شناسه خبر : 62799
دوشنبه 03 دي 1397 , 10:39
اشتراک گذاری در :
عکس روز

«حسین» سکوی پرتاب موشک در هورالعظیم ساخت!

در عملیات کربلای ۵ وقتی تانک های عراقی به طرف نیروهای ایرانی حمله کردند، حسین بالای یک خاکریز رفت و آر.پی.جی را به طرف تانک شلیک کرد. از روی خاکریز که پایین آمد خیلی خونسرد و مطمئن بدون اینکه به سوی تانک نگاه کند گفت: «لوله اش را زدم.»

18 ساله بود که به سمت فرماندهی گردان 416 لشکر ثارالله انتخاب شد. تدبر، شجاعت، قدرت بالای تصمیم گیری در کنار خلوص و تعبد از او فرماندهی قدرتمند را ساخته تا بتواند در جوانی به عنوان جوانترین فرمانده گردان در نیروی زمینی سپاه انتخاب شود.

شهید حسین نادری متولد 20 فروردین ماه سال 47 در شهرستان سیرجان بود همیشه دوست داشت پزشک شود اما با شروع جنگ در سن 15 سالگی برای اولین بار به عنوان بسیجی به جبهه رفت و وارد سازمان ادوات شد. او سرانجام در 21 سالگی در دوم مردادماه سال 67 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. در ادامه روایت هایی از این شهید را می خوانید.

تانک را زدم

نیروهای گردان ضد زره حسین را شکارچی تانک صدا می زدند. در عملیات کربلای 5 وقتی تانک های عراقی به طرف نیروهای ایرانی حمله کردند، حسین بالای یک خاکریز رفت و آر.پی.جی را به طرف تانک شلیک کرد. از روی خاکریز که پایین آمد خیلی خونسرد و مطمئن بدون اینکه به سوی تانک نگاه کند گفت: «لوله اش را زدم.»

چند لحظه بعد بچه ها تانک عراقی را غنیمت گرفتند و آوردند عقب، همه اش سالم بود و فقط لوله نداشت.

ساخت سکوی پرتاب موشک 

ارتفاع نیزارهای هورالعظیم آنقدر زیاد بود که نه مواضع دشمن به خوبی دیده می شد و نه می شد از وسط آن همه نی، موشک را درست به هدف زد.

وقتی حسین موقعیت را دید تا چند روز فکر پیدا کردن راه حلی بود که بتواند موشک را به هدف بزند. حاج مهدی زندی نیا و چند نفر از رزمنده ها که حسین هم در جمعشان بود در قرارگاه لشکر نشسته بودند که حسین سکوت چند روزه اش را شکست و گفت: «درستش می کنم، لوله را طوری به هم متصل می کنم که بالا و پایین برود.» حسین بی توجه به خنده تمسخر آمیز بعضی از بچه ها به تعمیرگاه رفت و کارش را شروع کرد.

چند روز بعد یک سکوی پرتاب موشک ساخت که ارتفاع آن تا بالای نی زار زیاد می شد و خدمه آن می توانستند از همان بالا موشک را به سمت هدف هدایت کنند.

تلاوت قران قبل از خواب

چند روزی بود که طلبه جوانی وارد جمع نیروهای یگان موشکی شده بود. شب اول که می خواست بخوابد، همین که آمد پتو را روی سرش بکشد دید بچه ها چند قرآن آوردند و دور هم نشستند و دسته جمعی سوره را خواندند.

بعد از نماز صبح هم دور هم نشستند و سوره الرحمن را خواندند. برایش سوال شده بود که چرا این کار را می کنند.
رفت سراغ یکی از بچه ها و جریان قرآن خواندن دسته جمعی قبل از خواب و بعد از نماز صبح را پرسید.

کار حسین بود، شب اولی که به این واحد آمد بچه ها را دور خودش جمع کرد و به همه آنها گفت قبل از خواب سوره واقعه و بعد از نماز صبح سوره الرحمن را بخوانند، خودش هم اولین کسی بود که قرآن به دست می گرفت و شروع می کرد به خواندن.

من نوکر بسیجی ها هستم

در جمع بسیجی ها نشسته بود و می گفت: «من نوکر شما هستم، خدا این توفیق را به من داده که در خدمت شما باشم.» گریه می کرد و می گفت: «من در خودم چیزی نمی بینم که مسوول این همه بسیجی و پاسدار باشم. ولی چون از طرف فرمانده لشکر تکلیف شده فرماندهی گردان را می پذیرم.»

ما اینجا را با خون شهدا گرفتیم

آتش عراق خیلی زیاد بود. دستور عقب نشینی رسیده بود، بچه ها آمده بودند عقب، ولی حسین حاضر نمی شد برگردد. یوسف رفت سراغش و گفت: «بیا بریم عقب.» قبول نمی کرد و می گفت: «نه، من عقب نمیام. ما اینجا را با خون شهدا گرفتیم و به این راحتی از دست نمی دیم.» یوسف که دید حسین به هیچ قیمتی حاضر به برگشتن نیست، رفت پیش روحانی گردان و از او کمک خواست.

حاج آقا انصاری خودش را به حسین رساند و به خون حاج مهدی زندی نیا قسمش داد تا راضی شد برگردد عقب.
با ناراحتی بر می گشت عقب. چند قدمی بر می داشت، نگاهی به پشت سرش می انداخت و به پهنای صورت اشک می ریخت. می گفت: «ما اینجا را با خون شهدا گرفتیم و به این راحتی از دست نمی دهیم.»

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi