلسات همراهی‌اش کنم حال بماند که در دل غرغر می‌کردم که اینجا هم آخر جلسه؟

جلسه با آیت‌الله حسینی نماینده وقت رهبر انقلاب در سوریه ـ دمشق

4 ماه نبود که از سفر کربلا آمده بودیم که درخواست کرد سفری به مناطق عملیاتی جنوب برای همکاران مهیا کنیم. اردیبهشت 91 این سفر فراهم شد. با روایتگری حاج‌آقای جعفری که از همرزمان خود ایشان در گردان تخریب بود به زیارت مناطق عملیاتی رفتیم.

حالاتش در این سفر برای خیلی از ماها قابل درک نبود. ما از جنگ و شهدا بیشتر شنیده بودیم اما او هر جا که می‌رفتیم  انگار قسمتی از جسم و جان خود را آنجا می‌یافت. صحنه در آغوش کشیدن فرزندش در اروند و هق‌هق گریه کردن پدر و پسر، اشک همه اعضای کاروان را درآورد.

شهید تقوی و فرزندش سید علیرضا در اروند

وقتی مسئولیت خبرگزاری را واگذار کرد به معنای واقعی سبکبار شده بود، می‌گفت احساس می‌کنم انگار باز عظیمی را از دوشم برداشته‌اند و از این پس بیشتر می‌توانم به دغدغه‌هایم در حوزه گفتمان انقلاب و اقناع جوانان بپردازم.

مشاور فرهنگی دکتر زاکانی هم‌ گردانی‌اش در دفاع مقدس و نماینده سابق مردم تهران شد و در سال دوم مشاورت دکتر محمد دهقان را پذیرفت و این اواخر هم مشاور اقای دکتر حاجی‌دلیگانی شده بود.

تقدیرش چنین نوشته بود که عناصر تروریست به همان طبقه‌ای که محل کار ایشان بود، پناهنده شوند و تقوی و چند نفر دیگر را مظلومانه به شهادت برسانند.

تاثرم وقتی بیشتر شد که فرزند شهید تقوی به من گفت که تصویر شهیدی که در فیلم داعش مشاهده می‌شود خود ایشان است که اینگونه مظلومانه و با لبان تشنه به شهادت رسیده و حتی پس از شهادت نیز دست از وی بر نداشته و گلوله‌بارانش می‌کنند. 

عاشق پرواز که باشی در نهایت پرواز می‌کنی، زمان و مکانش خیلی مهم نیست. چه در جبهه‌های تفتیده خوزستان، چه در سوریه و در دفاع از حرم عمه‌سادات و دردانه اباعبدالله حضرت رقیه (س) یا در قلب تهران و در خانه ملت آنهم به دست «فرزندان ناپاک حرمله»

و چه سعادتی بالاتر از این برای سید تقوی عزیز که در 12 ماه مبارک رمضان همچون جد غریبش حسین (ع) با لب عطشان به شهادت برسد و به اجداد طاهرینش ملحق شود.

و امروز 17 خرداد ماه سال 97 درست یکسال است که این سید شهید از میان ما پرکشیده و نام و یادش همچون چراغ راهی برای ماست تا بدانیم چنانچه به راهت باور داشته باشی آخر به مقصودت میرسی حتی اگر این مقصود «شهادت» باشد.

منبع: فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi