چهارشنبه 13 تير 1397 , 11:01
ما و فرمانده جدید!
حسین قاسمی - بهترین روزهای ما جبهه وجنگ بود.
افسری که صفرکیلومتر بود و میخواست ادای فرماندهان را در بیاورد، همزمان شد با پاتکی که ما روی عراق داشتیم. بچه ها گفتند نیامده دارد برای ماخط ونشان می کشد. حقیقتا چون من سرباز قدیمی بودم فرماندهان سعی میکردند برای ماموریت یا شناسایی ازکسانی که به منطقه اگاه ترند استفاده کنند. به بچه هاگفتم اشکال ندارد امشب بایستی برویم گشت. خلاصه شب شد، وقت رفتن به جلو ، رفتیم آن طرف خاکریز و وارد کانال شدیدم و فرمانده اولین کارش راشروع کرد. دوربین مادون قرمز راگرفت وخودش افتاد جلو، حدود30متری که رفتیم به دوراهی رسیدیم. فرمانده ایستاد و رو به من گفت" از کدام طرف باید بریم؟
برعکس آن جهت که می بایست می رفتیم حرکت کردیم. چندمتری که رفتیم، ازکانال آمدیم بیرون.
فرمانده حواسش نبود و افتاد داخل گودال آبی که آنجا بود.
الان هم که به این موضوع فکر می کنم خنده ام می گیرد. دردسرتان ندهم، بالاخره بردیمش درست زیر پای عراقی ها. این بنده خدا با بدن خیس آن هم تو زمستان خرمشهر، خیلی اذیت شد.
می بایست ساعت 4 برگردیم. تا ساعت پنج ماندیم.
دیگر نزدیک صبح به روشن شدن هوا بودیم که به بچه ها گفتم باید بدویم! شروع به دویدن کردیم که یهویی پای یکی از افراد به مین منور خورد و منفجر شد.
بالاخره بچه ها خودشان را مثل فشنگ رساندند آن طرف خاکریزخودمان. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که خبر دادند فرمانده در حین انفجار مین منور، دوربین دید درشب را انداخته و گم کرده است. البته رفتم دوربین را پیدا کردم و آوردم و تحویل دادم ولی کلا آن ایام و آن شب، لحظات خوشی داشتیم که در ذهن و خاطراتم ثبت شده است.
من الله توفیق ...