شناسه خبر : 60718
شنبه 27 مرداد 1397 , 15:24
اشتراک گذاری در :
عکس روز

رکورد عجیب یک زوج در رنج‌کشی

نمی‌شود از اسارت و آزاده‌ها صحبت کرد و از حسین لشگری حرف نزد. کسی که لقب «سیدالاسرای ایران» را دریافت کرده و رکورد طولانی‌ترین مدت اسارت را به نام خود ثبت کرد. حسین سه روز قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی برای انهدام بخشی از عقبه دشمن رفته بود . عراق از یکی دو ماه قبل از شروع جنگ تجاوزات مرزی و اشغال بخشی از خاک ایران را شروع کرده بود. لشگری یکی از خلبان‌هایی بود که قبل از جنگ برای پاسخ به این تجاوزها به عقبه دشمن یورش برد. در سیزدهمین پرواز جنگی‌اش هواپیمایش هدف قرا گرفت و اسیر شد. همین هم شد که صدام او را تا 18 سال بعد نگه دارد و به ایران برنگرداند. او مدرک زنده‌ای بود که به بقیه بگوید ایران جنگ را شروع کرده نه عراق. سمت دیگر این 18 سال منیژه لشگری همسر حسین است؛ کسی که وقتی حسین اسیر شد 18 ساله بود با یک فرزند چهار ماهه. زمانی که حسین برگشت، پسر چهرا ماهه حسین و منیژه شده بود دانشجوی دندانپزشکی.

خواستگاری انگلیسی

زمان دانش‌آموزی انگلیسی‌ام ضعیف بود. دبیرمان گفته بود در مورد خانواده‌تان به انگلیسی انشا بنویسید. خواهرم گفت بده حسین‌آقا بنویسد که دو سال آمریکا بوده و خودش هم گفت. معنای متن را متوجه نشدم اما توی کلاس خواندمش. بعد از کلاس دبیرمان که متوجه شده بود معنای متنی را که خواندم، متوجه نشده‌ام به من گفت: «لشکری! هر کسی این متن رو برات نوشته تو رو دوست داره و بزودی ازت خواستگاری می‌کنه! تو متن هم اینو نوشته!» سرخ شدم و سرم را انداختم پایین. تا چند روز بعد اعصابم خُرد بود.

خاطرات منیژه

حسین از فامیل‌های پدری منیژه لشکری بوده. همان‌طور که خاطرات حسین تبدیل به کتاب شده، خاطرات منیژه خانم هم کتاب شده. هر دو هم خواندنی هستند. حتما تهیه‌شان کنید. خاطرات منیژه را گلستان جعفریان گردآوری کرده و انتشارات سوره مهر هم آن را در 160 صفحه منتشر کرده با یک جلد سرخابی زنانه. این زن و مرد مچ درد و رنج را خوابانده‌اند. اگر این دو کتاب را بخوانید متوجه می‌شوید چه می‌گوییم. عکس این صفحه همان طرح روی جلد کتاب است که از ناشر گرفته‌ایم.

4 سال آرایشگاه نرفتم

9 ماه گریه کردم. حال عجیبی بود. صلیب‌سرخ با خیلی از همسران خلبانان ایرانی تماس گرفت اما از حسین خبری نبود. بعد از 9 ماه،‌ اندوه و غم مطلق سراغم آمد. اشکم خشک شد. هیچ چیز برایم مهم نبود. به اصرار مادرم بعد از چهار سال راضی شدم بروم آرایشگاه! 23ساله بودم. خانم آرایشگر تا مرا دید با تعجب گفت: «دختر به این قشنگی چرا اصلاح نکرده؟!» اصلاح کرد. موهایم را رنگ کرد. هرچه اصرار کرد نگذاشتم موهایم را کوتاه کند. اجازه ندادم. حسین موی بلند را دوست داشت!

خیالتان راحت چترش باز شده!

صبح 28 شهریور ساعت 8 تلفن زنگ زد. از نیروی هوایی بودند. گفتند حسین به ماموریتی رفته که نمی‌توانیم پشت تلفن به شما بگوییم. آدرس خانه پدرم را گرفتند و آمدند در خانه. یکی‌شان گفت: «درگیری‌های مرزی شدید شده. دیروز جناب سروان اون طرف مرز ماموریت داشتن که هواپیماشونو زدن! دیده‌بان‌ها دیدن که خلبان بیرون پریده و چترش باز شده. اسیر شده. الان چون روابط سیاسی نداریم کمی طول می‌کشه تا آزادش کنیم. خیالتون راحت اون زنده‌اس!»زدم زیر گریه!

خشکم زد

بعد از قبول قطعنامه خلبان‌ها آخرین گروه اسرا بودند که آزاد شدند اما حسین نیامد! می‌گفتند جزو اسرای مخفی است و صریحا گفتند فعلا منتظر او نباشیم. باز انتظار و بی‌خبری شروع شد. خرداد 74 بود که بالاخره اعلام کردند صلیب سرخ او را دیده و به او اجازه نامه نوشتن داده‌اند. وقتی نامه‌اش را دستم دادند دستم می‌لرزید. نامه را بو کردم و بوسیدم. همراه نامه دوم عکسش را برایم فرستاده بود. این عکس مرا از پا در آورد. یک مرد شکسته و لاغر، پیر و شکسته با موی سفید و ریش‌های بلند. این حسین من بود. خوش‌تیپ‌ترین و خوش‌هیکل‌ترین مرد فامیل که در 28 سالگی از کنارم رفت.

6000 روز

اول از همه این‌که از مرحوم لشکری حدود 2500صفحه خاطرات به جا مانده. قالب تهی نکنید! از این 2500 صفحه یک کتاب 208 صفحه‌ای منتشر شده. اسمش هم هست «6410». عدد تعداد روزهایی که حسین در اسارت بوده. اگر بر 365 روز تقسیم کنید تقریبا می‌شود 5/17 سال. کتاب را هم انتشارات سازمان عقیدتی - سیاسی ارتش چاپ کرده.

900 کیلومتر بر ساعت

حسین خلبان اف-5 بود در پایگاه هوایی دزفول. یک جنگنده تک‌خلبان و ریزنقش. 27 شهریور 59 سه روز به شروع جنگ مانده بود اما عراقی‌ها تجاوزات مرزی خودشان را شروع کرده بودند. حسین در همین روز از پایگاه تیک‌آف کرده بود تا عقبه دشمن را بزند: « قرار شد در ارتفاع 8000 پایی (6/2کیلومتری) و با سرعتی حدود ۹۰۰ کیلومتر برساعت، عملیات را آغاز کنیم.» هواپیمایش را زدند. ستوان دوم 28 ساله خلبان اسیر بعثی‌ها شد.

2 بسته سوغاتی کربلا

حسین 17 فروردین 77 بعد از 18 سال تنهایی آزاد شد. روایتش از روز قبل از آزادی و زیارت عتبات هم شنیدنی است: «نماینده وزارت خارجه عراق با دو تویوتای سفید منتظر من بودند. پنج نفر مسلح هم ما را محافظت می‌کردند. نماز ظهر را کنار ضریح امام حسین(ع) و عصر را کنار ضریح العباس(ع) خواندم. بعد هم دسته جمعی به چند مغازه سر زدیم. نماینده وزارت خارجه گفت مهر انتخاب کن. گفتم قبلا خریده‌ام. گفت آقای صدام حسین گفته هرچه می‌خواهی خرید کن. خودش به مُهرفروش گفت دو بسته مهر برایم بسته بندی کند و توی ماشین بگذارد. بعد هم گفت؛ احتمال دارد به دیدن آقای خامنه‌ای بروی؛ بهتر است سوغاتی کربلا داشته باشی!»

امید بازگشت

سال 69 بعد از تبادل اسرا میان عراق و ایران، دو طرف اعلام کردند که دیگر اسیری از طرف مقابل ندارند. این یعنی بازگشتی در کار نیست و باید بماند تا بپوسد. عراقی‌ها هم شروع کردند به وسوسه کردن حسین. سال ۱۳۷۴ زمانی که ۱۵ سال از اسارت حسین می‌گذشت و هنوز به صلیب سرخ معرفی نشده بود به او پیشنهاد ازدواج، اقامت و پناهندگی در عراق دادند: «سلمان گفت ۱۵ سال است اینجایی. با یک دختر عراقی ازدواج کنی و همین جا بمان. درجه بالایی می‌دهند و می‌توانی در ارتش عراق خدمت کنی. با حمایت صدام حسین کی جرات دارد مخالفت کند. کافی است بله بگویی بقیه کارها با من. کله ام داغ شد و به نماز ایستادم. به این نتیجه رسیدم که باید پیشنهاد از رده‌های بالا باشد... بهتر دیدم که در زندان‌های عراق بمانم و بپوسم ولی موافقت نکنم. اگر می‌پذیرفتم فردای قیامت جواب امام خمینی(ره) را چه می‌دادم که بعد از ۱۵ سال اسارت و سختی زیر قولم زدم!»

20 اسفند 1331

صدای نوزادی در یکی از خانه‌های ضیاءآباد قزوین پیچید. پدر خانواده اسمش را حسین گذاشت.

سال 1350

برای سربازی راهی لشکر77 خراسان شد. رزمایش مشترک با نیروی هوایی، عشق خلبانی را در او بیدار کرد. هواپیماهای جدید آمده بودند و ارتش هم دنبال خلبان بود. سال 53 که از آمریکا برگشت شده بود خلبان اف-5.

27 شهریور 59

تجاوزهای مرزی شدت گرفته بود. همسر و فرزندش را از دزفول فرستاد تهران. سیزدهمین پرواز جنگی‌اش بود که جنگنده‌اش را زدند و اسیر شد. سه روز بعد جنگ بطور رسمی شروع شد.

تیر 61

توی سلول بود که بعد از مدت‌ها صدای جنگنده را در آسمان بغداد شنید. از روی صدا تشخیص داد اف-4 است. روز بعد فهمید عباس دوران برای لغو کنفرانس بغداد چه کرده.

مرداد 67

قطعنامه، جنگ را خاتمه داد. به دستور صدام، خلبان ایرانی را از بقیه اسرای خلبان جدا کردند.

خرداد 68

ارتحال امام را به او اطلاع دادند: «زانوانم سست شد و بغض راه گلویم را بست.» روز بعد یکی از نگهبان‌ها گفت که خبر خوبی برایش دارد. آیت‌ا... خامنه‌ای رهبر شده است: «خوشحال شدم و به شکرانه این نعمت صد صلوات فرستادم.»

خرداد 1374

15 سال از اسارت حسین گذشته بود بدون این‌که او را به صلیب سرخ معرفی کنند. سال 74 زنده بودن او را به صلیب سرخ اطلاع دادند. با دیدن نماینده صلیب سرخ جهانی گفته بود: «من حسین لشکری؛ اولین خلبان اسیر ایرانی!»

فروردین 77

بعد از 18 سال از سیزدهمین پروازش در سال 59 از مرز قصرشیرین تحویل مقامات ایرانی شد. قبل از آزادی او را به زیارت عتبات برده بودند.

بهمن 78

حسین که از طرف فرمانده کل قوا «سیدالاسرای ایران» لقب گرفته بود به درجه سرلشکری ارتقا درجه پیدا کرد. تعداد سرلشکرهای نیروهای مسلح ایران به زحمت به تعداد انگشتان دست می‌رسید.

19 مرداد 88

حسین 57 ساله شده بود. کابوس اسارت، بعد از آزادی هم رهایش نمی‌کرد. تشخیص داده بودند جانباز 70 درصد است. به دلیل عوارض 18 سال اسارت که بخش زیادی‌ در تنهایی سپری شده بود به شهادت رسید.

*جام جم

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi