چهارشنبه 21 شهريور 1397 , 09:45
ناله های یک مهندس عمران بیکار!
سید محمد- اینجانب کارشناس ارشد عمران، تنها فرزند جانباز متوفی 25 درصد می باشم؛ من در حال حاضر چند سالی هست که بعد از اتمام تحصیلم در شمال کشور؛ به تهران آمدم و هم اکنون سه سالی هست که در تهران ساکن و متاسفانه بیکار هستم.
از طرفی مادر بنده هم 8 سالی هست که ازدواج کردند و متاسفانه از زمان ازدواج ارتباط ایشان هم با من قطع شد. من تا سن 25 سالگی مستمری بگیر پدر مرحومم از سپاه بودم؛ که با توجه به قوانین حقوقم در این مقطع قطع شد و بدجوری در مضیقه اقتصادی قرار گرفتم؛ از آن سال تا همین یک سال پیش با کارگری نظیر (کارهای ساختمانی و ..) اندک درآمدی داشتم، که متاسفانه یک سالی هست که کاملا" بیکار هستم و در شرایط بسیار بدی قرار گرفته و به بن بست رسیده ام.
در طی این سال ها فراز و نشیب های بسیاری را پشت سر گذاشته ام، نظیر جدا شدن از مادر در سن هفت سالگی و زندگی سخت در منزل جد پدری؛ کودک کار بودن در کنار تحصیل تا اخذ دیپلم و همچنین کارگری در کنار تحصیل در دانشگاه برای فراهم آوردن ملزومات زندگی!
خلاصه این که بنده با توجه به مشکلات و چالش هایی که بوده؛ هیچ گاه از مسیر درست خارج نشده و سعی کردم همیشه با توکل به خدا سالم ترین تصمیمات را بگیرم. حال دو سالی هست که از فراغت از تحصیل می گذرد؛ و هم اکنون با چالش داشتن معرف و پارتی برای اشتغالم مواجه هستم.
از آن جایی که من به غیر از خدا کسی را ندارم، خواهشمندم برای اشتغالم از من حمایت کنید، هر چند یک دهم درصد هم امیدی نیست که از این طریق صدای من شنیده شود ولی به هر حال تنها کاری بود که دستم برمیامد.
پ ن :بارها و بارها به بنیادشهید تهران مراجعه کردم،متاسفانه مسئولین محترم همه درب اتاق ها بسته و اجازه نمی دهند مشکلات من و امثال من شنیده شود. همیشه هم آقای منشی می گوید آقای مسئول در جلسه هستند! کسی صدای خرد شدن استخوان من و امثال من را نمی شنود
بگید وصلتون کنن به کمیسیون عمران
شرح حال بدید و بگید که چه شرایطی پیدا کردید!
شما هم مثله بقیه مسئولین دروغگو و نان به نرخ روز خورید! متاسفانه کمتر مسئولی در حال حاضر در جمهوری اسلامی پیدا میشه که درد و رنج های این بچه ها رو بفهمد.بنده هم دو فرزند بیکار در منزل دارم، با همان چندرغاز حقوقی که از بنیاد میگیرم خرجی خانواده رو میدم،چندین بار قصد داشتم سیانور بخورم از شر این جمهوری آقازاده ها خلاص بشم.به خون سالار شهیدان قسم که فقط به خاطر این دو تا بچه دستم لرزید،من شرمنده امثال این جوان ها هستم .جنگ رفتیم که ذره ای از خاکمون دست دشمن بعثی نیافته،غافل از این که دشمن واقعی آن زمان در داخل مشغول چپاول کردن اموال ملت و تقسیم سمت ها بین اطرافیان و کاسه لیسان خود بود.