شناسه خبر : 62058
سه شنبه 27 آذر 1397 , 10:15
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گزارشی مشروح و مصور از حضور نخستین کاروان جانبازان نخاعی در راهپیمایی اربعین

ظهر روز جمعه ۱۴ آبان بود که در ابتدای جاده نجف به کربلا از اتوبوس پیاده شدیم و با نصب پرچم های نسبتا" بلند به ویلچرها، که از قبل به همین منظور تهیه شده بود، راهپیمایی کاروان جانبازان آغاز شد. از اول راهپیمایی، سادات جلودار بودند...

فاش نیوز -  اربعین امسال بیش از 20 تن از جانبازان اکثرا" قطع نخاعی و قطع پا، در اقدامی ابتکاری و تحسین برانگیز در قالب «کاروان لبیک یاحسین» در راهپیمایی بی نظیر اربعیین که امسال علی رغم برخی حواشی و تبلیغات مسموم، پرشورتر بود حضور یافتند و مسیر نجف تا کربلا را به راهپیمایی پرداختند. با اینکه جانبازان عضو این کاروان و حتی مدیران و مسئولان آن (جانباز نخاعی، حسین اسرافیلی و جانباز قطع پا، اکبر حسین زاده) وضعیت جسمی خاص و دشواری داشتند اما من حیث المجموع با شرایط عموم مردم و زایران عادی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در این مراسم مذهبی و اعتقادی شرکت کردند و همه مشکلات آن را با رغبت و رضایت به جان خریدند تا با اسیران کربلا و اهل بیت  حضرت ابا عبدالله (ع) ابراز همدردی کنند.

اعضای جانباز کاروان لبیک یا حسین(ع) عبارت بودند از جانبازان نخاعی «سیدمحمد مدنی»، «سیدمصطفی حدادی»، «سیدکاظم علوی»، «عشقعلی چناری»، «نادر شیدایی»، «حسین اسرافیلی»، «محمدرضا رجبی»، «علی اکبر حاجی مزدارانی»، «غلامرضا شیرازی»، «موسی گلمحمدی»، «محمدعلی بیرانوند»، «ولی الله میرعزیزی» که باصطلاح ضایعه نخاعی است ولی سرپاست و راه می رود، «رضا اسدی»، «نادر ناصری»، «حجت الله شمس»، «بهروز ساقی» و «علی مردانی» که زمینی از مرز مهران آمده بود و در اوایل مسیر به کاروان پیوست، جانبازان دوپا قطع «میرمکرم قضاتی»، «محمد گودرزی» و «حسن آزادی»، و جانبازان یک پا قطع «منصور قمری» و «اکبر حسین زاده». البته جانبازان یا ایثارگران دیگری هم در کاروان به عنوان خدمه و عوامل اجرایی و همراهان حضور داشتند که به دلیل عدم آشنایی، نام بردن از آنان برایم مقدور نبود. در طول مسیر و در کربلا هم به جانبازان دیگری برخوردیم که به طور انفرادی آمده بودند؛ بعضی را می شناختیم و بعضی را هم تا به حال ندیده بودیم. تنها «مجید احمدپور» از جانبازان تبریز را که با چند تن دیگر از جانبازان همشهری اش در موکب «شباب امام خامنه» کربلا دیدیم، می شناختیم. مجید هرسال می آید و کلا" جانباز پرسفریست. دوستان جانباز به او «مارکوپولو» می گویند.

طبق برنامه از پیش تعیین شده، سفر 10 روزه خود را بعد از ظهر پنجشنبه، سوم آبان ماه 1397 از شهرک شاهد تهرانپارس آغاز کردیم. یک اکیپ دو نفره فیلمبرداری(مستندساز)، با مسئولیت «عبدالستار کاکایی» که از جانبازان و مستندسازان ارزشی است و اخیرا" نیز فیلم مستندش درباره دو شهید تفحص، برنده جایزه تماشاگران در جشنواره فیلم مقاومت شد، با پسر جوان همراهش «علیرضا صفری»هم مثل سایه همه جا همراه و دنبال ما بودند و در هر حال و حالتی، اعمال و رفتار ما را ثبت و ضبط می کردند. ابتدا حس خوبی از حضور آنان نداشتیم. البته خیلی بی آزار بودند و بعدها حضورشان چنان عادی شده بود که دیگر آن حس دوگانگی و ایجاد مزاحمت در بین نبود و آنان را جزئی از خودمان می دانستیم.

اکثر قریب به اتفاق کاروان، با اتوبوس راهی فرودگاه امام شدند و چند نفری هم از جمله من که به اتوبوس نرسیدم، به دلایل مختلف در فرودگاه به جمع پیوستند. من که با عجله و با اسنپ راهی فرودگاه امام شده بودم، در مسیر فرودگاه مشکلی برایم پیش آمد که فرصت بیانش نیست! همینقدر بگویم که به محض رسیدن به فرودگاه، یکراست سراغ سرویس بهداشتی را گرفتم و... با اینکه حالم خیلی گرفته بود ولی وقتی وارد سرویس بهداشتی فرودگاه بین المللی امام خمینی شدم بیشتر حالگیری بود که خدایا! این باید سرویس بهداشتی ویژه این فرودگاه بزرگ و ترانزیتی کشور اسلامی ما باشد؟! محیطی کوچک و کثیف که یک توالت فرنگی در آن نصب کرده اند و به صورت انباری متروکه خدمه آنجا درآمده است. ما که عادت کرده ایم ولی وقتی یک فرد خارجی گذرش به این مکان بیفتد چه خواهد گفت؟! تصور آبروریزی این قضیه بیشتر اذیتم کرد و با خودم می گفتم اگر یک دلیل برای ناکارآمدی وزیر مربوطه باشد همین کافیست. وزیر کشور ام القرای اسلامی که طهارت و پاکی از آموزه های دینی ماست، اگر نتواند نظافت را در سرویس های بهداشتی مکانی با این اهمیت نهادینه کند به چه دردی می خورد. تا من وضعم را روبراه کنم وقت اذان هم فرا رسید و جانبازان برای وضو گرفتن، مقابل سرویس بهداشتی تجمع کردند و اوضاعی بود! خصوصا" که بعضی ناچار بودند برای هرنماز یک وضو بگیرند و حتی گاهی برای یکی چندتا!

نمازخانه نقلی فرودگاه به آن بزرگی مملو از زن و مرد نمازگزار بود و ما به ناچار بیرون از آن و در مسیر عبور ومرور مردم نمازمان را خواندیم و برای انجام تشریفات خروج و سوارشدن به هواپیما به ستون یک شدیم! با حضور انبوه مسافران نجف و کربلا در فرودگاه امام، سالن بزرگ ترمینال فرودگاه حسابی رنگ و بوی اربعین به خود گرفته بود. در گوشه ای از فرودگاه صدای نوحه خوانی و سینه زنی پیچیده بود که وقتی به طرف صدا رفتیم، آن بخش از سالن را با حال و هوای دهه محرم سیاه پوش کرده و موکب و ایستگاه صلواتی بزرگی برپا کرده بودند که خیلی ها مقابلش جمع شده بودند و چایی و دمنوش و انواع اشربه و اطعمه نذری بود که به زائران می دادند. مقابل موکب چند عکس یادگاری گرفتیم.

نهایتا" اعضای کاروان با پرواز ساعت 7/30 دقیقه یک فروند هواپیمای شرکت هوایی العراقیه، به مقصد نجف اشرف پرواز کردند. پس از رسیدن به شهر نجف و طی مراحل ورود، و خروج از ترمینال مسافربری، که به دلیل شلوغی بیش از حد فرودگاه در مقطع پیش از اربعین و ورود انبوه مسافران و زائران از کشورهای مختلف، تا ساعت 12 شب به طول انجامید، شب را در هتل «نسر الملکی» شهر نجف گذراندیم.

صبح و پس از صرف صبحانه که تا نزدیکی های ظهر طول کشید، همه سوار اتوبوس مخصوص جانبازان ویلچری که متعلق به سازمان حج و زیارت بود و معمولا در سفرهای زیارتی جانبازان مورد استفاده قرار می گیرد، شدیم و به سمت حرم مطهر حضرت علی علیه السلام حرکت کردیم. ابتدا قرار بود طبق برنامه، زیارت مختصری از این مضجع شریف داشته باشیم اما به دلیل تأخیر در حرکت، قرار شد به سلامی از دور و از داخل اتوبوس اکتفا شود تا در بازگشت از کربلا و سر فرصت به پابوس امیرمومنان نایل شویم ولی و عملا این کار هم میسر نشد. خیابان های شهر به قدری شلوغ و پر از زائران و خودروهای حامل آنان بود که گویی تمام خیابان های شهر نجف در حال برگزاری راهپیمایی اربعین هستند.  ناچار شدیم خود را به ابتدای بزرگراه نجف کربلا و مسیر اصلی و نمادین راهپیمایی اربعین برسانیم.

تقریبا" ظهر روز جمعه 14 آبان بود که در ابتدای جاده نجف به کربلا از اتوبوس پیاده شدیم و با نصب پرچم های نسبتا" بلند به ویلچرها، که از قبل به همین منظور تهیه شده بود، راهپیمایی کاروان جانبازان آغاز شد. از اول راهپیمایی، سادات جلودار بودند و در سر ستون حرکت می کردند و تا آخر هم اولین نفر جانباز سید محمد مدنی بود که همسر باوفایش (تنها بانویی که از ابتدا در کاروان حضور داشت) پشت ویلچرش را گرفته بود.

حرکت تعداد زیادی از جانبازان ویلچری در یک ستون و با پرچم هایی که بالای هریک از ویلچرها مشاهده می شد، حال و هوا و شکل و شمایل خاصی به کاروان در میان انبوه راهپیمایان اربعین با ملیت های مختلف داده بود و با اینکه حضور زن و مرد و کوچک و بزرگ و پیر و جوان با  تنوع قومی، نژادی، زبانی و شکل و قیافه و ... خود بسیار جالب توجه است، جلوه ای نمایان در میان جمعیت میلیونی راهپیمایان به خود گرفته بود؛ به طوری که از همان ابتدا بسیار مورد توجه قرار گرفت و تعداد زیادی توقف می کردند و به عکس گرفتن و فیلمبرداری می پرداختند. برخوردهایی که خیل عظیم راهپیمایان و زائران امام حسین علیه السلام با جمع جانبازان و کاروان لبیک یاحسین در طول مسیر داشتند نیز جالب بود. باورکردنی نبود ولی باوجود وضعیت گرانی ارز و مشکلات اقتصادی در کشورمان که همزمان با ایام اربعین با بی تدبیری دولتمردان در این زمینه مشکلات در عراق برای ایرانیان بیشتر هم شده بود، اما اکثریت غیر قابل باوری از جمعیت راهپیمایان را ایرانیان همزبان با لهجه های مختلف تشکیل می دادند. هم وطنان در مواجهه با کاروان ما شاید به خاطر اینکه با وضعیت دشوار جسمی ما کم و بیش آشنایی داشتند و با تصور مشکلات راه ، زبان به تحسین می گشودند و با خنده و گریه، عباراتی مانند «ماشاالله» و «دمتون گرم» و اینکه می گفتند «شما این راه را گشودید و ما مرهون مجاهدت های شما هستیم» به سرو رویمان بوسه می زدند، دست می کشیدند و ما را مرهون محبت های خود قرار می دادند. حتی زائران خارجی که اکثرا" از کشورهایی مانند هند و پاکستان و جمهوری آذربایجان و ... بودند نیز به تصویر برداری از کاروان ما و ابراز ارادت به ما می پرداختند. بسیاری از زائران ایرانی و خارجی، حتی بانوانشان دوست داشتند تا اجازه داده شود مقداری از مسیر را به کمک ما بیایند، پشت ویلچرمان را بگیرند و حرکت دهند. این کار فرصت خوبی هم به ما می داد تا با آنان صحبت کنیم و سووالات خود در باره مسایل مختلف را از آنان بپرسیم.

ابتکار جالبی که مسئولان کاروان به خرج داده بودند این بود که در عمودهای منتهی به شماره چهارده ستون را کنار مسیر متوقف می کردند تا 14 صلوات به نیت چهارده معصوم ذکر شود و در این بین، استراحت و خوش و بش و خداقوتی هم با زائران در حال عبور از مسیر داشته بگوییم. خوشبختانه به برکت امام حسین و میزبانان مکرم عراقی، در مسیر دغدغه گرسنگی و تشنگی برای جمعیت عظیم راهپیمایان که مثل رودی خروشان به مدت حدود 10 روز یک بزرگراه دوبانده را یک طرفه به سمت کربلای معلی در حرکتند، به هیچ وجه معنایی ندارد و خوشبختانه انواع اطعمه و اشربه و حتی دیگر اقلام نذری به وفور وجود دارد به طوری که در بسیاری از موارد ناچار می شوی برای اینکه از ادامه مسیر بازنمانی و بتوانی سه یا چهار روزه به مقصد برسی باید تعارفات و اصرارهای سخاوتمندانه میزبانان و موکب داران عراقی و بعضا" ایرانی را نادیده بگیری و به حرکت خود ادامه دهی. کاروان ما فقط در هنگام توقف ها برای چهارده صلوات و رفع خستگی و یا هنگام ناهار و نماز به خوردن و آشامیدن آب و چایی اقدام می کرد.

شب اول را در یکی از موکب های عراقی که تقریبا" به اندازه کاروان ما جا داشت اتراق کردیم. حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود که به این موکب - نرسیده به موکب امام رضا - رسیدیم و دورتادور آن را در دو ردیف با پتوهایی که در آن بود برای هرنفر جا انداختیم و برای استراحت از ویلچرها پیاده شدیم. چون فقط خودمان بودیم راحت تر بودیم و پس از پیاده شدن از ویلچرها، ویلچرها را وسط دو ردیف قرار دادیم. فکر نمی کردم در جایی که تخت و تشک خوشخواب نبود، اینقدر راحت باشیم. آن شب تا صبح روز بعد به حد کافی استراحت کردیم.

صبح روز دوم راهپیمایی با انرژی بیشتری حرکت خود را آغاز کردیم. حاج اکبر فورا" بچه ها را به ستون یک به خط کرد. ما که از نوجوانی و از زمان ورود به بسیج و اعزام به جبهه و... «به خط» شدن و «بشین پاشو» و «ازجلونظام» و... خوگرفته ایم، تا آخر سفر به کرات از طرف حاج اکبر حسین زاده به خط می شدیم و اوضاع طوری می شد که گاهی حاج اکبر موقعیت را با زمان جبهه و جنگ قاطی می کرد و چه بسا خود را در جبهه و میدان جنگ تصور می کرد و شعارها و رجزهای آن موقع را هم دستور اجرا می داد! گاهی «ماشالا حزب الله» که می گفتیم، یاد مرحوم «حاجی بخشی» هم می افتادیم و صلوات و فاتحه ای هم هدیه اش می کردیم. به دلیل ازدحام بیش از حد اول صبح در مسیر، که زوار اکثرا" پس از استراحت، از اول صبح حرکت خود را آغاز می کنند، ناچار به باند دوم که سمت چپ قرار داشت رفتیم، هرچند این باند هم دست کمی از اولی نداشت و جمعیت در هردو باند متراکم بود. تفاوت باند سمت چپی این بود که موکب پذیرایی در اطراف آن یا نبود و یا بسیار کمتر بود و این، حرکت را تسهیل می کرد.

امروز خیالمان راحت بود که جای خواب شب را از قبل هماهنگ کرده اند و از این حیث نگرانی نداشتیم و به همین خاطر هم تا دیر وقت راهپیمایی کردیم. هوا خیلی سرد شده بود. در یکی از موکب های ایرانی استراحت کردیم و نان بربری داغ و شام صرف شد و به سمت موکبی که هماهنگ شده بود تا شب را در آن سپری کنیم حرکت کردیم. با خیال راحت تا ساعت 12 شب راه رفتیم و وقتی به موکب مورد نظر رسیدیم متوجه شدیم به علت ازدحام زائران، مکان مورد نظر هم پر از زائر شده و کیپ در کیپ خوابیده بودند و جا برای ما نبود. مسئولان کاروان از بدقولی مسئولان موکب عصبانی بودند و از اینکه با وجود هماهنگی قبلی، وضعیت ما که ویژه بود، در نظر گرفته نشده بود، حسابی خشمگین بودند و تنشی هم پیش آمد ولی بخیر گذشت. هوای بیرون خیلی یخ شده بود. ناچار یکی دو اتاق و راهرو را پتو انداختیم و بسیار مهربان کنار هم خوابیدیم. اگرچه جا تنگ بود و راه رفت و آمد هم نبود، اما درعوض، هم گرم بود و هم سرویس بهداشتی نسبتا مناسبی در اتاق ها وجود داشت که این، دغدغه بچه ها را کم می کرد. این موکبی بود که شهرداری زمان دکتر قالیباف تأسیس کرده بود. از قضا خود آقای قالیباف هم شب را آنجا گذرانده بود و صبح، قبل از حرکت ما برای دلجویی و عذرخواهی به محل حضور جانبازان آمد. دیدارش با جانبازان کوتاه ولی موثر بود. قول داد که ان شاالله تا سال بعد چند موکب مناسب ویلچری ها در فواصل معین مسیر راهپیمایی احداث شود. صبح، هنگام حرکت که از ساختمان بیرون آمدیم تازه فهمیدیم که عده زیادی حتی پس از ما رسیده اند و ناچار شده اند در محوطه حیاط و در سرمای فضای باز بخوابند.

به هرحال راهپیمایی روز سوم را شروع کردیم و کاروان جانبازان با آن شکل و شمایل متفاوتش خود را به دل جمعیت زد و همراه با رود خروشان مردم، رو به حسین علیه السلام راهی شد. هرچه به کربلا نزدیکتر می شدیم شور و شوق مردم بیشتر می شد و تراکم جمعیت در مسیر هم بیشتر به نظر می رسید. امروز هم مسافت زیادی را طی کردیم. هوا امسال زودتر سرد کرده بود و چند نوبت باران رحمت الهی هم بر سر راهپیمایان باریدن گرفت و همه خیس شدند ولی با اینکه بچه های کوچک که بیشتر سوار کالسکه ها بودند هم کم نبودند ولی کمتر کسی از اینکه زیر باران خیس شود بیم داشت. گاهی در مسیر کامیون و یا وانت های عراقی و بعضا" ایرانی را می دیدیم که یا کسی روضه می خواند و مداحی می کرد و یا یا صداهای ضبط شده را از بلندگو پخش می کردند و به مردمی که در اطرافشان بودند حس و حال خاصی می بخشیدند. حتی نیسان  آبی رنگی با پلاک ایران آمده بود و نوحه و سینه زنی پخش می کرد و طلبه ای که بالای آن بود نوحه و روضه می خواند و حس و حال عجیبی به کاروان ما و دیگر زائرانی که در مسیر آن قرار گرفته بودیم بخشید. این هم از آن ابتکارهایی است که به نظر می آید بیشتر می شود از آن برای نشر و ترویج معنویت و معارف عاشورا در مسیر از آن بهره برد. البته زائران زیادی در مسیر دیده می شدند که وسیله ای صوتی با خود حمل می کردند یا با تلفن همراه خود شبیه این کار را انجام می دادند و فایل های صوتی نوحه و ... را برای خود و دیگران پخش می کردند. 

باز نزدیک مغرب بود که در یکی از موکب های عراقی اسکان پیدا کردیم و بعد از نماز و شام در یک سمت موکب که سوله مانند بود، کنار هم جا انداختیم و خوابیدیم و ساعت 12 شب بیدار باش زدند تا لباس بپوشیم و آماده راهپیمایی شبانه شویم. هوای شب باز هم خیلی سرد بود و خوب شد که کاپشن شلوار بادگیری که ابتدا شاید فکر می کردم بهتر بود به همراه نمی آوردم را پوشیدم و تازه آن شب بود که فهمیدم چه کار خوبی کردم آن را باخودم آوردم؛ چون اگر آن شب نمی پوشیدم حتما سرمای سختی می خوردم و مریضی، آن هم در آن مقطع سفر، حسابی اذیتم می کرد.

آن شب تا صبح در کنار عده دیگری که شبروی می کردند راهپیمایی کردیم. مسیر خلوت تر بود. در مسیر علاوه بر موکب ها که لب به لب پر از زائران در حال استراحت بود، تعداد بسیاری نیز ناچار شده بودند در بیرون موکب ها و کنار جاده، در آن سرمای استخوان سوز شب های دشت منتهی به شهر کربلا، خود را لای پتو پیچیده و خوابیده بودند. با این حال عده زیادی هم بودند که در سکوت نیمه شب به شوق زودتر به مقصد رسیدن به حرکت خود ادامه می دادند؛ درمیان آنان علاوه بر جوانان حتی زنان و دخترانی هم بودند که بی هیچ دغدغه ای در حال راهپیمایی و ذکر گفتن بودند. بعد از نماز صبح باز هم به راه خود ادامه دادیم و صبح زود به ابتدای شهر مقدس کربلا رسیدیم. نرسیده به کربلا، مسیری که مارا می بردند کمی ناهموار بود. صبح روز چهارم هوا تازه روشن شده بود که برای صرف صبحانه کنار مسیر ایستادیم و از موکبی که تخم مرغ نیمرو می کرد و به زائران می داد صبحانه گرفتیم و بعد از صرف صبحانه حرکت کردیم.

دیگر آفتاب زده بود و شهر کربلا مملو از جمعیت زائران و موکب های کنار خیابان ها بود که به مردم خدمات(چای و آش و غذا و...)  می دادند. کم کم که به سیطره ها و ایست بازرسی ها نزدیک می شدیم جمعیت فشرده تر می شد و حرکت، خصوصا" برای ما با ویلچر دشوار و دشوارتر می شد. گاهی پایه چرخ ها به پای مردم می خورد و پای زوار امام حسین(ع) و دل ما به درد می آمد. به ستون یک به سمت موکب «شباب امام خامنه ای» که می گفتند پشت تل زینبیه است در حرکت بودیم که چشممان به گنبد و بارگاه منور مولایمان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام چراغان شد! همه سلام می دادند و قطرات اشک از چشمانمان جاری بود و به گونه ها می چکید. بعد از رد شدن از ایست بازرسی چند سیطره، نرسیده به تل زینبیه که اطراف آن را برای اجرای طرح توسعه گود برداری کرده بودند، به چپ پیچیدیم و آنجا بود که در ازدحام غیرقابل باور جمعیت گیرافتادیم. از یک طرف مراقب بودیم پایه چرخ به پای مردم نخورد، از یک طرف مراقب جمعیت خانم ها بودیم و از طرفی هم مواظب بودیم که در اثر فشار جمعیت، ویلچرمان واژگون نشود که اگر چنین می شد فاجعه بود و معلوم نبود که چه اتفاقی پیش می آمد. بعید نبود که خدایی نکرده چیزی شبیه فاجعه منا رخ دهد و تعداد زیادی از مردم روی هم بیفتند و... یکبار واقعا چیزی نمانده بود که ویلچرم واژگون شود و بزور توانستیم از این اتفاق جلوگیری کنیم تا بسلامت از لابلای جمعیت، خود را به درب موکب شباب امام خامنه ای که هماهنگ شده بود در آنجا ساکن شویم رساندیم.

باز هم هماهنگی درست نشده بود و در آن گیرو دار، مسئولان موکب می گفتند که اینجا برای وضعیت جانبازان مناسب نیست و با ما هماهنگ نشده است. به هرحال با کلی صحبت و تماس وارد موکب شدیم و متوجه شدیم که اگرچه موکب خوب و با حساب و کتابی بود ولی واقعا" هم مناسب وضعیت جانبازان ویلچری نبود. زمین و محوطه ای بزرگ که از عراقی ها اجاره شده بود و به همین خاطر هم کارهای ابتدایی برای اسکان موقت در آن انجام گرفته بود. چادرهای بزرگی که درون آنها پر از تخت های فلزی دو طبقه مثل سربازخانه ها نصب شده بود. محوطه نیز با شن پوشانده شده بود که برای حرکت ویلچر اصلا" مناسب نبود. از همه مهمتر سرویس بهداشتی موکب بود که حسابی موجبات نگرانی بچه ها را فراهم کرده بود. خوشبختانه با صحبت های مدیر کاروان با مسئولان موکب، مهندس مسئول امور فنی موکب با جدیت فراوان چند ساعته با تغییر سازه های موجود، دغدغه حمام و دستشویی بچه ها را تا حدود زیادی برطرف کرد.

از ظهر دوشنبه که از فشار جمعیت خیابان به موکب پناه برده بودیم تا بعد از اربعیین هم قادر نبودیم از موکب خارج شویم؛ چرا که اربعین روز سه شنبه بود و چون پنجشنبه و جمعه هم  در ایران تعطیل است، و چهارشنبه هم می شد «بین التعطیلین»! مردم برخلاف سال های قبل، عجله ای برای بازگشت نداشتند. شاید هم همه منتظر بودند دیگران بروند و خلوت شود تا بتوانند با خیال راحت و دل سیر زیارت کنند. به هر حال ما روز چهارشنبه تلاش کردیم برای زیارت مراقد شریف امام حسین و حضرت ابوالفضل علیهم السلام برویم که موفق نشدیم و حتی حرکت در بین الحرمین هم ممکن نبود و سرانجام روز پنجشنبه توانستیم وارد صحن این دو قبله گاه عاشقان شویم و نماز و زیارت از راه دور بجا آوریم و نایب الزیاره تمام کسانی که التماس دعا گفته بودند باشیم.

شب ها در چادرهای موکب که اطرافشان خوب پوشانده نشده بود و تخت های فلزی چیده شده در آنها هم مثل شبکه خنک کننده یخچال عمل می کرد، تا صبح و خصوصا" بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب می لرزیدیم و برای جانبازان با آن وضعیتشان خیلی دشوار بود؛ به طوری که تعدادی سرما خورده بودند و کم کم داشت به دیگران هم سرایت می کرد. با اینکه بچه ها خیلی سردشان می شد و شرایط سختی را می گذراندند و در آن لحظات غرولند هم می کردند، اما زمانی که مسئولان کاروان جلسه ای ترتیب دادند تا هرکس نظرش را و احیانا" مشکلات و انتقاداتشان را بگوید، هر کس حرف می زد، بجای شکوه و شکایت، مصائب وارد شده به اهل بیت امام حسین را متذکر می شد، اظهار شرمندگی می کرد و اشک از دیدگانش جاری می شد. جانبازان «ما رأیت الا جمیلا» را به تأسی از بانوی قهرمان کربلا تکرار می کردند. این کار بچه ها یادم انداخت که چطور حضرت زینب هم در گیرودار حادثه و اضطراب و نگرانی کشنده و هروله جانکاه بین خیمه گاه و گودال قتلگاه و در مسیر طولانی کربلا تا شام بلا، چه ها که نکشید ولی هم او در کاخ یزید، با صلابت و استوار، خطاب به یزید و یزیدیان فرمود که تاکنون هرچه بوده جز زیبایی ندیدم!

اگرچه من خود نخاعی هستم ولی وقتی وضعیت دشوار و سختی های جانبازان حاضر در کاروان را که خیلی هایش قابل بیان نیست، درعین شور و شوق و معرفتی که در این سفر عرفانی و روحانی داشتند می دیدم،  به حالشان غبطه می خوردم و شرمنده بزرگواری، توکل و اراده و خلوص آنان می شدم. تازه اینان همانانی هستند که حدود 35 سال است با این وضعیت دشوار و ناملایمتی ها دست و پنجه نرم می کنند و هنوز هم یاران واقعی و ثابت قدم نظام، انقلاب حسینی و امام و رهبری، همین ها هستند. گاهی پنهانی بر تحمل و صبوری آنان در مقابل مشکلاتی که داشتند اشک می ریختم. افتخار می کنم که در میان این عارفان و سالکان بی ادعا و خستگی ناپذیر بُرخورده ام و نامم در عداد آنان برده می شود.

داخل موکب نماز جماعت و مراسم های باحالی برگزار می شد، مخصوصا" شب آخر که «حاج علی انسانی»، مداح نام آشنا که شاعر آئینی و مدیحه سرا هم هست، مراسم را حالی دوچندان بخشید.

صبح روز جمعه، همزمان با برچیدن موکب شباب امام خامنه ای، ما نیز سوار اتوبوس شدیم و به سمت نجف اشرف حرکت کردیم. و من خوشحال بودم که در این سفر، با وجود سرمای زیادی که تحمل کردیم، بیمار نشدم. همان مسیری را که با پای پیاده آمده بودیم به سمت شهر نجف برمی گشتیم درحالی که دیگر هیچ خبری از آن همه شور و شوق و شلوغی مسیر و موکب های پذیرایی از زوار که هریک متاعی را به زوار امام حسین پیشکش می کردند نبود. مسافت چهار روزه را در حدود یک ساعت و نیم برگشتیم. این بار در هتلی با نام «قصرالنخلة»، کنار قبرستان وادی السلام اسکان گرفته بودند. به محض ورود به هتل که خیلی هم شلوغ بود و تعداد زیادی زائر لبنانی در آن بودند، به حمام پناه بردم تا بعد از چند روز، یک حمام درست و حسابی کرده باشم. آب حمام سرد بود و متصدیان هتل گفتند تا 10دقیقه دیگر گرم می شود. با اعتماد به گفته آنان، لباس ها را کندم و شروع به شستن لباس های شستنی کردم ولی تا آخر هم آب گرم نشد و من که دیگر خیس شده بودم ناچار شدم با همان آب سرد استحمام کنم و همان شد که سرما به جانم نشست و مرا از پا انداخت.

هنوز بیماری ناشی از سرما خوردگی شدت نیافته بود که خوشبختانه برخلاف دور رفت، پیش از نماز مغرب توانستیم به زیارت حرم حضرت علی علیه السلام برویم و در صحن باصفای آن حضرت نماز جماعتی و نماز زیارتی به نیابت از بستگان و دوستان و آشنایان و کسانی که التماس دعا گفته بودند بخوانیم. شب بیماری و تب و لرز غلبه کرد و صبح زود با آن حالت سوار اتوبوس شدیم و به سمت سامرا و حرمین شریف عسکریین (امام هادی و امام حسن عسکری) حرکت کردیم. در اتوبوس حالم به حدی بد شد که حال خودم را نمی فهمیدم. من که در سفرها علاقه زیادی به مشاهده مناطق و مناظر مسیر دارم همیشه بخش مهمی از انگیزه سفرم محسوب می شود و دلم نمی خواهد از منظره و منطقه ای غافل شوم، اما دیگر حال و احوال این کار را هم نداشتم.

به سامرا رسیدیم و کمی قبل از شهر کوچک سامرا از اتوبوس پیاده شدیم و تا حرم پیاده رفتیم. شهر سامرا خیلی کوچک بود و تقریبا" غیر از منطقه حرم مطهر امامان شیعه و سرداب محل غیبت امام زمان (عج) ابنیه قابل توجهی در آن دیده نمی شد. ظاهرا" همه سکنه آنجا هم سنی مذهب هستند که گویا تازگی ها تعدادی از خانوارهای شیعیان در اطراف حرم دو امام ساکن شده اند. 

زیارتی و نمازی بود و حرکت به سمت  بغداد و کاظمین. موقع حرکت به درمانگاه محقری که در سامرا بود رفتیم ولی دکتری که بود ظاهرا" سرش شلوغ بود و به محض اینکه مارا دید گفت بروید از داروخانه دارو بگیرید! فهمیدیم که فایده ای ندارد و به سمت کاظمین حرکت کردیم. شب به شهر یا شهرک کاظمین که در حقیقت یکی از محله های بغداد محسوب می شود رسیدیم. حالم بدتر شده بود و در مسیر هم هیچ حرفی نزدم و به چیزی هم توجه نداشتم. آنقدر حالم بد بود که هنگام پیاده شدن، از چرخ افتادم و فکر می کنم همانجا پای سمت چپم صدمه دید که تا چندین روز بعد از سفر هم پیگیر وضعیتش بودم. در کاظمین به محض پیاده شدن آدرس هتلی را در ابتدای خیابانی که به حرم امام موسی کاظم و امام جواد علیهم السلام دادند و گفتند که در آن هتل، کادر درمانی ایرانی مستقر است. پیاده به هتل مذکور که نزدیک هم نبود رفتیم و در آنجا تعدادی زائر ایرانی در صف ویزیت بودند. با مشاهده حال من، اجازه دادند که بی نوبت کارم انجام شود. پس از معاینه پزشک، چند بهیار خانم و آقا که معلوم بود خراسانی هستند سرم وصل کردند و دو آمپول تزریق کردند که بعد از آن حالم خیلی بهتر شد.

ساعت حدود 12 شب بود که به سمت هتلی که گرفته بودند حرکت کردیم و برای رسیدن به هتل دوبرابر راهی را که آمده بودیم طی کردیم. هتل در منطقه پرتی بود و وقتی خوابیدیم ساعت یک شب راهم گذشته بود و گفتند باید ساعت 3 صبح همه آماده حرکت به سمت حرم باشند! صبح زود، خیلی قبل از اذان صبح بیدار شدیم و حرکت کردیم و نماز صبح را در حرم مطهر کاظمین خواندیم و زیارتی کردیم و بعد به سمت فرودگاه بغداد که حدود یک ربع بیشتر زمان نبرد، به راه افتادیم.  

به تصور اینکه تشریفات ورود به فرودگاه بغداد زیاد است، خیلی زودتر به سمت فرودگاه حرکت کرده بودیم ولی این بار خیلی راحت و سریع وارد فرودگاه شدیم و در عوض، داخل ترمینال معطل شدیم تا اینکه حدود ساعت یک یا یک و نیم بعد از ظهر سوار هواپیما شدیم. بازهم با هواپیمای عراقی و شرکت هوایی العراقیه پرواز کردیم و حدود ساعت 15 در فرودگاه امام پیاده شدم. اتوبوس زرد رنگ معروف سپاه که آقای حیدری رانندگی آن را برعهده دارد و اکثر جانبازان می شناسندش هماهنگ شده بود و منتظر ما بود. همه سوار شدند و نهایتا" در شهرک شاهد تهرانپارس که اکثر اعضای کاروان ساکن آنجا بودند با استقبال خانواده ها که اسفندی هم دود کرده بودند پیاده شدیم و این سفر به یادماندنی به پایان رسید.

بالاخره کاروان جانبازان پس از یک سفر 10 روزه به یادماندنی به پایان رسید. در این سفر معنوی و روحانی با اینکه ما به دلیل شرایط جسمی و وضعیت خاصی که داریم مشکلاتی نیز کم و بیش داشتیم، تا حدی که مدام یاد این فراز یکی از نوحه های زمان جنگ حاج «صادق آهنگران» می افتادم که «کرببلا رفتن رنج و بلا دارد»، اما زحمت مسئولان کاروان، از جمله حاج حسین اسرافیلی و حاج اکبر حسین زاده از یک طرف و حس همکاری و همدلی که در بین جانبازان حاضر در کاروان وجود داشت، با اینکه مدیران کاروان خود جانباز بودند و خیلی انتظاری از آنان نبود، با کمترین حواشی آزار دهنده که معمولا در اینگونه سفرها وجود دارد به پایان رسید.

همچنین این اولین کاروان جانبازان نخاعی و ویلچری در نوع خود بود که بدون هیچگونه دخالت بنیاد و حتی دیگر نهادها و ارگان ها و با هزینه شخصی جانبازان انجام گرفت. از آنجا که برنامه ریزی و مدیریت سفر با خود جانبازان بود و به دلیل آشنایی مدیران و اعضا نسبت به وضعیت هم، درک متقابلی میان آنان برقرار بود که آستانه صبر و تحمل آنان را بالا برده بود.

راهپیمایی اربعین علاوه بر بار روحانی و معنوی آن، بزرگترین گردهمایی بین المللی در طول تاریخ و در تمام دنیاست که برای استفاده از مزیت های آن نیاز به برنامه ریزی و طراحی و کار حساب شده است. کاروان تأثیرگذار «لبیک یا حسین» حرکتی ابتکاری در این راستا بود که می شود این حرکت را نیز ارتقاء داد و تکامل بخشید تا ان شاالله در سال های آینده بتوان از همه استعدادهای فرهنگی، معنوی و تبلیغی و حتی سیاسی آن استفاده درخور به عمل آورد.

بهروز ساقی

کد خبرنگار: 19
اینستاگرام
باسلام واحترام وعرض خسته نباشید و خدا قوت به عزیزان جانباز
انشاءلله که سایه این عزیزان ذخیره نظام سالهای سال بالای سر ما مردم قدر نشناس باشد.
نکته ای رو عرق کنم
تا جایی که اطلاع دارم اولین کاروان جانبازان نخاعی در ایام اربعین به عتبات رو بدون دخالت بنیاد شهید و امور ایثارگران، سرداجانباز صفائی(جانباز 70 درصد قطع نخاع از گردن) از مشهد حدود سه سال پیش راه اندازی کردند.
متشکرم
باسلام وعرض ادب واحترام خدمت برادر بزرگوار اقای دکتر ساقی
ضمن تقدیر وتشکر فراوان اززحمات جنابعالی بابت ارسال مطالب وتصاویربسیار زیبا وتحسن برانگیز که ازخواندن اان لذت بردیم التماس دعا
سلام ماشاءالله.زیارتهایتان قبول حضرت حق جل و اعلاء.شکر خدای بزرگ را هم موفق شدید هم سلامت آمدید.سلام مخصوص خدمت برادر بزرگوارم حاج آقای ساقی که با یاداشتن آنهمه مشکلات ،سفرنامه ای ریبا توأم با ظراءف جامعه شناسی نوشت تا آن سفر و مسافرانش جاودان شوند.
سلام . یا انصارالله یا انصار الحسین
زیارت قبولی..... هر ساله زیارت مضاجع الشریفه ببرنتون ... حاجت روا باشید .
تو رو خدا ببینا یه خداحافظی می کردید مرد مومن ؟ خوب بلد بودید زنگ بزنید بهم بگیدکی کیا از ما زدن جلو ولی قابل یه خداحافطی نبودیم ... باشه ؟
اون وقت میگم من هر بار یه جور میام تو زمینتون ولی شما آفتابه هاتونو سفت می گیرید بدتون میاد .. لطفا سوغاتی ما رو رد کن بیاد . اون پرچمه رو می خوام . اینا رو ولش کن ... یه چیز بگم ؟ حالا پا دکتر ساقی چجوره ؟ خیلی که آسیب ندیده ...
سلام جناب ساقی . اگه خوب دقت میکردید من دو روز بعد از اربعین به شما زیارت قبول گفتم .
بازم میگم زیارت قبول .
اگه بازم خوب دقت میکردی دم در خمیمه داشتی یه لیوان چایی میخوردی ردی یه پتوی گل آبی گل درست . با چند نفر از کنارت رد شدم سلام کردم زیارت قبول گفتم متوجه نشدی .
یه بار دیگه داشتید زیر نخلا هندونه میخوردید خیلی هم سرگرم صحبت بودید دست تکون دادم یه جانباز که کلاه ورزشی داشت اونم دست بلند کرد بازم شما متوجه نشدی .
همونطوری که دوروز بعد از اربیعن گفتم زیارت قبول حالام میگم زیارت قبول باشه .
همیشه جمعتون جمع باشه . همیشه به زیارت و سیاحت .
روله روله کجا ؟ از بس حواسش به مولاش بوده متوجه نشده چه می دونی چه تو دلش می گذشت
به جای پلیس بازی می رفتی جلوتر
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi