شناسه خبر : 61882
چهارشنبه 09 آبان 1397 , 09:53
اشتراک گذاری در :
عکس روز

راننده لودری که به دور از چشم خانواده‌اش به جبهه رفت

هشت سال جنگ رژیم بعث علیه ایران، بی شک از دوران طلایی و پرافتخار مردمان این مرز و بوم است که انعکاس هر کدام از حوادث آن می‌تواند چراغ راه و وسیله‌ای برای شناخت بیشتر آیندگان باشد. وقایع آن‌ روزها همچون یک گنج در سینه رزمندگان نهفته مانده است که باید آن را استخراج کنیم. از آن‌جایی که جهاد سازندگی در پیشبرد عملیات‌ها نقش فعالی داشت، نیاز به واکاوی فعالیت‌هایشان جهت پیشرفت در مهندسی، امروز بیش از پیش مورد نیاز است. به این منظور خبرنگار ما به گفت‌وگو با «اسحاق شبانی» رزمنده و جانباز دفاع مقدس پرداخت که در ادامه می‌خوانید:

من به عنوان راننده لودر با چند نفر از همکاران برای شرکت در عملیات والفجر مقدماتی، عازم جبهه شدم و به دلیل اینکه فکه، منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی وسیع بود، تعداد زیادی راننده لودر و بلدوزر فراخوانی شده بودند. رانندگان برای شرکت در عملیات، باید روحیه بالایی داشته باشند. لذا مسئولین تصمیم گرفتند در عملیات راننده‌هایی را به کار بگیرند که سابقه شرکت در عملیات‌های قبلی را دارند.

در موقع خواندن لیست راننده‌ها، نام من اعلام نشد؛ چون اولین اعزام من بود. من که برای شرکت در عملیات به منطقه آمده بودم، آنچنان ناراحت شدم که نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. آقای تناکی معاون مهندسی رزمی خط با دیدن این صحنه جریان را جویا شد که گفتم: «من به امید عملیات آمدم؛ ولی مثل اینکه قرار است در سنگر بمانم.» تاثیر صحبت من باعث شد که وی هم به گریه افتاد و دست در گردنم انداختم.

آقای حافظ مسئول مهندسی رزمی در حال عبور بود که متوجه این صحنه شد. پرسید جریان چیست؟ وقتی آقای تناکی موضوع را تعریف کرد، آقای حافظ هم که تحت تاثیر قرار گرفته بود، اعلام کرد تا نام مرا هم در جمع رانندگان شرکت کننده در عملیات اضافه کنند.

به دلیل تعداد زیاد راننده‌ها، برای هر دستگاه سه نفر راننده در نظر گرفته بودند و دستگاه‌ها که تعداد آن ها به بیش از 30 تا می‌رسید، در مسیری در حال حرکت بودند که پس از پاکسازی توسط نیروهای تخریب دو طرف آن با طناب سفید مشخص شده بود، تا دستگاه‌ها از مسیر اصلی منحرف نشوند و با مین برخورد نکنند.

انواع گلوله‌ها از سوی دشمن به سمت جبهه نیروهای اسلام شلیک می‌شد و هر لحظه احتمال داشت با دستگاه‌ها برخورد کنند. به علت شدت آتش و برخورد یک گلوله در کنار یک دستگاه و انفجار آن، اکیپ متوقف شد تا در صورتی که دستگاه‌یی آسیب دیده‌، از مسیر حرکت کنار زده شود. با این صحنه‌ای که به وجود آمد، راننده‌ای که پشت دستگاه بود، اعلام کرد که من نمی‌توانم ادامه دهم؛ لذا من که به قول آن‌ها جدید و جزو اولی‌ها بودم، بلافاصله پشت دستگاه نشستم و بدون هیچ دلهره‌ای به مسیر ادامه دادم و تا پایان عملیات به انجام وظیفه پرداختم و پس از ماموریت که سه ماه به طول انجامید به بیرجند برگشتم.

بدون اطلاع به خانواده

یکی دو ماهی از بازگشتم گذشته بود که باز فضای معنوی جبهه مرا هوایی کرده و تصمیم گرفتم به مناطق عملیاتی بروم؛ ولی به دلیل داشتن 2 فرزند کوچک در خانه و مشکلات نگهداری از آن‌ها، خانواده‌ام با رفتن من مخالفت می‌کردند.

در تاریخ پنجم مرداد 62 داخل مینی بوس به همراه اعضای اکیپ راه سازی عازم حضور در کارگاه راه سازی بودم که مهندس هوشمند با موتور آمد و مینی بوس را متوقف کرد و اعلام کرد: از مشهد تماس گرفته‌اند و درخواست یک راننده لودر و بلدوزر کرده‌اند. من که به دنبال فرصت برای اعزام بودم، داخل ماشین بلند شدم و گفتم: من حاضرم به جبهه بروم و با اعلام آمادگی یکی دیگر از برادران، گفتم: ما را هر چه سریع تر اعزام کنید به شرط اینکه تا آخر هفته به خانواده ما چیزی نگویید چون آن ها فکر خواهند کرد که در کارگاه راه سازی همراه اکیپ هستم و آخر هفته به آن‌ها بگویید برای گذراندن دوره‌ای عازم مشهد شده‌ام. اینگونه بود که بدون رفتن به منزل و خداحافظی با خانواده به مشهد و از آنجا به سمت سومار و سپس به مهران اعزام شدم.

سنگر بدون سقف

در نزدیکی شهر مهران ارتفاعی بود؛ معروف به کله قندی که یک طرف در اختیار دشمن و طرف دیگر در اختیار نیروهای خودی قرار داشت و نیروهایی که در آنجا استقرار داشتند از جهاد سازندگی تهران بودند همچنین این منطقه در دید دشمن قرار داشت و با هر تحرک نیروهای ما، دشمن اقدام به گلوله باران می‌کرد. ما که میهمان جهادگران تهرانی بودیم تا شب در آنجا ماندیم و با فرا رسیدن شب، توسط 2 دستگاه لنکروزر تا سه یا چهار کیلومتری مهران تا جایی که عده ای از برادران مستقر بودند رفتیم. با رسیدن به آن موضع، براساس تصمیم که گرفته شد صبح روز بعد برای کنترل سلامت دستگاه ها به محل اعزام شدیم.

با توجه به قرار داشتن محل استقرارم در دید دشمن، خیلی با احتیاط فعالیت می‌کردیم. برادرانی که شب قبل آمده بودند، برای زمان استراحت خود یک سنگر احداث کردند و به دلیل کمبود جا برای استراحت، ما تصمیم گرفتیم سنگر دیگری احداث کنیم. حدود یکی دو ساعت به طول انجامید که توسط یکی از برادران با لودر سنگر جدید آماده شد، اما موقع پوشاندن سقف متوجه شدیم که آن‌ها کوتاه هستند و نمی‌توان سنگر را پوشاند. با توجه به محدودیت زمانی و نزدیک شدن به صبح، ادامه احداث سنگر به بعد موکول شد. حدود ساعت 3 بامداد بود که برای استراحت با یکی دیگر از برادران اعزامی از بیرجند هر کدام دو پتو برداشتیم و برای استراحت به همان سنگر بدون سقف رفتیم. ساعتی نگذشته بود که دشمن بعثی اقدام به گلوله باران منطقه کرد تا حدی که امان ما را برید و ناچار به همان سنگر قبلی رفتیم و با هر مشقتی بود خودمان را در آن سنگر جا دادیم.

انتهای پیام/

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi