شناسه خبر : 60764
یکشنبه 25 شهريور 1397 , 13:30
اشتراک گذاری در :
عکس روز

من هرچه که دارم و ندارم عشق است/ با خاطره ابوترابی مستم!

هر دو سراسر عشق اند و رضایت و توکل! و در این موضوع بسیار هم کفو یکدیگرند! کمتر شکایت می کنند و بیشتر نقش رضایت بر چهره دارند.

فاش نیوز - مهربانی و کم حرفی شاخصه اوست. با وجود اینهمه سال عوارض شیمیایی و رنج های اسارت، حال که چند سالی است در اثر سانحه ای قطع نخاعی نیز شده، تنها حرفی که می زند، حرف از رضایت و خواست خداست. جانباز آزاده " حسن نثاری راد مقدم" با چهره ای آرام و مهربان، لبخندی بر لب به گفت و گو با ما می نشیند و گاهگاهی همسرش هم، به ما می پیوندد.

هر دو سراسر عشق اند و رضایت و توکل! و در این موضوع بسیار هم کفو یکدیگرند! کمتر شکایت می کنند و بیشتر نقش رضایت بر چهره دارند. در ابتدا با جانباز نثاری راد گفت و گو را آغاز می کنیم:

فاش نیوز: خودتان را معرفی کنید؟
 

جانباز نثاری راد مقدم- بسم الله الرحمن الرحیم. من حسن نثاری راد مقدم هستم. 65/1/18 سرباز ارتش شدم که بعد از دوره آموزشی در برج 4 سال 65، به اتفاق دوستانم به جبهه رفتیم. تا پایان جنگ، جبهه بودیم. بعد از اتمام 24 ماه خدمت، 4 ماه به خدمتمان اضافه شد و شد 28 ماه خدمت که عراق یک حمله گسترده ای کرد و در 10 روز این 28 ماه خدمت، من اسیر شدم یعنی مطابق 21/4/67.

 

فاش نیوز: شما کجا به دنیا آمده اید؟

- من تهران به دنیا آمده ام.

 

فاش نیوز: چند فرزند بودید؟

- ما ده تا خواهر و برادریم. 7 خواهر و 3 برادر. من هشتمین فرزند هستم.

 

فاش نیوز: پدر و مادر در چه شرایطی هستند؟

- پدر حدودا"  20 سال است فوت کرده اند. مادر درقید حیات و خوب هستند.

 

فاش نیوز: از دوارن کودکی و نوجوانیتان بگویید.

- نوجوانی ما به انقلاب خورد. زمانی که من 12 سال داشتم، اول درگیری ها و شلوغی ها و تظاهرات بود. پشت سرش مسائل ترورها و بمب گذاری ها بود. تا به خودمان آمدیم و زمان سربازی شد و به خدمت رفتیم.

نمی توان گفت دوران خوبی بود ولی دوران بدی هم نبود! گاهی سخت بود ولی بالاخره گذشت. من در دوره خودم، کوچک ترین بسیجی آن دوره بودم. سال 58، بسیجی مسجد لُرزاده میدان خراسان بودم. مرا قبول نمی کردند! می گفتند: اندازه اسلحه هستی! آن موقع کلاش در ایران نبود. «ژسه» بود که دست ارتش بود. بسیج هم «ام یک» و بِرنو یاد می دادند. ما اولین دوره بسیجی بودیم که با ام یک کار کردیم. که بعد به خاطر یکسری مسائل نتواستم به جیهه بروم ولی در پایگاه بسیج بودم.

 

فاش نیوز: دوران مدرسه چطور بود؟ درسخوان بودید؟

- نه من خیلی شر بودم. همه اش از مدرسه فرار می کردم و با دوستانم به پارک می رفتیم یا می رفتیم و می گشتیم. شیطون و بازیگوش بودم! بارها از مدرسه به خاطر دعواهای داخل حیاط مدرسه اخراج شدم! دعوای بد نه! دعواهای خودمانی دوستانه.

فاش نیوز: خانواده با جبهه رفتن شما موافق بودند؟

- هیچ مشکلی نداشتند، چون سربازی رفته بودم. اصلا کسی با من مخالفت نکرد. اتفاقا من بعد از آموزشی، مرخصی آمدم. به مادرم گفتم آموزشی من تمام شده! برای پانزدهم ماه، ما می خواهیم به جبهه برویم. گفت: خدا به همراهت. ولی در سن 14- 15 سالگی هرچه اصرار کردم که به جبهه بروم، مادرم موافقت نکرد! گفت تو الان کوچکی!

فاش نیوز: برادر بزرگتر و کوچکتر هم داشتید؟ آنها چه می کردند؟

- بله یکی بزرگتر و یکی کوچکتر. برادر بزرگم پیش از انقلاب خدمت کرده بود. زمانی که دیگر اسلحه دست مردم می افتاد، به آنها تعلیم می داد. در بسیج مسجد محل این کار را می کرد. واضح نه اما شاید بدون اینکه ما بدانیم، یک کارهایی می کرد. برادر کوچکم هم که 10 سال از من کوچکتر بود و سنی نداشت.
 

فاش نیوز: بعد از اسیر شدن چه اتفاقی افتاد؟

- برادران عراقی مرا بردند و از من پذیرایی مفصلی کردند. خلاصه 27 ماه و 11 روز در اردوگاه های عراق بودم. 3/6/69 من آزاد شدم و به ایران آمدم. این تاریخ دقیق برای همه اسرا شمارش شده. از تاریخ اسارت تا ورودشان به ایران محاسبه شده.

 

فاش نیوز: از دوران سربازی وارد جبهه شدید؟

- بله دوره آموزشی را در پادگان لویزان و لشکر 21 حمزه گذراندیم. لویزان، گارد زمان شاه بود. 4 ماه آموزشی را که دیدیم، بعد از 10 روز مرخصی ما را به جبهه بردند. در جبهه هم یک دوره دو سه روزه دیدیم و اعزام شدیم به خط مقدم.

 

فاش نیوز: شما قبل از جنگ ازدواج کردید یا بعد از جنگ؟

- من سال 71 ازدواج کردم. یعنی یک سال و نیم تا 2 سال بعد از اسارت.

 

فاش نیوز: آن موقع جانباز شده بودید؟

- نه . ما برای جانبازی که نرفته بودیم جبهه. کسی برای گرفتن درصد که نمی رفت! همه می گفتند به جبهه برویم و شهید بشویم اما کسی نمی گفت که برویم جبهه تا جانباز شویم تا شاید بعدش بتوانیم از امکاناتی استفاده کنیم! اصلا به نظر خنده دار است!

 

فاش نیوز: خب برسیم به زمان حال. گفتند برای شما اتفاق خاصی افتاده، موضوع را برای ما تعریف می کنید؟
 

- حدودا" 5 سال پیش، بالابر یک آسانسور خراب شده بود. رفتم ببینم علت خراب شدنش چیست! که بالابر آسانسور دررفت و روی من آمد. من قطع نخاع شدم! این اتفاق در منزل یکی از بستگان افتاد!

 

فاش نیوز: شما پیش از این 25% جانبازی داشتید. درست است؟

- بله. حدودا" 2- 3 سال بعد از آزاد شدن، یکسری آزمایشات از من گرفتند. شنوایی سنجی، بینایی سنجی، تکلم و گوارشی و ... بود. این درصدها را آن موقع به بسیاری از آزادگان دادند. من الان 1 دندان بیشتر ندارم.


فاش نیوز: در زمان جبهه مجروحیت دیگری هم داشتید؟

- نه . خیلی گلوله از کنارمان رد شد ولی هیچ کدام به من اصابت نکرد؛ فقط در عملیات کربلای 6 بود که برای آزادسازی نفت شهر بود. من آنجا خط نگهدار بودم. آنجا من شیمیایی شدم.


فاش نیوز: پس این 25% برای شیمیایی شماست؟

- بله برای ریه هایم است. هیچی مشخص نکردند. یکسری آزمایش گرفتند و این درصد را دادند. بعدها گفتند که آن، شیمیایی نبوده ولی همه کسانی که در آن محدوده بودند همه شیمیایی شدند. بعضا می گویند شیمیایی یعنی همان لحظه تاول زدن یا خون بالا آوردن! اما برای ما چیزهایی رخ داد که عوارضش 10- 15 سال بعد بروز کرد. همه همرزمان و هم سنگری های من، 10- 15 سال بعد عوارضشان شروع شد!

فاش نیوز: آن موقع که شیمیایی شدید، چطور بود؟ چه چیزی یادتان هست؟

- لحظه ای که ما از در سنگر بیرون آمدیم، یک متری ما هم معلوم نبود! تمام منطقه را لایه ای از غبار گرفته بود! همه رفتند روی بلندی. وقتی به بلندی رسیدیم، عراقی ها شروع کردند به خمپاره زدن! دیدیم که اگر اینجا بایستیم، خمپاره و گلوله تکه پاره مان می کند، که بعد برگشتیم پایین. ماسک هم زده بودیم. این مه غلیظ کورکننده، تا 5- 6 ساعت طول کشید.


فاش نیوز: شما هم دچار عوارض دوستانتان شدید؟

- بله من هم همینطور. مشکل دارم! ولی هرجا می روم، انگار که بهشان دستور داده باشند، می گویند چیزی نیست!


فاش نیوز: با شرایطتان کنار آمده اید؟

- خاصیت انسان همین است. به همه چیز عادت می کند و کنار می آید! با شیمیایی، قطع نخاعی و ...! این صبری است که خدا می دهد و تطبیق پذیری انسان است. گاهی به ما می گویند: وای اسارت! ولی شما هم بودید، بعد از مدتی با آن شرایط کنار می آمدید. افرادی که سازگار نشوند، خودکشی می کنند!


فاش نیوز: از ادواجتان بیشتر می گویید؟

- بعد از آزادی ام، رفتم در یک شرکت خصوصی که تزئینات ساختمان انجام می داد شروع به کار کردم. خانمم هم همانجا منشی بودند. آنجا آشنا شدیم و 3- 4 ماه بعدش رفتیم خواستگاری. تا الان هم داریم کنار هم زندگی می کنیم.


فاش نیوز: چه مدت آنجا مشغول بودید؟

- 2 سال حدودا".


فاش نیوز: فرزند هم دارید؟

- بله. خدا به ما 1 پسر و 1 دختر داده. پسرم در بهزیستی کار می کند و دخترم هم کنکور شرکت کرده است.


فاش نیوز: بعد آن 2 سال چه کردید؟ رفتید به سراغ درس؟

- نه. شاید تنبلی کردیم. شاید اگر ادامه می دادیم، خیلی بهتر بود.
 

همسر جانباز وارد صحبت شد: زبانش خیلی خوب بود. حیف که رها کرد. دوستانش می گویند که زبان را به آنها هم درس می داده. حاج آقا با مشکلات زیادی از اسارت برگشته بود. فرصتی شاید برای درس نبود! اتاق عمل و مشکلات ریوی و گوارشی و ...بچه اولمان هم با مشکلات خاصی به دنیا آمد. دوست داشت بیشتر پیش حاج آقا ابوترابی رحمت الله باشد.


فاش نیوز: خب کمی از حاج آقا ابوترابی بگویید.

- نمی توان از او صحبت کرد، چون حاج آقا ابوترابی فقط یکی بود! هیچ کس هم نمی تواند جای او را بگیرد. سفر مشهد با هم می رفتیم. جنوب با هم می رفتیم. در سفرها کنارشان بودم.

همسرجانباز: آلبومی درست کرده ایم از تمام عکس های اسارت. لباسش را هم حاج آقا خودش دوخته، یعنی اکثر آزاده ها خودشان می دوختند. حاج آقا روی پا که بودند، وضعشان بهتر بود، ولی با این وجود، پس از نخاعی شدن، دوستانشان رهایشان نکردند! ما را خیلی شرمنده می کنند.
 

فاش نیوز: از حاج آقا ابوترابی بیشتر تعریف کنید.

- حاج آقا تا زمانی که زنده بودند، حامی خوبی برای آزاده ها بودند. به مشکلاتشان رسیدگی می کردند یا بهتر بگویم، تا وقتی ایشان زنده بودند، آزادگان مشکلی نداشتند! نه توقعی داشتند و نه مشکلی! ولی از وقتی ایشان از دنیا رفتند، آنقدر توقعات به آزادگان دادند که ایثارگران متوقع شدند! درحالیکه قبلا" آزادگان و جانبازان خیلی توقعی نداشتند و همه به هدف رفتنشان فکر می کردند.


همسر جانباز: من خاطره ای از ایشان بگویم. حاج آقا ابوترابی هیئت داشتند. محمد من کمی ناخوش احوال بود. ما رفتیم آنجا، محمد حالش بد شد! دو سه روز بعد، حاج آقا یک نفر را فرستاده بود در خانه که حال محمد را بپرسد. برای من خیلی جالب بود. فکر نمی کردم یادشان مانده باشد.

ایشان از نظر روحی خیلی قوی بودند. مثلا مدتی همسرم افکارش بهم ریخته بود. رفتم پیش ایشان و گفتم همسرم اینطوری شده. حاج آقا جور کردند که به مشهد برویم. وقتی برگشتیم، حال همسرم خیلی خوب شده بود. روز خبر شهادتشان خیلی برای ما سخت بود! اینطوری بچه ها را حمایت می کردند.

جانباز نثاری راد: حاج آقا ابوترابی یک خصلتی داشتند، وقتی رانندگی می کردند، هیچ کس جرات نمی کرد کنارشان بنشیند. خیلی تیز رانندگی می کردند. در یکی از سفرهایمان رفتیم آب گرم آوج. بعد یا قبل از همدان. حاجی را شیر کردیم که برو در آب گرم! حاجی رفت لب آب، یک پشتک زد و رفت داخل آب! گفتیم دوباره و دوباره. دوباره آمد و شیرجه زد. این بار سرش خورد به لب سکو. خون بیرون زد و ...! آنقدر روحیه داشت که سرش را زیر آب کرد. پوست سرش را چسباند و بیرون آمد. انگار نه انگار! ایمان خیلی قوی ای داشتند.

 

فاش نیوز: شما زمان اسارت هم با ایشان بودید؟

- نه. حاج آقا در اردوگاه دیگری بود. ولی یک بار در درگیری هایی که در اردوگاه شد، آمدند به اردوگاه ما و بچه ها را آرام کردند و رفتند و من هم ندیدمشان!

ما از تهران حرکت می کردیم. می رفتیم کرمانشاه. از منظقه مرصاد پیاده روی را شروع می کردیم تا به قصر شیرین می رسیدیم. آنجا دعای عرفه را می خواندیم و برمی گشتیم. حالا در مسیر و محل های اسکان و حسینیه و مساجد و ... همیشه با حاج آقا بگو بخند بود. حاج آقا برای کسی روضه نمی خواند!

حاجی در جریان مشکلات همه بود. در مسیرها می رفت سراغ افراد. صحبت می کرد و نظرات افراد را یادداشت می کرد و مشکلاتشان را می نوشت تا برگردد و پیگیر کارهایشان بشود.


فاش نیوز: شما فرهنگ و مرام خودتان و حاج آقا ابوترابی را چگونه به بچه هایتان منتقل کرده اید؟

- من از شما خواهش می کنم و به بچه های خودم هم می گویم و همه جوان ها که راهیان نور را بروند. بروید مناطق جنگ زده و جبهه ها را ببینید. ببینید در چه شرایطی جوانان این مملکت از این آب و خاک دفاع کردند. به نظر من راه انتقال همین است. چون مثلا فیلم های سینمایی که می سازند، خنده دار است! یعنی واقعیت ها را نشان نمی دهند! گاهی اغراق هست. در راهیان نور جنوب و غرب، فقط واقعیت هاست.

 

فاش نیوز: شاید فقط با دیدن راهیان نور، جوان ها نتوانند مرام و فرهنگ بچه های جبهه را درک کنند.


- اول باید بروند و آنجا را ببینند. دختر من بارها گفته ام و رفته. بعد می آید اینجا و کتاب هایی که نوشته می شود یا فیلم های سینمایی که ساخته می شود را بهتر درک می کند. کسی که فقط یک کتاب بخواند، درک نمی کند! گرمای اینجا را نکشیده! خاک و ماسه آنجا را ندیده!


فاش نیوز: برویم سراغ این اتفاقی که برای شما افتاد. چرا و چه شد؟

- چرایش که خواست خداست. من گاهی به خودم می گفتم چرا این اتفاق الان افتاد و 30 سال پیش نیفتاد؟! می توانست در جبهه بیفتد. این اتفاق هم در حین اسباب کشی افتاد.

همسرجانباز: حاج آقا در همه کارها مشارکت می کردند. از همه بپرسید. هرکس مشکلی داشت می آمد به در خانه ما. وقتی این اتفاق افتاد، من و بچه ها فهمیدیم که مورد امتحان خدا قرار گرفته ایم. ان شاالله خودش کمک کند بتوانیم برای او کاری و خدمتی بکنیم. حاج آقا از هیچ کس توقعی ندارد. من هنوز هم بخواهم بنیاد بروم، همسرم می گوید نیازی نیست! چون برای امکانات نرفته! بسیاری از اینان اینطور هستند.

 

فاش نیوز: نظر شما درمورد عملکرد بنیاد چیست؟ کاستی ها یا توصیه ها؟

- ببینید نسل ما فراموش شده است. خیلی از بچه ها وقتی بنیاد می روند، با بی مهری بنیادی ها مواجه می شوند، درحالیکه حواسشان نیست که حقوقشان مرتبط با خدمات رسانی به همین افراد است و از صدقه سر این افراد الان در این سمت ها نشسته اند. متاسفانه منفعت طلبی و سودجویی چشمشان را گرفته! البته من همه را نمی گویم. کسانی که هیچ نسبتی با ایثارگران ندارند!


فاش نیوز: آقای شهیدی خودشان گفته اند از انتقادات برای رفع مشکلات استقبال می کنند؛ بفرمایید.

- مثلا چند وقت پیش، نامه ای از طرف آقای ظریف می رود به بنیاد تهران. که پرونده فلان شخص را بیاورید و مشکلاتش را حل کنید. حالا کی و چگونه نمی دانم! پرونده من آمد رو. شخصی بنام سرهنگ دهقان که الان رفته است، رسما" به خانم من گفت به همسر شما نباید چیزی تعلق بگیرد! و من این پرونده را می بندم. حالا چرا این کار را کرد، نمی دانیم! چه کسی سفارش کرده بود که آقای ظریف نامه به بنیاد بدهد، نمی دانیم! بعد آنقدر راحت نامه ایشان نادیده گرفته شود و پرونده را ببندند! من انتظاری ندارم ولی خودشان هم برای خودشان احترام قائل نیستند! مثلا وزیر امور خارجه کشور است. چون ما منافعی برای آنها نداشتیم.

همسر جانباز: از خوبی هایشان هم این است که در سالروز ورود آزادگان، روز عید و روز جانباز می آیند و سر می زنند. ما اینطوری احساس می کنیم که هستیم. از بنیاد جانبازان کرج سالی دو سه بار می آیند برای عیادت. از بیمه هم گله داشتیم، رسیدگی کردند و الان شرایط بیمه مان بهتر شده. اگر ما حرفی می زنیم، گله ست، شکایت نیست! مثلا افرادی مثل ما نیاز به حمایت درمانی دارند. بعضا برخی چیزها را به ما مثلا قسطی بدهند.  یعنی توجه و حمایت کنند.

فاش نیوز: شما مشغول به کار بودید؟ امرارمعاش شما چگونه است؟

- من کارمند بهزیستی بودم. حالت اشتغال شده ام. پسرمان هم کمکمان می کند. خدارا شکر. ما راضی به رضای خدا هستیم.


فاش نیوز: کلام آخر

 - خدا به همه سلامتی بدهد. حرف دیگری نیست.

در ادامه گفت و گویمان را با همسرجانباز ادامه دادیم:

 

فاش نیوز: خب شما هم از زبان خودتان بگویید چگونه با حاجی آشنا شدید؟


همسرجانباز نثاری راد مقدم: من سر کار با او آشنا شدم. صبر ایشان باعث شد که باهم آشنا شویم و بعد ازدواج کردیم. همیشه صبوری و متانتش برای من خیلی جالب توجه بود. مخصوصا وقتی دوستانش جمع می شوند، بیشتر از سختی ها و فداکاری هایی که آنجا می کرده می گویند، ولی او بیشتر می خندد. مثلا می گفتند هر وقت غذا نبود، او گذشت می کرد که ما غذا بخوریم.

مثلا یکی می گفت فردی بوده بنام کلانی که خیلی تیر خورده بوده. مثلا کمکش می کرده که از آن تونلی که کتکشان می زدند ردش کنند. یا برای بچه های دیگر. خودش هیچ نمی گوید. مثلا یکی از دوستانش می گفت: یکبار به ما 3 روز آب و غذا ندادند. همه مریض شده بودند ولی حاجی سرپا بود و به تمامشان رسیدگی می کرد. مثلا وقتی درها را بازکرده بودند که بیرون بروند، ایشان همه اتاق را شسته و تمیز کرده و بعد خودش مریض شده بود!

با حاج آقا ابوترابی خیلی خاطره انگیز بود. هیئتی که می رفتیم میدان فردوسی. خیلی روزهای خوشی داشتیم. ما را با همسران آزادگان دیگر دورهم جمع می کرد و می گفت شما نباید تنها بمانید. هر وقت حاجی به هم می ریخت، می آمدند می بردندش مشهد یا آب گرم یا ... حالش خوب می شد و برمی گشت.

متاسفانه بچه اول ما خیلی مریض احوال بود! حاجی به خاطر حال او خیلی بهم می مریخت. آقای ابوترابی خیلی می آمد و محمد را می دید. وقت عمل کلیه محمد، یک دکتری معرفی کرده بود که بیاید به محمد سر بزند. فوت ایشان همه آزادگان را به شدت متاثر کرد! به شدت! الان به محمد می گویم که اگر الان حاج آقا ابوترابی بود، شما الان بیکار نبودی!


فاش نیوز: وضعیت جسمی حاج آقا چطور است؟

- ببینید حاجی کنسر حنجره گرفتند. تحت درمان دکتر سوادکوهی بودند. مدتی صدایشان قطع شد و تاول هایی زدند که درمان شد. لابه لای درمان ایشان ما متوجه شدیم که دردهای محمد به خاطر شرایط بدنی حاجی است!

  حاجی از وقتی این اتفاق برایش افتاده، سال 93، زخم بسترهایش خوب نمی شود! هر یکی خوب می شود، یکی دیگر! چون قند حاجی خوب است، دکتر معتقد است خوب نشدن زخم ها به خاطر شیمیایی ست. یک دستگاهی خریدیم که با آن بتوانیم همه عفونت ها را بیرون بکشیم. بیشتر درگیر زخم های او هستیم، طوری که خیلی نمی توانیم کار دیگری برایش انجام دهیم! دکترش الان نیست. بنیاد هم گفت که اینها رفاهیست و ما مجبور شدیم خودمان بخریم. بیمه هم قبول نکرد. حتی ظرفش شکست، یکی دیگر نشد جایگزینش کنیم! 800 تومان است. رفتم یک ظرف همینطوری گرفتم.

من توقعی ندارم. هر مشکلی پیش می آید ما با آن محکم می جنگیم ولی بنیاد هم مثلا می تواند در تهیه این اقلام کمک کند! به قول خودشان این وسایل رفاهی را به ما اقساطی بدهند. مثلا تشک حاجی که خراب می شود باید 700 تومان رفت و دوباره خرید. مثلا بنیاد همین را قسطی به من بدهد.


فاش نیوز: باید اینها را بگویید که بنیاد بداند و بشنود.
 

- ما توقعی نداریم اما واقعا دستگاه حاجی که الان شده 100 میلیون، دستکش و ... همه گران شده! اینها لازمه زندگی اوست. من گاهی واقعا می مانم که چه کنم! این دستگاه را من رفته ام و دست دوم خریده ام. ظرفش هم درحد کار راه انداز است. نه اینکه بنیاد هم نخواهد کاری بکند، یکسری قوانین دست و پای آنها را هم بسته است!

  مثلا یک بار کمک کردند که ما ازطبقه چهارم بیاییم طبقه اول. بعد هم گفتند به تو بالابر می دهیم. اما با باشه و باشه، به تعویق افتاد و ...! من هر 6 ماه باید او را ببرم بیمارستان. خدا خیرش بدهد یک آزاده ای بنام آقای اسداللهی، هر وقت می خواهم حاجی را ببرم زنگ می زنم و از او کمک می گیرم. آنقدر که چشمم به آزاده هاست به فامیل نیست!

اتفاقا یکبار می خواستم حاجی را از بیمارستان بقیه الله بیاورم، دیدم نمی توانم. گفتم من یک آمبولانس می خواهم. 500 هزار تومان از من گرفتند. پرسیدم این پول را بنیاد به من می دهد؟ گفتند: نه! ... من هم گذشتم. گفتم حوصله و توان جنگیدن برای گرفتن این پول را ندارم! شنیده ام که بنیاد یک آمبولانس هایی در اختیار می گذارد، ولی من هرجا می پرسم، می گویند ما چنین چیزهایی نداریم! می گویند اسمش کوثر است ولی من که هنوز ندیده ام!

فاش نیوز: وضع روحی حاجی هم که خوب است؟

- بله همیشه به من هم روحیه می دهد. می گوید ببین خدا چطور کمک ماست! من هم می بینم راست می گوید.

 

فاش نیوز: حاج آقا غیر از مقام جانبازی به مقام رضا هم رسیده اند.

- بله. در اسارت هم همینطور بوده. می گفته توکلتان به خدا باشد و راضی به رضای خدا باشید.


فاش نیوز: زمان این حادثه اخیر شما کجا بودید؟

- من نبودم و به من زنگ زدند و گفتند بیا بیمارستان. ابتدا دست هایش تکان نمی خورد! خیلی وضعشان خراب بود. بعد از 3-4 ماه آوردیمشان خانه. در خانه آنقدر زخم بستر گرفت که دوباره بردیمش بیمارستان بقیه الله که آنجا عمل کرد. گفتند فقط ببرید و درخانه تمرین بدهید که دست هایش را تکان بدهد؛ می تواند اینطوری حرکت دست هایش برگردد. آقای باغستانی نامی را بچه های آزاده معرفی کردند. خیلی با حاجی کار کرد تا توانست دست هایش را تکان دهد. وگرنه الان دست هایش را هم از دست داده بود.

وقتی برای پیوند سلول های بنیادی رفتیم، گفتند به دلیل وجود عفونت زیاد در بدن و شیمیایی نمی توان پیوند داد. الان هم بیمارستان شهید چمران تحت نظر است. کاردرمانش را می گوییم می آید و با او کار می کند. خودم هر کاری می توانم می کنم. ان شاالله در این ابتلا سربلند بشویم.
 

فاش نیوز: حرف آخر شما ؟

- لطفا هیچ کدام از بچه های آزاده و جانباز را فراموش نکنید. هفته قبل با پسرم رفته بودیم بهشت زهرا، گفتم اول برویم سر خاک شهدا بعد برویم سر مزار پدر و مادرم. تا یادمان نرود که شهدا چکار کردند. الان که ما اینجا نشسته ایم و راحت صحبت می کنیم، از صدقه سر خون آنهاست که گذشتند. یادمان نرود که اینها جوانیشان را گذاشتند. هنوز خیلی هایشان توان این را از لحاظ روحی ندارند که حتی بیرون بیایند! هنوز نتوانستند فراموش کنند! تلویزیون سریالی گذاشت که درمورد آزاده ها بود که می گفت بعد از آزاد شدن، بردندشان برای درمان روحی؛ اما من می گویم که هیچ کدام از آزاده ها درمان روحی نشدند! و صدمه هایی که به خانواده و بچه شان می زنند، نه لزوما" کتک، همین که کودک می بیند پدر افسرده است! و شبیه پدران دیگر نیست، کافی ست که اثر بگذارد.

مثلا دلم می خواهد بروید و خانه آقای جباری را ببینید. مردی که دستش را از دست داده و چند تا ترکش در سرش هست. اجازه ندارد از زیر سیم برق رد شود! بچه اش می خواهد که با او بازی کند. با یک تکان یا یک صدا می رود یک گوشه می نشیند و چه حالی می شود! جانباز 70% است. دائم در خانه است!

بعد تا یک چیزی می شود، جامعه خانواده ما را خیلی تحقیر می کنند! من نمی گویم باید به ما بیایید و احترام بگذارید ولی تحقیرمان هم نکنید! نمی دانیم که اینها حسرت این را دارند که با پدرشان راحت یک بازی کنند! جامعه نمی دانند وقتی بچه نمی فهمد چه اتفاقی وسط بازی افتاده، چه صدمه ای می خورد!

چون اطلاع رسانی کم است و مردم بیرون زندگی ها را می بینند و اخبار را می شنوند اما از حقیقت زندگی ایثارگران خبر ندارند! یک بار حال حاجی خیلی بد بود. ما فیلم "ضدگلوله" را گرفتیم و گفتیم ببین که خیلی خنده دار است. ایشان به حدی گریه کرد که مجبور شدیم وسط فیلم خاموش کنیم.

تقاضای اکید من فقط و فقط یک چیز است: خانواده جانبازان را تحقیر نکنید! چون واقعا صدمه دیده اند! عید که می شود، همه می روند خانه فامیل ولی ایشان نمی توانند! حالشان را دیده ام. به خدا گناه دارند. مردم این کار را نکنند! هیچ کدامشان توقع خاصی ندارند، فقط فراموششان نکنید. اگر بنیاد آمدند، ناامیدشان نکنید!
والسلام

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
هم خودت خیلی آقایی ، هم خانمت خیلی خانم . نفستون همیشه چاق .

فاش از زیر هفتادام گزارش تهیه کن .
چند وقتیه مرتضی خاکپور پیداش نیست .
بروسلیم رفته گل بچینه چرا ازش گزارش تهیه نمیکنی ؟
یه گزارش مبسوط از قنبببببر مبببببارزززز ..
از خاکپورم گزارش تهیه کن . یه هفتاد یه پنج درصد اجرت جایی گم نمیشه فاش .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi