شناسه خبر : 62664
دوشنبه 26 آذر 1397 , 09:04
اشتراک گذاری در :
عکس روز

بوسه پدر و مادر بر پای پسر

شهید مجتبی بابایی زاده در خردادماه سال 62 در اندیمشک به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و سپس به یگان ویژه صابرین رفت. وی در مهرماه سال 90 در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک های تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان به شهادت رسید. در ادامه خاطراتی این شهید را از زبان خانواده و همرزمانش می خوانید.

بچه این زمانه نبود

پدر شهید: در نوجوانی، شخصیتی منطقی و معقول داشت و صلابت و وقار، آنچنان در رفتارش هویدا بود که او را از دیگر همسن و سالانش متمایز می کرد. برخورد خوب، لحن دلنشین و آرامش در رفتارش سبب برانگیختن احترام و تحسین همگان می شد. مجتبی ارتباطی عمیق و عاطفی با خانواده و اقوام و دوستانش داشت.
من شش پسر دارم که مجتبی پنجمین آنها بود. او، هم رفتارش باما بسیار خوب بود و هم برای ما وقت زیادی می گذاشت. دوست داشت همگی باهم به مکه و کربلا برویم.
من و مجتبی مثل پدر و پسر نبودیم، مثل دو رفیق بودیم. اگر تلویزیون نگاه می کردم و چیزی را درست نمیشنیدم کلمه به کلمه برایم تکرار می کرد من قبول نمی کنم که مجتبی بچه این زمانه باشد.

بوسه پدر و مادر بر پای پسر

همرزم شهید: یکی از خصلت های شهید مجتبی بابایی زاده احترام به پدر و مادر بود. به آنان علاقه خاصی داشت، علاقه ای که ریشه آن در آموزه های دینی او بود؛ حتی کمترین ناراحتی آنان را نیز تاب نمی آورد.
آخرین دیدارش چند روز قبل از شهادت، رنگ و بوی دیگری داشت. مهربانی لحن کلامش و برق آسمانی نگاهش طور دیگری جلوه گری می کرد. رضایت پدر و مادر ثمره احترامش به آنان بود و همین هم رمز سعادتش شد.
مجتبی حتی در وصیت نامه اش بعد از اینکه از پدر و مادر طلب حلالیت می کند خطاب به آنان آرزو می کند که ای کاش در لحظه شهادت بتواند به زیر پایشان بوسه بزند. اما پس از شهادت، این پدر و مادر مجتبی بودند که بر پای فرزند شهیدشان بوسه زدند.

سینه سوخته، بوسه گاه مادر

همرزم شهید: وقتی مجتبی مجروح شد، هر طوری که بود خودم را به او رساندم. سینه اش سوراخ شده بود. در میان تیر و ترکش و سر و صدا و تاریکی شب، تلاش می کردم که او را پانسمان کنم تا مانع از خونریزی اش شوم.
خون شدیدی از بدنش خارج می شد. در آن وضعیت واقعا هیچ کاری نمی شد برایش کرد. نمی دانستم چه کار کنم. ناگهان متوجه صدای ضعیفی شدم. انگار مجتبی می خواست چیزی بگوید. گوشم را به لبانش نزدیک کردم. خیلی آهسته و ضعیف می گفت: یا علی بن ابیطالب (ع)... یا علی بن ابیطالب(ع)» انگار مجتبی در آن لحظات آخر، درد غربت مولایش را احساس کرده بود. وقتی پیکر مطهرش را برای وداع آوردند، آن زخم سینه، بوسه گاه مادر شهید شد.

التماس می کنم جلو نیایید

سردار پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه: شب عملیات، یکی از نیروهای یگان عمل کننده، به مقر فرماندهی آمده و با اصرار می خواهد که با من صحبت کند. وقتی پیش من آمد، با تأکید فراوان گفت: «سردار، خواهش می کنم شما از این جلوتر نیایید، منطقه عملیات خطرناک است؛ ممکن است درگیری سختی صورت بگیرد. التماس می کنم جلوتر نیایید!...»
صبح فردا و پس از پایان عملیات، سراغ فردی که شب گذشته آن حرف را به من گفته بود گرفتم؛ متوجه شدم آن رزمنده، شهید مجتبی بابایی زاده بود که در همان شب عملیات، شهد شیرین شهادت را سر کشیده بود.

انتهای پیام/

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi