شناسه خبر : 60913
چهارشنبه 07 شهريور 1397 , 15:25
اشتراک گذاری در :
عکس روز

پرونده ام را تشکیل دهید!

احمدرضا یعقوبی - این حقیر که به اتفاق حدود۱۲نفر ازیک روستای فارس «بنام خسروشیرین» ازتوابع شهرستان آباده اعزام شده بودیم، سابقه ۱۵ماه حضور داوطلبانه و بسیجی در دفاع مقدس رادارم و درعملیات والفجر ۸ که در چوئبده آبادان (زمستان 64) انجام شده بود شرکت داشتم که در این عملیات به عنوان آرپی جی زن بودم ولی چندروز که ازعملیات گذشته بود و از اروندکنار عبور کرده بودیم و چیزی به تصرف شهر فاو عراق نمانده بود مورد اصابت ترکش خمپاره قرارگرفتم و هر دو دستم مجروح شد.

 به خاطر اینکه منطقه را ترک نکنیم همانجا در سنگر امداد هردو دستم را بخیه کردند و چون مانند آچار فرانسه هرکاری که به من محول می کردند انجام می دادم، فرمانده گردان آقای محمدی گفت که با بخیه کردن و چند روز استراحت بهبود میابی، چون ما به تو نیاز مبرم داریم.

 دیدم حیف است بخواهم منطقه را ترک کنم، لذا ماندم و چون جوان ۱۶ساله و پر انرژی بودم به سرعت دستم شروع به جوش خوردن کرد و بهبود یافتم. وقتی دوست و هم ولایتیم" قباد تیموری "مورد اصابت کالیبر ۵۰ هواپیمای دشمن در فاو قرارگرفت و قطع نخاع گردید من خجالت می کشیدم که بگویم زخمی شده ام! هر چند که در سر به درجه رفیع شهادت نائل شدن را داشتم که لایق نبودم.

 چون آن وقت تنها فرزند ذکور خانواده بودم اگر جبهه را رهامی کردم ومی گفتم زخمی شده ام، برایشان سخت بود و امکان اینکه دیگر نگذارند به جبهه بروم زیاد بود. همه هم و غم من این بود که درجبهه باشم و اینطور نبود که فکر کنم باید می رفتم بیمارستان و بستری می شدم و پرونده تشکیل میدادم تا شاید در آینده به کارم بیاید. لذا تا پایان ماموریتم درجبهه ماندم و بعد که به خانه مراجعه کردم آنها فهمیدند که مجروح شده بودم. البته تا آن موقع فقط آثاربخیه ها مانده بود که الآن هم بعداز ۳۳سال هنوز آثارش در هردو دستم موجود میباشد.

 همرزمانم هنوز هستند که برصحت گفتارمن شهادت دهند و اگر تحقیق هم بشود کل هم ولایتی هایم هم بعنوان شاهد قضیه هستند. آنها می دانند که من با اینکه ازناحیه دو دست مجروح شدم ولی جبهه را ترک نکردم.

الان به شغل مقدس معلمی مشغول هستم و ۲۹ سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش را دارا هستم و خداراشکر راضی هستم. ولی تاحال حتی به بنیادشهید مراجعه نکرده ام تا قضیه را با آنها درمیان بگذارم.

 می خواستم مرا راهنمایی کنید چه طور میتوانم بعد از۳۳ سال که از مجروحیتم می گذارد برای تشکیل پرونده جانبازی اقدام نمایم و نمی خواهم حقوقی دریافت کنم چون حقوق بگیر دولت هستم. فقط از سهمیه آن برای دانشگاه فرزندم می خواهم استفاده کنم .و در ضمن به این فکرها نبودیم که در آینده دولت برای مجروحان برنامه دارد نبودیم و افرادی هم داشتیم که با کوچک ترین خراش منطقه را ترک می کردند و افرادی هم بودند بااینکه یک پا و یادستشان قطع میشد دوباره به جبهه می آمدند ومشغول رزم بودند.

 در عملیات های زیاد بود که دو برادر یا سه برادر باهم شرکت داشتند. چنان معنویت در جبهه ها موج میزد که انسان را مجذوب خود میکرد. نماز شب اکثر بچه ها ترک نمیشد و فکر این بودند که برای به خدا رسیدن از هم سبقت بگیرند و این حقیر لایق به خدا رسیدن نبودم چون زمان زیادی خدانصیبم کرد در دفاع مقدس باشم ولی انسان تا زلال نشود خدا اورا خریداری نمی کند و روسفید نزد اولیاء نمی شود.۳۰

 سال از دفاع مقدس می گذرد. فقط ما ماندیم و گناهان زیادتر. نمیدانم فردای قیامت می خواهم با چه رویی نزد شهیدان وارد شوم. چون آنها که رفتند و شهید شدند کار حسینی کردند ولی ما که ماندیم آیا راهروشان بودیم. خداکند شفیعمان شوند و هرچه فعالیت کردم تا به عنوان مدافع حرم روانه شوم موفق نشدم تا بتوانم دینم را ادا کنم.

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
سلام
آقای یعقوبی اینشاءالله که موفق باشید. یادایامی که باهم در جبهه بودیم
سلام
آقای یعقوبی عزیز خوبید ان شاءالله
انشاءالله که دنیا در وفق مرادتان باشد. عکس های مهران ،دشت عباس، ابوقریب راهنوز دارم .برات میفرستم . آقای شیخ شنبه رستمی اهل کهگیلویه و بویراحمد که پیرمرد پاسدار بود یادت هست ؟ فکر کنم در حیات نباشد .چون آن زمان کهنسال بود .یاد دوبرادر که در پادگان معاد اهواز روزه می گرفتند وچاه می کندن چطور، واقعا قدر آن روزها را ندانستیم واستفاده بیشتر معنوی نکردیم .من که پای راستم را که در عملیات کربلای ۴ زخمی شد قطع کردند .ولی یاد شهید عزیز رحیم ملایی به خیر ، که از عمو جهان برات گرین فروت آورده بود وهمه ندیده بودیم فکر کردیم پرتقال بزرگه بمی است آنقدر خوردیم که سرکارمان به بهداری کشید وفشار خون همه امان افتاده بود.هرچی بهداری میگفت شما همه باهم فشارخونتان افتاده بگوید ببینم چه خورده اید بعد داخل چفیه یک دانه دیگر مانده بود نشانش دادیم گفتیم پرتقال خوردیم گفت مرد حسابی این که پرتقال نیست ،از مزه اش هم نفهمیدید گفتیم نه مگر پرتقال نیست گفت نه اینها را بهش میگن گرین فوروت.خلاصه عجب دورانی بود که گذشت
بسم رب الشهدا و الصدیقین
باسلام به برادر بزرگوار یعقوبی عزیز. من را که یادت هست. اگر از طرف من اذیت شدید مرا حلال کنید چون آن وقت فرمانده اتان بودم مجبور بودم سخت گیری کنم که مسئول جان بچه ها بودم. شما آنقدر مهربان بودید که هرچه من بیشتر قوانین را اجرا میکردم خوشروتر می شدید. من هم سال ۸۵ از سپاه بازنشسته شدم ودوران پیری را دارم میگذرانم.ولی یادگارهای جبهه در دست وپا وشکمم هنوز موجوداست . ای کاش نزد خداوند متعال عزیز بودیم وشهید شده بودم . خوشا به حال شهدا که مصداق آیه ولا تحسبن الذین قتلوافی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون شدند.بیشتر مزاحمت نمیشوم حلال کنید .التماس دعا
بنام خداوند جان و خرد
شهدا شمع محفل بشریتند. شهدا به درجه یقین رسیده بودند.خدایا چه کنم که لایق نبودیم تا خریداریمون کرده باشی. اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الله
با سلام
ان شاءالله که اعزام در محور مقاومت برایمان فراهم میشود . وحدیث امام حسین علیه السلام. کونوا لمظلوم عونا ولظالم خصما. را لبیک میگویم وبه آرزوی دیرینه امان میرسیم. التماس دعا
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi