شناسه خبر : 60293
پنجشنبه 25 مرداد 1397 , 12:02
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت وگو با خانم توران نوروزی همسرخلبان شهید کرم رضا مکری و آزاده ۱۰سال اسارت

جنگنده ای عاشق وطن

۲۶ مرداد ماه سالگرد غرورآفرین آزادگان به میهن اسلامی بهانه ای بود تا با یکی از حماسه آفرینان ۸سال دفاع مقدس که ۱۰سال از بهترین روزهای زندگی خود را در زندان ها و سیاهچال های بعث عراق گذرانده و تحت شکنجه و فشارهای اسارت با تنی رنجور و زخمی پس از بازگشت به میهن به شهادت می رسد.

فاش نیوز - 26 مرداد ماه سالگرد غرورآفرین آزادگان به میهن اسلامی بهانه ای بود تا با یکی از حماسه آفرینان 8سال دفاع مقدس که 10سال از بهترین روزهای زندگی خود را در زندان ها و سیاهچال های بعث عراق گذرانده و  تحت شکنجه و فشارهای اسارت با تنی رنجور و زخمی پس از بازگشت به میهن به شهادت می رسد. برای قدردانی از این سلحشور وطن به دیدار خانواده این شهید  خلبان می رویم.  

عقربه های ساعت چیزی از ساعت 4 بعدازظهر گذشته که خود را در شهرک خلبانان شکاری می رسانم و چند دقیقه پس از آن میهمان خانم توران نوروزی همسر شهید امیرسرلشگر خلبان کرم رضا مکری می شوم. ایشان با  مهربانی و خوشرویی تمام  پذیرایم می شود. اما آنچه در لحظه ورود چشمانم را نوازش می کند تمثال بزرگی از این شهید بزرگوار است  که در کنار چیدمان زیبای منزل،  نشان ازعشق و سلیقه یک کدبانوی ایرانی دارد.

گرچه مدت زیادی از شهادت همسر می گذرد اما ایشان همچنان سیاه پوش همسر گرامی خود هستند،  درمیان صحبتهایمان بارها و بارها اشک میهمان چشمانش می شود و این حکایت 24 سال زندگی عاشقانه ای است که ایشان در کنار شهید کرم رضا مکری آن را تجربه کرده است و حاصل این زندگی پربار، سه فرزند دختری است که هر سه در رشته علوم پزشکی تحصیل کرده  و اینک افتخارآفرین جامعه امروز ما هستند .

مهرماه، ماه پرافت و خیزی برای این بانوی گرامی است  چرا که اسارت همسر در مهرماه سال 1359، بازگشت همسر به میهن در مهرماه 1369 و  شهادت همسر درمهرماه 1395 و از دست دادن برادر در مهرماه 1360برای ایشان رقم می خورد.

 در اثنای گفت وگوی مان، خانم نوروزی را بانویی به واقع صبور، آرام  و باوقار می یابم که زیبایی بیانش و شیوایی کلامش بسیار دلنشین بود.

 

فاش نیوز: خانم نوروزی لطفاً  شهید خلبان کرم رضا مکری را بیشتر برای خوانندگان پیام آزادگان معرفی بفرمایید؟

- امیرسرلشگرخلبان شهید کرم رضا مکری جانباز 70درصد و آزاده 10سال اسارت در آبان ماه 1325 در "صحنه" کرمانشاه متولد  و دوران تحصیل خود را در همان شهر گذرانده و در سال 1351 پس از تحصیل در دانشکده افسری در آزمون ورودی دانشکده افسری خلبانی پذیرفته می شود و پس از مدتی برای گذراندن دوره خلبانی (اف فور) بمب افکن (اف چهار) فانتوم به آمریکا اعزام و پس از طی 2سال دوره خلبانی به کشور بازمی گردد.

فاش نیوز: نحوه آشنایی و ازدواج شما با شهید مکری چگونه صورت گرفت؟

- شهید مکری درسال 1354 به ایران بازگشتند و ما چون نسبت فامیلی نزدیکی باهم داشتیم و ایشان پسرعمه من بودند. من آن زمان فرهنگی بودم. در میان مردم منطقه کرمانشاه هم ازدواج فامیلی بسیار مرسوم بود بنابراین در سال 1355باهم ازدواج کردیم و  خداوند 2 دختر به ما هدیه کردند به نامهای یگانه و آزاده  که ایشان در سال 1359 اسیر شدند. در زمان اسارت پدر، دختر بزرگم یگانه 4ساله و دختر کوچکترم آزاده 2ساله بودند.

 

فاش نیوز: لطفا از روزهای اول جنگ برایمان بگویید؟

- جنگ در اول مهرماه شروع شد. محل خدمت همسرم همدان و ما در پایگاه شهید نوژه همدان بودیم. با آغاز جنگ ما ایشان را اصلا نمی دیدیم یعنی یا ایشان ماموریت پرواز داشتند و یا اینکه افسرنگهبان پرواز بودند. صبح های زود هم به محل خدمتشان می رفتند و در اتاق عملیات جنگ حاضر می شدند که اگر ماموریت برون مرزی بر ایشان محول شود حضور داشته باشند.  در همان اولین روزهای آغاز جنگ، همسرم در تماسی که با اقوام داشتند مطلع شدند که منطقه "تپه شیرین" کرمانشاه توسط عراق بمباران شده و ایشان هم به واسطه تعصبی که به مردم زادگاهشان داشتند و پس از کسب اطلاعات متوجه شدیم که منطقه "تپه شیرین" به مانند سنگری مردمی بوده که زمان اعلام خطر و آژیر قرمز مردم به این منطقه پناه می بردند که عراقی ها این منطقه را بمباران می کنند و بسیاری از مردم کرمانشاه به شهادت می رسند. پس از این خبرهمسرم به ما گفتند که ساعت 4بعدازظهرپرواز دارند و ما هم نمی دانستیم که ایشان به تلافی این ناجوانمردی ها و کشتار مردم بی دفاع و بی گناه، می خواهند بروند. ایشان با  شهید شمس بیگی  یکی از خلبانان شجاع ایران قرار ملاقات داشتند و به ایشان گفته بودند که امروز ماموریت پرواز دارند.

همسرم هر زمان که پرواز داشتند به ما می گفتند که ما با سرعت صوت و ارتفاع پایین پرواز می کنیم که در تیررس دشمن قرار نگیریم. ساعت 4 و 5 بودند که همسرم رفتند و ما منتظر بازگشت ایشان بودیم. بعد از 2یا 3ساعت به ما اطلاع دادند که هواپیمای ایشان مورد اصابت موشک قرارگرفته. من همان زمان با شهید خلبان خضرایی که فرمانده گردان ایشان بودند صحبت کردم و ایشان به من گفتند که شما مطمین باشید که ایشان از بین نرفته اند. زیرا خلبانان دیگری که بازگشته اند شعله های آتش چتر ایشان را دیده اند و صدایی هم شنیده شد. اما دیگر از ایشان اطلاعی نداشتیم تا یکسال بعد.

فاش نیوز: شرایط زندگی شما و فرزندانتان به چه صورت ادامه یافت؟

- من هم به همراه دو فرزندم به کرمانشاه نزد پدر و مادر و برادر شهید مکری (حاج آقا سلیمان مکری) رفتیم و در خانه ای که همسرم قبل از اسارت در کرمانشاه برای مان ساخته بود ساکن شدیم.

 

فاش نیوز روزهای سخت بی خبری را چگونه می گذراندید؟

- روزهای سخت نگرانی با دو فرزند خردسال و بی خبری واقعا سخت بود. خبرهای ناگواری می شنیدیم که گاها می شنیدیم هواپیمای ایشان در هوا پودر شده و.... اما شهید خضرایی همواره به ما می گفتند آن صدا، صدای انفجار نبوده و صدای صندلی ایشان بوده و "ایجکت" کرده و با چتر پایین آمده است.

فاش نیوز: نحوه به اسارت آمدن همسرتان را از زبان خودشان برایمان بازگو بفرمایید؟

- همسرم پس از بازگشت به ایران برایم تعریف کرد که: پس از بمباران کرمانشاه من به عنوان یک کرمانشاهی با تعصبی که  به هموطنانم داشتم  با همرزمانم به سمت عراق پرواز کردیم و تمام پادگانها و تانکهای مستقر در مرز بستان را بمباران نمودیم و به پایگاههایمان برگشتیم و روز بعد هم با 4 بمب خوشه ای به منطقه مرز هویزه رفتیم و در موقع بازگشت دود غلیظی از بال هواپیما برخاست. سریع به طرف ایران بازگشتیم و در نزدیکی  منطقه بستان در تیررس دشمن قرار گرفتیم و ناچار به ترک هواپیما شدیم و هواپیما هرلحظه به زمین نزدیک می شد که از چتر نجات استفاده کردیم و در تپه ای اطراف بستان سقوط کردیم و آن قسمت پالایشگاه آبادان را  موقع فرود با چتر ملاحظه کردیم.  ابتدا خوشحال شدیم که در کشور خودمان فرود آمده ایم اما بعد متوجه شدیم که منطقه بستان به اشغال نیروهای عراقی درآمده و من و همرزمم به دست مزدوران عراقی اسیر شدیم .بعثی ها هم تمام لباسهای خلبانی اعم از جلیقه و کلت و تجهیزات مرا از تنم بیرون آوردند و با یک زیرپوش سفیدرنگ و زیرشلواری  و پس از پذیرایی شدید با قنداق تفنگ وشکستن دست و سر و صورت و پایمان مرا سوار جیپ های عراقی نمودند و پس از 7 یا 8 ساعت مرا در یک یک سلول سرد و تاریک انداختند.

 همسرم  بر اثر این جراحات بیهوش  و بیحال می شود و پس از سه روز بهوش می آید. چیزی شبیه به نام ساندیچ که گرد و بسیار سفت بوده به او می دهند که ایشان هم با آن دست شکسته قادر به خوردن نبوده است. پس از چند روز سرباز عراقی می آید و می بیند که غذایش دست نخورده است می گوید چرا غذایت را نخوردی؟ ایشان می گوید من دستم شکسته که آن سرباز ایشان را بیرون می آورد و مقداری سوپ و نان مانده به ایشان می دهد.

ایشان تعریف می کرد. بعد از دو یا سه روز سلول انفرادی، صدای شهید تندگویان را  می شنیدم که به رژیم عراق و بعث بد و بیراه می گفتند و می گفتند مگر دین و ایمان ندارید. من درد دارم. من نیاز به  قرص مسکن دارم که بعد از مدتی صدایی از ایشان نیامد و متوجه شدم که ایشان را شهید کرده اند.

فاش نیوز: در ادامه چه اتفاقاتی برای همسرتان رخ می دهد؟

- بعد به همسرم می گویند ما شما را به اردوگاه می بریم. و بعد به جایی می برند که  شهید آزاده خلبان "یدالله عبدوس"، خلبان"اوشال" و خلبان "لهراسبی" هم آنجا بودند و با آنها هم سلولی می شوند.  یکی دیگر از آزادگان عزیزمان که زحمات زیادی برای همسرم کشیده بودند آزاده امیر "دهخوارقانی" و امیرجانباز "صدیق قادری" از همسرم بسیار مواظبت می کنند و خیلی به ایشان رسیدگی می کنند که ایشان دستش حرکتی داشته باشد. یک روز که ایشان دستشان درد شدیدی دارد و از شدت درد به در و دیوارسلول می کوبیدند که یا یک قرص مسکن به من بدهید یا دست مرا از آرنج ببرید که راحت شوم؟ سربازی دنبال او می آید و می گوید دکتر آمده و می خواهد شما را ببیند. همسرم می گفت خودم که نمی توانستم آقای دهخوارقانی زحمت بلندکردن مرا کشیدند و آقای صدیق قادری هم مرا قدری مرتب کردند ومرا با آن سرباز فرستادند. دکتر پرسید کدام دستت است؟ من که از درد نمی توانستم دستم را تکان بدهم سرباز دست مرا در دست آن پزشک گذاشت وآن دکتر عراقی چنان چرخش 360درجه ای به دستم داد که از درد بیهوش شدم و وقتی بهوش آمدم دیدم دستم کاملا به پوست آویزان است. زمانی هم که اسارت برگشتندد آرنج ایشان به جای اینکه زیرباشد کاملا بالای قرار گرفته بود. ایشان می گفتند با آن وضعیت دوباره به سلول بازگشتم. بچه ها با چند تکه چوب دستم را بستند وبعد 3یا 4 روز بیهوشی و با قطره قطره آبی که با قاشق به دهانم می ریختند بهوش آمدم. عراقیها گفتند دیگر حق نداری با لگد به در بکوبی و حق اعتراض و درخواست قرص و دارو هم نداری.

 

فاش نیوز: چگونه از خبر سلامتی همسرتان باخبر شدید؟

- پس از یکسال نامه ای به نام یکی از خلبانان آزاده  به نام "علی رضا علیرضایی" به دست ما رسید که ایشان بسیار لطف کرده بودند به خانواده ما اطلاع دادند که خلبان مکری در عراق اسیر است. گویا ایشان در بیمارستان عراق برای مداوا رفته بودند که خلبان مکری را می بیینند وایشان در زیر نامه آقای علیرضایی، چند خطی را برای ما می نویسند.  نوشته با دستخط دانش آموز کلاس اول ابتدایی نوشته شده بود من هم  نامه ای در کاغذهای مخصوص صلیب سرخ برای آقای علیرضایی نوشتم و گفتم این خط همسر من نیست و ایشان جواب دادند: زمانی که هواپیمای ایشان سقوط کرده دو دستش شکسته  و ایشان  با سختی این نامه را نوشته. اما مطمین باشید که صلیب سرخ نام ایشان را یادداشت کرده و جای نگرانی برای از بین بردن ایشان وجود ندارد. ماهم پس از یکسال خوشحال شدیم که همسرم زنده هستند و امید به بازگشت ایشان داشتیم. من هم با لطف همکاران به تدریس در کرمانشاه ادامه دادم و به مرور فرزندانم بزرگتر شدند و ده سال بدین منوال گذشت.

 

فاش نیوز: این ده سال را چگونه گذراندید؟

- من بدشانسی که در این ده سال آوردم این بود که مهر 1359همسر به اسارت در آمد و مهر 1360 تنها برادرم که بسیار حامی من و خانواده ام بودند بر اثر تصادف فوت کردند.

 

فاش نیوز:  زمانی که فرزندانتان سراغ پدر را از شما می گرفتند چه پاسخی می دادید؟

- آنها پدر را نمی شناختند و هر بار که اسرای ایرانی را نشان می دادند می گفتند این پدر ماست. من هم به آنها صحبت می کردم و می گفتم هر زمان که شما کلاس اول رفتید برای پدرتان نامه می نویسید. آنها منتظر شدند کلاس اول که رفتند کم کم برای پدرشان نامه می نوشتند و زمانی که جواب نامه شان می آمد مطمین می شدند که پدرشان زنده هست ولی حال روحی خوبی نداشتند. همیشه غمگین و نگران بودند ولی خدا را شکر که پدرشان پس از 10سال برگشت.

 

فاش نیوز:  ده سال اسارت ایشان در چه اردوگاههایی بود؟

- اردوگاه های الرمادیه، بعقوبه و تکریت

فاش نیوز: آیا نیروهای عراقی سعی در تطمیع کردن همسرتان در عراق داشتند؟

- بله، در حین اسارت بازجوی عراقی (محمودی) چندین بار تقاضای همکاری و لو دادن خلبانان همرزم و تعداد هواپیماهای ایران را نمود و حتی در صورت قبولی همکاری همسرم با بعث عراق، قول زیارت حرمین شریفین را به ایشان داده بودند که ایشان ابدا نمی پذیرند.  همسر من از خلبانان وطن دوست و میهن پرستی بودند که اوایل انقلاب و آغاز جنگ تعدادی از خلبانان از کشور رفتند می گفتند کشورم برای من بسیار سرمایه گذاری کرده تا روزی بتواند از توانایی های من بهره برداری کند و زمان نیاز بتوانم به داد مملکتم برسم . ایشان جزو حماسه آفرینان 140 فروندی بودند که در یک روز با همرزمانش به سمت عراق پرواز می کند و خواب را بر چشم بعثی ها آشفته می نماند و دولت عراق اعلام می کند که ایرانیان از خواب بیدار شده اند.

 

 فاش نیوز: خانم نوروی زمانی که همسرتان به کشور بازگشتند  دخترانتان چند ساله شده بودند و ارتباطشان با پدر چگونه بود؟

- زمان بازگشت همسرم، دختر بزرگم کلاس دهم و دختر دومم کلاس هشتم بود.  ایشان علاقه زیادی به  فرزندانش داشت اما بچه ها  آنچنان احساس صمیمیت نمی کردند اما علاقه زیادی به پدرشان داشتند.  همین علاقه به فرزندان  باعث شد تا فرزند دیگری بیاوریم و به این ترتیب آخرین دخترم نازنین نیز متولد شد.

 

فاش نیوز: همسرتان از روزهای اسارت هم نکاتی را بازگو می کردند؟

- بله همواره از همرزمانشان سرتیپ خلبان "یدالله عبدوس"، خلبان "اوشال" و خلبان "لهراسبی" و خلبان "صدیق قادری"  که در یک سلول بودند تعریف می کردند که جایمان آنقدر تنگ بود که دونفر می خوابیدیم و سه نفر بیداربودیم و با نوبت می خوابیدیم.  یا اینکه زمان سقوط هواپیما چهره عزیز و نورانی دخترانم جلوی چشمانم ظاهر می شد و باعث می شد تن به مرگ نسپارم و تلاشم را برای زنده ماندن بنمایم . و اینکه با شنیدن صدای پرواز هواپیماها دلمان برای پرواز تنگ می شد.

 

فاش نیوز: از مشکلات جسمانی که  شهید مکری داشتند نیز قدری توضیح بفرمایید؟

- ایشان دراسارت با بیماری گوارشی دست به گریبان بودند و پس از بازگشت نیز این معضل ادامه داشت. چندبار هم زمان اسارت به ایشان واکسن تزریق کرده بودند. حال معلوم نبود از این واکسن ها بوده یا خیر. که چندین بار هم ایشان  دچار مشکل اسهال خونی شده بودند و پس از مدتی تمام اسرای اردوگاه دچار این مشکل می شوند. همسرم یک بار که برای هواخوری به حیاط اردوگاه می آیند متوجه می شوند که تانکری که بالای اردوگاه نصب شده و دوسرباز مسلحی که آن بالا نگهبانی می دادند با آفتابه آلوده ای که دارند آن را به آب داخل تانکر می زنند که اسرا از پایین این آب را می نوشیدند. اعتراض هم می کنند که آبی که ما می آشامیم آلوده است. زمانی هم که ایران بازگشتند این بیماری را داشت و وضع گوارشی ناجوری داشتند تا اینکه مهرماه 1395  به شهادت رسیدند.

فاش نیوز: شهادت همسرتان چگونه اتفاق افتاد؟

- ایشان تا لحظه آخربیماری و حیاتشان بسیار مقاوم بودند و کارهایشان را خودشان انجام می دادند. خودشان داروهایشان را تهیه می کردند. همسرم یک ماه در بیمارستان بودند که منجر به تنگی نفس و در نهایت شهادت ایشان شد. اما  لطف دوستان وهمرزمان ایشان نیز نباید فراموش کنیم که به دیدارم همسرم می آمدند و جویای احوال ایشان بودند. فرمانده نیروی هوایی امیرسرلشگر شاه صفی به وضعیت خلبان مکری توجه خاص داشتند و چندین بار از ایشان عیادت کردند.

فاش نیوز: از خصوصیات اخلاقی شهید مکری هم قدری بیان بفرمایید؟

- ایشان بی نهایت بخشنده  و مهربان بودند. زمانی که بازگشتند به فکر اطرافیانمان بودند و برای هرکدام از جان و دل مایه می گذاشتند. وارد جزییات آن نمی شوم اما همین قدر بدانید که از مال و زندگی شان به نیازمندان می بخشیدند. خاطرم هستد که نیروی هوایی ماشین جیپی را در اختیار ما قرار داده بودند و خودمان هم یک اتومبیل پیکان داشتیم هرکسی که به کمک نیاز داشت چه از جراحی و بستری شدن،  چه از خرید ویلچر آنان را یاری می کرد. یا سربازانی که در اسارت با ایشان بودند پس از بازگشتشان پرونده آنان را پیگیری می کرد تا آن سرباز به حقوقش برسد. روحیه جنگندگی و مبارزه طلبی ایشان زیاد بود به حدی که با بیماری نیز بسیار مبارزه کردند.

 

فاش نیوز: آیا تاکنون به خانه خدا مشرف شده اید؟

- زمانی که ایشان اسیر بودند به ما می گفتند ما برای شما مسافرت و یا زیارت خانه خدا را فراهم کرده ایم. من با خدای خودم عهد کردم که تا همسرم نیاید حتی خانه خدا هم نمی روم. همین باعث شد زمانی که همسرم از اسارت برگشتند دونفری با هم به زیارت خانه خدا رفتیم. در صورتی که همرزمان ایشان و حتی دیگر آزادگان از زمان بازگشت هرکدام سه یا چهار بار به خانه خدا مشرف شده بودند ولی ما دونفری با هم رفتیم و مادرم را هم با خود بردیم چرا که پدر و مادر ایشان در قید حیات نبودند.  البته اولین سفر ما به مشهد مقدس بود و پس از آن زیارت خانه خدا.

 

فاش نیوز:  آیا پس از بازگشت به میهن ایشان به دیدار مقام معظم رهبری هم مشرف شده بودند؟

- بله. شهید عزیزمان سرلشگر خلبان از حماسه آفرینان پرواز حماسی 140فروند بوده که با همرزمان شهیدش آسایش را از بعثیان سلب و خواب را بر چشم آنان حرام کرده و مورد تشویق امام عزیزمان قرار گرفته و در محضر مقام معظم رهبری چندین بار مورد لطف و مرحمت قرار گرفته بودند و با ایشان دیدار دوستانه ای داشته اند.

 

 فاش نیوز: خواسته شما از مسوولین چیست؟

- من هیچ خواسته مادی از مسوولین ندارم اما تنها خواسته ام  را به عنوان همسر یک شهید خلبان بارها با مکاتباتی که با وزیر دادگستری و حاج آقا ابوترابی بیان کرده ام  آن است که محلی را به نام این شهید بزرگوار نامگذاری  نمایند. زیرا همسر من همرزم شهید اردستانی و شهید فکوری و شهید نایینی بوده است و به حق است که نام شهید کرم رضا مکری نیز به نام مکانی نامگذاری شود تا یاد و خاطره دلاوریهای این سرباز وطن در دوران دفاع مقدس و سالهای اسارت به فراموشی سپرده نشود.

 

 در پایان این گفت وگو ما نیز برای این بانوی گرامی و فرزندان این شهید بزرگوار آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون داریم.

سرلشگر خلبان شهید کرم رضا مکری در مهرماه سال 1395پس از تحمل یک دوره درد و رنج ناشی از اسارت سرانجام به خیل همرزمان شهیدش پیوست و بنا به وصیت خود به زادگاهش (صحنه) کرمانشاه منتقل و در این شهر به آرامش ابدی رسید.

روحشان شاد

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
با سلام امروز ۹۹.۱۰.۱۸ از بزرگراه ازادگان عبور میکردم یکی از پل های بزرگراه به نام شهید مکری نامگذاری شده بود که خواستم خاطراتش رو بخونم زندگی پر زحمتی داشتند خدا رحمتشان کند
خداوند این مرد بزرگ و فداکار و عزیز را رحمت کند.روحشان با آقا امام حسین محشور شود.امنیتمون رو مدیون این بزرگ مردان هستیم.
من آزاده ای از شهرستان صحنه زادگاه و قبر پر نور شهید در تکریک همدیگر را در اسارت دیده ایم در حد احوالپرسی ولی من مریض بودم با اینکه دستش صدمه دیده بود مرا دلداری میداد روحش شاد ای پرستوی عاشق وبیشتر در صحنه با هم بودیم کرمی
امروز۵اردیبهشت۱۴۰۱هنگام عبورازبزرگراه آزادگان چشمم به اسم مبارک این شهیدبزرگوار که بچه محل حقیرهستند خورد وبی اختیاراشک ازچشمانم جاری شد البته ازطرفی احساس غرور کردم که این شهید همشهریم هستن،روانشان شاد ومسیرشان پرنور،کاش برخی ازمسئولین قدرخون شهدای عزیزمون را می دانستن
نام خیابان ما در منطقه 22 و محله آبشار تهران به نام این شهید بزرگوار نامگذاری شده .. به ایشان و همه ی سرافرازان میهن افتخار می کنیم
من خونشون رو نقاشی کردم اون موقع ایشان در قید حیات بودند بسیار مهربان رودند رحش شاد ویادش گرامی
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi