شناسه خبر : 62948
پنجشنبه 20 دي 1397 , 13:08
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با جانباز اعصاب و روان و شیمیایی «سعید علیزاده»

جانبازی که نشانی از جانبازی ندارد!

جانباز باصفایی که امروز هم پس از حدود سه دهه، هنوز هم از دوران دفاع مقدس به عنوان بهترین و طلایی ترین دوران زندگی خود یاد می کند، خودش می گوید: «با افتخار می گویم که بهترین دوران زندگی من زمانی بود که در جبهه بودم»...

فاش نیوز -  جانباز اعصاب و روان است و چندین بار در جبهه های دفاع مقدس شیمیایی شده است. در اولین لحظه دیدار در ذهن تداعی می شود که حقیقتا" جانبازان اعصاب و روان و شیمیایی مظلوم ترین جانبازان هستند چرا که علائم مشخصه ای بر قامتشان نیست و فقط باید یک جانباز شیمیایی و یا اعصاب و روان باشی تا درد آنان را بفهمی.

این جانباز ورزشکار 47 بهار از زندگی را پشت سر گذاشته؛ در 13سالگی عضو پایگاه بسیج می شود و با دستکاری فتوکپی شناسنامه دوستش، اقدام به رفتن به جبهه می کند که به گفته خودش بدبختانه با تحقیقات محلی راه برای اعزام او بسته می شود؛ اما علاقه و انگیزه او برای حضور در جبهه، او را به دستکاری مجدد شناسنامه خود می کشاند و  بالاخره در 15سالگی قدم به خاک جبهه می گذارد.

چندین بار شیمیایی می شود و چندین بار موج انفجار جسمش را درگیر می کند اما شجاعانه، ثابت و استوار تا پایان جنگ، جبهه را خالی نمی گذارد.

جانباز باصفایی که امروز هم پس از حدود سه دهه، هنوز هم از دوران دفاع مقدس به عنوان بهترین و  طلایی ترین دوران زندگی خود یاد می کند، خودش می گوید: «با افتخار می گویم که بهترین دوران زندگی من زمانی بود که در جبهه بودم».

خاطرات حضورش در جبهه و لحظات شهادت دوستان و همرزمانش چنان در دل او زنده و تازه است که با یادآوری نام هرکدامشان، هوای چشمانش بارانی می شود.

او کارمند بنیاد شهید و امور ایثارگران مرکز است و محل کارش در ساختمان اصلی این بنیاد می باشد. پس از سلام و احوالپرسی کوتاه به اتاق کارش می رویم و خیلی زود گفت و گویمان به سال های دفاع مقدس کشیده می شود.

فاش نیوز: لطفاً خودتان را برای خوانندگان فاش نیوز معرفی بفرمایید.

- «سعید علیزاده» هستم. متولد 1350. کارمند بنیاد شهید. ازسال 1365 جبهه بودم و مدت پنج سالی است که ورزش را به طور رسمی پیگیری می کنم.

 

فاش نیوز: زمان جنگ چند سال داشتید و اعزامتان از کجا صورت گرفت؟

- 15 ساله بودم و از پایگاه مالک اشتر به جبهه اعزام شدم.

 

فاش نیوز: لطفاً ماجرای اعزامتان را برایمان تعریف کنید.

- برای اولین بار در سال 1364 شناسنامه دوست، همسایه و همکلاسی ام "حسن" را که متولد 1348 بود، برای ثبت نام بردم. خوشبختانه و یا از نظر من بدبختانه، آن زمان از پایگاه مالک اشتر برای گزینش محلی برای تحقیقات آمده بودند، موضوع را فهمیدند و من از تحقیق رد شدم. انصافاً برخورد خوبی داشتند و گفتند که ما علاقه شما را می دانیم و اما این راهش نیست!

 

فاش نیوز: انگیزه تان از حضور درجبهه چه بود؟

- من از 13 سالگی وارد بسیج محل زندگیمان در منطقه سرآسیاب شده بودم. زمانی که در بسیج بودم، با بچه های جبهه و جنگ آشنایی داشتم و دوستانی بودند که به جبهه می رفتند و پس از سه ماهی که برمی گشتند. این انگیزه ای برای رفتن من هم بود.

 

فاش نیوز: با کپی شناسنامه دوستتان که موفق به رفتن نشدید، چه راهی پیش گرفتید؟

- مجدد سال 1365 شناسنامه ام را کپی گرفتم و کپی آن را هم دستکاری و از سال 50 به 49 تغییر دادم و بقیه هم مشخصات خودم بود. آن را به پایگاه ارائه دادم و چون در بسیج پرونده داشتم، موافقت کردند و تحقیقاتی هم انجام شد. خوشبختانه از سن و سال سوالی نمی کردند و خدا را شکر توانستم اعزام شوم.

 

فاش نیوز: خانواده با حضور شما در جبهه با آن سن کم، مخالف نبودند؟

- مخالفت بود به خصوص از طرف مادرم. دقیقاً خاطرم هست روز قبل اعزام، ساکم را بستم و در جایی در داخل حیاط خانه آن را مخفی کردم. آن شب اصلاً خوابم نبرد و ساعت 3 صبح رفتم و ساکم را برداشتم و رفتم درب پایگاه مالک اشتر. قبل آن هم یک نامه نوشته بودم که من به پادگان آموزشی می روم و نگران نباشید و به پادگان آموزشی اعزام شدم.

خاطرم هست اول که با من قهر کردند، بعدش هم دوباره مادرم دم پادگان آمد و مرا دید و بعد هم پدرم و بعد از یکی دوماه آموزشی، زمان اعزام فرا رسیده بود. باز هم مادرم مخالفت می کرد که نرو. حتی تا پای اتوبوس آمد، بازهم من با گروه اعزامی نرفتم اما فردای همان روز، اعزام انفرادی گرفتم و چون در پایگاه بسیج بودم و داستان اعزام ها را می دانستم که اعزام اولیه به کردستان است و اعزام های بعدی به جنوب، به میدان سپاه آمدم. در پشت خیابان سپاه، مقر لشکر 10 سیدالشهدا(ع) قرار داشت؛ از آن جا امریه گرفتم و به پایگاه دادم. پایگاه هم نامه اعزامم را صادرکرد. فردا 4 صبح از خواب بیدار شدم و این دفعه خودم ماشین گرفتم و رفتم دوکوهه و خودم را به لشگر 10 سیدالشهدا(ع) معرفی کردم.

 

فاش نیوز: چند ماه در جبهه بودید؟

- یک مدت محدود. یک سال و اندکی؛ چون زمانی که من هفده سالم شده بود و در جبهه بودم که جنگ پایان یافت.

البته این را باید بگویم به نگاه الان، همه می گویند خوب شد جنگ تمام شد اما به اعتقاد من که همه جا هم با افتخار عنوان می کنم بهترین دوران زندگی من زمانی بود که در جبهه بودم. به قول معروف «عمر آن بود که با دوست به سر شد؛ باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود.» بهترین دوستان من و بهترین اوقات من در جبهه بود. عشق، خلوص، از خودگذشتگی، عجیب تماشایی بود.

 

فاش نیوز: از همرزمان شهیدتان خاطره ای هم در ذهن دارید، بیان بفرمایید.

- فرمانده دسته ما به نام «شهید محمد توسلی» بچه خیابان همایون بود. من قبل از اذان صبح بچه ها را برای نماز بیدار می کردم. هر وقت که بیدار می شدم، صورت این دوست و همرزم من نورانی بود، (آن زمان لیوانی برای چای نبود و از شیشه های خالی مربا به جای لیوان استفاده می کردیم.) همه لیوان ها شسته شده، چای آماده و همه برای نماز صبح آماده می شدیم.

قبل از بیدار شدن ما این دوست و همرزم ما، زودتر بیدار شده بود همه‌ی آن ها را شسسته بود و پوتین های بچه ها را تمیز کرده بود. همیشه هم یک کتاب کوچک دعا همراه خود داشت و می خواند و می خواند و می خواند. در عملیات کربلای 2 در منطقه فاو زمانی که به داخل سنگر می رفت، ترکش یک توپ فرانسوی سینه اش را شکافت. هنوز نگاهش در خاطرم هست که نگاهی کرد و با یک نفس عمیق دستی بر سینه گذاشت و روی زمین افتاد.

 

فاش نیوز: ماجرای مجروحیت هایتان چگونه و چه زمانی اتفاق افتاد؟

- اولین بار داخل شلمچه مشغول پرکردن خشاب هایمان بودیم. این را بگویم که زمانی که عملیات می شد، چون جاده ای نبود و از سویی دشمن سعی می کرد منطقه را دوباره بازپس گیری نماید، بنابراین حجم آتش بسیار سنگین بود و رساندن آذوقه هم بسیار سخت بود. مهمات رسیده بود و پایین خاکریز من و بچه های گردان و دسته، داشتیم خشاب هایمان را پرمی کردیم که یک دفعه خمپاره ای در چندمتری ما به زمین خورد. من یکباره به زمین کوبیده شدم و هیچ چیزی حس نکردم. یک لحظه فکر کردم شهید شده ام. گرد و خاک بسیاری بلند شد. با خود گفتم: "وای الان بسیاری از بچه های ما شهید شده اند." در آن درگردوخاک می چرخیدم و یکی یکی بچه ها را به اسم صدا می زدم. بعد به دست های خودم دست می زدم و منتظر خونی بودم که دیدم اتفاقی نیفتاده است.  بعد متوجه شدم که موج انفجار مرا گرفته بود و این اولین موج گرفتگی بود.

یک بار هم در منطقه شلمچه زمانی که هوا رو به تاریکی می رفت، عراق تانک های بسیاری با موتور دیزلی که دو پروژکتور بزرگ داشت را در منطقه چیده بود. تانک ها را که روشن کردند، صدای بلندی داشتند. من شروع به زدن  آرپی‌جی کردم. آنقدر آرپی‌جی زده بودم که بغل دستی ام هر چه صحبت می کرد، من اصلاً متوجه نمی شدم. یک آن متوجه شدم بغل لاله گوشم خیس شده است، فکر کردم عرق کرده ام. دستی کشیدم و دیدم خون است و متوجه شدم که جفت پرده های گوشم پاره شده است.

یک بار هم در منطقه ماهور در منطقه عملیاتی بیت المقدس 2 بودیم. من بیشتر بی سیم چی بودم. کیسه ماسک هایی که به ما می دادند، حمایل می کردیم که داخل آن بادگیرهای آبی رنگی بود که به ما داده بودند تا موقع زدن شیمیایی دشمن، از آنها استفاده کنیم.

در داخل ماووت عراق پتو خیلی کم بود. هنوز عملیات آغاز نشده بود. شب هوا خیلی سرد بود. من حمایلم را درآوردم و زیرسرم گذاشتم و پتویی را که زیر سرم بود را رویم کشیدم. شب خوابیده بودیم که گفتند: «گاز، گاز، شیمیایی، بدوید. چیزی را روشن نکنید. هلی‌کوپترها هنوز بالای سرمان هستند.»

 چند ثانیه ای طول کشید تا از جایم بلند شوم. همه بچه ها بیرون ریختند. برگشتم که کیسه ماسکم را بردارم، دیدم نیست! زیاد توجهی نکردم و دقیقاً یادم است بوی سیر بسیار تندی می آمد. آن موقع جلوی چادرها چوب های بلندی می زدند. من آمدم آنجا نشستم و نگاه می کردم که چه اتفاقی می افتد. فقط چفیه ام را جلوی بینی و زیرچشمانم گرفته بودم. فرمانده گردان آمد و گفت: علیزاده ماسکت کو؟ گفتم: اینطوری شده. ایشان چراغ قوه آورد و شروع کرد به گشتن. جایی که من خوابیده بودم. من هم بادگیرم را پوشیدم و آمدم کنار آتش و دیگر روز شد و... در آنجا هم شیمیایی شدم.

یک بار دیگر هم آخرین روزهای جنگ بود که عراق دوباره تجهیز شده بود و خرمشهر و آبادان را محاصره کرده بود. ما در دزفول آموزش غواصی می دیدیم که گفتند: "بدوید عملیات، عملیات." همه غسل شهادت کردیم و  فرمانده گردان سوار تویوتا و من هم بی سیم چی؛ با هم رفتیم به سمت شلمچه و حسینیه و پادگان حمید. دم پادگان حمید تانک های عراقی مستقر بودند که اولین خاکریز را گردان علی اکبر(ع) در مقابل عراقی ها ایجاد کرد. عملیات بزرگی به پا شد و عراق از محاصره شلمچه و سه راهی شهادت دست کشید. سه یا چهار هفته ما آن جا ماندیم. دوباره خط را تحویل دادند و گفتند: بیایید عقب. در همه عملیات ها اینطور بود. ما که در حال عقب آمدن تویوتایی می آمد و تمامی اسلحه ها و خشاب و حمایل را درون آن انداختیم و فقط کیسه ماسک همراهمان بود. سوار اتوبوس شدیم که گفتند: "هواپیما، بریزید پایین." هواپیما آمد و رگباری بمب هایش را فرو ریخت که شیمیایی بود. تا ما آمدیم ماسک هایمان را دربیاوریم و استفاده کنیم، دوباره در آن جا شیمیایی شدم.

فاش نیوز: در ادامه چه گذشت؟

- عملیات که تمام می شد، ما چند روزی عقب می آمدیم تا در مراسم بچه هایی که شهید شده بودند، شرکت کنیم. خاطرم هست که شهادت "شهید توسلی" بود. داشتم لباس عوض می کردم و زیرپوش می پوشیدم که مادرم گفت: اینجا چیه؟ نگاه کردم و دیدم زیر بغل و سرشانه ام تاول هایی زده که پوست آن تا پایین آمده است. پرسید: چه شده؟ گفتم: نمی دانم و برای این که ناراحت نشود، گفتم: حتماً حساسیتی چیزی است.

 

فاش نیوز: خاطره ای از جبهه هم دارید، بفرمایید.

- زمانی هم که می خواستیم به عملیات برویم، نیروها را سوار بر کامیون هایی می کردند که روی آن نوشته شده بود "اهدایی امت حزب الله استان ..." که بسیار سرد بود. یک بار هم ما را سوار کانکس های گوشت کردند که دشمن متوجه جابه جایی نیروها نشود.

خاطرم هست کانکس های گوشت کاملاً بسته و بدون محفظه بود که اگر هوا به داخل آن نفوذ کند، بلافاصله گوشت فاسد می شود بنابراین این کانکس ها را طوری تعبیه کرده بودند که هیچ راه نفوذی برای هوا نباشد. ما را سوار این کانکس ها کرده بودند به طوری همه داشتیم خفه می شدیم و نفس های سنگین می کشیدم به طوری که یکی از بچه ها می گفت: من با آرپی‌جی می زنم. فرمانده دسته می گفت: اگر با آرپی‌جی بزنی که موجش خودمان را می ترکاند. یاد "شهید عرب زاده" بخیر که گفت: کلاه کاسکت هایتان را دربیاورید و به در بکوبید. ما شروع کردیم به کوبیدن، نزدیک یک ربع زدیم تا اینکه راننده متوجه شد و ماشین را نگه داشت. تا در باز شد، بچه ها به جای آن که جان بگیرند، بیهوش شدند و روی زمین افتاده بودند.

 

فاش نیوز: با این حساب چندین بار شیمیایی شده اید.

- بله؛ اما گلوله و ترکشی نخوردم. مادرم می گوید: من سید هستم و دعای من بوده که شما گلوله نخوردید.

 

فاش نیوز: از شهادت همرزمانتان هم بگویید.

- خاطرم هست یک بار بی سیم‌چی بودم. در عملیاتی که می خواستیم "شهید توسلی" را به عقب بیاوریم، پتویی گذاشتیم و چهار پنج نفری می خواستیم او را از جاهای کوهستانی و صعب العبور پایین بیاوریم. پلی میان رودخانه ای زده بودند. سه نفر بیشتر از روی این پل نمی توانستند عبور کنند. 7یا 8 ساعتی پیاده روی کرده بودیم، خسته شده بودیم و دم کوه ایستاده بودیم. نفر اولی که از پل عبور می کرد، بی سیم می زدیم که نفر بعدی عبور کند. دیدم خیلی طول می کشد؛ به قدری خسته شده بودیم که من همان جلوی پل که رودخانه پر هم آبی بود (البته آب را نمی دیدیم اما صدای خروشان آن را می شنیدیم) از خستگی خوابم برده بود و همانطور خم شده به راهم ادامه می دادم که یک لحظه "شهید زواره" که جلوی من در حرکت بود، دست مرا گرفت و گفت: خوابت گرفته بود، داشتی می افتادی در رودخونه که او در همان عملیات شهید شد. پیکر "شهید توسلی" را تا جایی عقب آوردیم تا به همان پل رسیدیم  و جلوی آن پل غاری قرار داشت که اسرا را در آنجا نگه می داشتند و بچه های عملیات مهمات را درون این غار قرار داده بودند. پیکر "شهید توسلی" را در آنجا توسط چهارپایان بی صدا به عقب منتقل کردیم.

درکنار تمام این وقایع باید بگویم که همانند آنکه از حضرت زینب(س) وقتی از حادثه کربلا سوال می کنند: وقایع کربلا را چگونه دیدی؟ ایشان می فرمایند: «هر چه بود، زیبایی بود.» اگر از من هم سوال کنند: جبهه چه بود؟ می گویم: «همه زیبایی بود و عشق بود.»

 

فاش نیوز: اگر باز هم نیاز به دفاع باشد، حاضرید در آن شرکت کنید؟

- بله. من پرپر می زنم و آرزویم همین است. حتی زمانی که برای اولین بار در محوطه امجدیه چادر زده بودند و نیروی مدافع حرم ثبت نام می کردند، رفتم و گفتم: سابقه جبهه دارم، مرا ثبت نام کنید. گفتند: شما دویست و چهل و یک هزارمین نفر هستید! گفتم: اشکالی ندارد اما متاسفانه دیگر نه تماسی گرفتند و... شاید قسمت نبود.

 

فاش نیوز: شما که دِین خود را زمان جنگ به میهن و مردم ادا کرده اید.

- بحث ادا کردن دین نیست. اگر به یک معتاد بگویند: چرا معتاد شدید؟ می گوید: به خاطر لذت هایی که داشته. شاید یک جورهایی جبهه برای من لذت هایی دارد که الان هم حاضرم در هر جا که نیاز باشد، حضور پیدا کنم.

 

فاش نیوز: این گفته بسیاری از مردان جبهه و جنگ است؛ چرا؟

- زیرا زمانی فرصتی فراهم شد تا افراد خوب باید می رفتند. شما شاید این سخن مرا خدای نکرده "کفر" تلقی کنید اما اگر شهدای ما می ماندند، خداوند در حق آنان ظلم کرده بود یعنی شهدای ما واقعاً خوب، عالی، باگذشت، با محبت و پاک بودند. این ها باید طلایی می شدند. باید آسمانی می شدند و باید جاودان می شدند. اگر مانند من می ماندند، بد بود و این اولین و آخرین خواسته من در هر کجا این است که شهید شوم.

 

فاش نیوز: ان‌شاءالله که اجر شهید را ببرید. شما چه درک و شناختی از جانباز دارید؟

- اگر بخواهیم بچه های جانبازی را که واقعاً رشد کرده اند، درس خوانده اند و به مراتب بالای تحصیلی رسیده اند، کم نداریم. ما کمتر جانبازی را داریم که خانه نشین باشد. اکثراً در زندگی و جامعه فرد قوی شناخته می شوند و بسیار شاداب  و بسیار راضی هستند.

خاطرم هست در شلمچه "مجید رضاییان" معاون فرمانده حاج "حمید تقی زاده" بود. قبل از عملیات شکم حاج حمید بخیه خورده بود. زمان عملیات خمپاره به او اصابت کرد و بخیه های شکم او باز شد. مجبور شدند او را به عقب منتقل کنند.  معاون او حاج مجید قبلاً یک چشمش ترکش خورده بود و یک چشم نابینا بود. در شلمچه فرماندهی گردان را به دست گرفت و من بی‌سیم‌چی ایشان بودم. در همان شلمچه یک ترکش به چشم سالم ایشان اصابت کرد و ایشان جانباز بصیر شدند. اگر شما ایشان را ببینید، با اینکه از دو چشم نابینا هستند، ادامه تحصیل دادند و دکترا دارند و بسیار فعال هستند و شاید اگر خود من بودم، از خانه بیرون نمی آمدم و نیاز به همراهی چهار - پنج نفری هم داشتم. جانبازان ما فوق العاده اند. این شاید نگاه و تعبیر من از جانبازان باشد که  جانبازان نخاعی "پروانگان زیبا" هستند. من همواره این را به فرزندم و به تمام دوستانم گوشزد می کنم که جانبازان را بسیار احترام کنید. خانواده شهدا را احترام کنید. آنها واجب التعظیم اند.  بسیاری از این خانواده آنقدر باوقار و خوب هستند که باید دست جانبازان و خانواده شهدا را بوسید.

 

فاش نیوز: چرا پروانگان زیبا؟

- چون اگر دقت کرده باشید، پروانه ها همه جا نیستند و زمانی که پروانه ای را می بینیم، به دنبالش می رویم. جانبازان ما هم این گونه اند. من جانبازان نخاعی را "آخر ارادت" می دانم. اگر کسی می خواهد آخر اراده را ببیند، اگر کسی می خواهد قدرت جسمی و بدنی را ببیند، باید در جانبازان قطع نخاعی ببیند. با آن که دولت، خدماتی را از نظر حقوق و درمان برای آنان فراهم کرده و آن ها می توانند کار نکنند و به آسودگی در منازلشان استراحت کنند، اما آنها به داخل اجتماع می آیند، داخل انجمن ها می آیند و من خاطرم هست جانبازان به خصوص جانباز "اسدزاده" بابت زلزله زدگان کرمانشاه چه میزان پول جمع آوری کردند. یا همین انجمن جانبازان نخاعی، برای معلولین قطع نخاعی پای کار می آید؛ برای آن ها ویلچر تهیه می کند و از ویلچرهایی که خودشان دارند، زمان نیاز به معلولان می دهند تا استفاده کنند.

 

فاش نیوز: این یعنی ایثار در ایثار!

- بله همین طور است. این ها همان "السابقون السابقون" هستند که هنوز هم روحیه گذشت و مردانگی را دارند. هرکدام از این جانبازان در هر کجایی که قرار می گیرند، باعث اعتماد به نفس دیگران می شوند. اما گِله ای که من دارم، این هست که متاسفانه جامعه به این افراد کمتر بها می دهد. خیلی خوب است که بنیاد شهید از فرزند شهید استفاده می کند اما این جانبازان، خود شهید زنده هستند. اما متاسفانه آنها را از کارهای اجرایی دور می کنند د رصورتی که اگر بخواهند فرهنگ شهید و شهادت زنده بماند، باید از این شهدای زنده استفاده کرد. نه من "سعید علیزاده" که فرزند شهید هستم اما هیچ سابقه ای از جبهه ندارم، مرا به عنوان مدیر یک قسمت منصوب می کنند، در حالی که همان مجموعه 5 جانباز 70درصد (شهید زنده) دارد.

شما که فرمودید اجر شهید را ببرید، من هم دعا می کنم. دوستی می گفت: من خیلی دوست دارم که صاحب الزمان(عج) را ببینم. به او گفتم: دعا کن آقا امام زمان(عج) تو را ببیند. من با دوستی به "یوسف البزار" از اعضای جنبش حزب الله لبنان که به ایران آمده بود، با هم به مشهد رفته بودیم، گفت: سعید بیا به هم قول بدهیم اگر من شهید شدم، تو را شفاعت کنم و اگر تو شهید شدی مرا. گفتم: موضوع شهادت نیست، بیا هر جا که بودیم، همدیگر را به عنوان یک دوست و به عنوان یک همرزم شفاعت کنیم. فرقی نمی کند که تو در لبنان بجنگی و یا من در ایران. اگر هدف هردوی ما قربت الی الله باشد، همین کافی است.

 

فاش نیوز:  کمی از مشکلاتی که جانباز شیمیایی و اعصاب و روان با آن دست و پنجه نرم می کنند بگویید.

- نگاه من این است که جانبازان اعصاب و روان مظلوم ترین و باز هم مظلوم ترین قشر جانبازان هستند. باور کنید خود من در خیلی مواقع از عصبانیت به یک کوه آتشفشان تبدیل می شوم اما بعد که آرام می شوم، احساس گناه می کنم. درحالی که دست خودم نبوده و حالت موج انفجار در درون من هست.

متاسفانه جامعه به جانبازان اعصاب و روان انگ "فیلم بازی کردن" می زند که ولش کن بابا، فیلم بازی می کند یا طرف حرکتی که انجام می دهد، با اهانت می گویند: طرف موجی است! یعنی هیچ گاه به چشم یک جانباز به او نگاه نمی کنند. بلکه به چشم یک فرد روانی به او می نگرند. درست است که موجی است اما انسان که هست. طبق  نظریه پزشکان اعصاب و روان، این رفتار دست خود فرد نیست و در آن شرایط برایش فرقی ندارد که دخترش، همسرش و یا فرد دیگری قرار دارد. یک دفعه عصبانی می شود. من بارها شده خودم برخوردی با همسرم، با دخترم داشته ام، بعد گریه کرده ام و گفته ام که دلم نمی خواسته اینطوری شود. مرا ببخش، مرا حلال کن.

 و یا از عوارض شیمیایی شدن آن است که زمانی که هوا سرد و آلوده می شود، پوستم شروع به خشک شدن می کند و جاهایی که از بدنم که شیمیایی شده، مثل سینه و زیر بغلم همیشه قرمز و پوسته پوسته است.

 

فاش نیوز: چه زمانی متوجه شدید که شیمیایی شده اید؟

- بعد عملیات، پنج روز مرخصی داده بودند که همان موقع مادرم از من پرسید: چرا بدنت اینطوری شده؟ به پایگاه مالک اشتر رفتم. پزشکی که متخصص بود، گفت: شیمیایی است و باید به بیمارستان بقیه الله بروی. رفتم بیمارستان. مرا در نوبت نشاندند و دکتر مرا معاینه دید. دارو و پماد داد و گفت: پانزده روز بمان، به شما استراحت پزشکی می دهیم. می خواستند مرا بستری کنند که جا نبود چون زخمی های بسیاری آورده بودند و بیمارستان بقیه الله هم به بزرگی الان نبود. من آمدم خانه.

 

فاش نیوز: احساستان از این که شیمیایی هستید چه بود؟

- هیچ حسی نداشتم. شاید چون هیچ شناختی نداشتم. آن موقع کسی دنبال درصد نبود. دنبال جانبازی نبود. طرف ترکش می خورد، می آمد بیمارستان "شهید بقایی" بخیه می خورد و دوباره برمی گشت منطقه. می گفتیم: چه شد؟ می گفت: خوب شد. بعد می دیدیم که پیراهنش خونی شده است.

 

فاش نیوز: شما جانباز چند درصد هستید؟

- کمیسیون می گوید شما شیمیایی هستی اما چون صورت سانحه نداری، نمی توانیم درصد بدهیم. 20درصد اعصاب و روان و گوش هایم که آسیب دیده است.

 

فاش نیوز: 20درصد؟

- اینها که مهم نیست.

 

فاش نیوز: در حال حاضر دارو هم مصرف می کنید؟

- بله. اسپری و داروهایم را می دهند. الحمدلله داروهایم همه جا یافت می شود.

فاش نیوز: دید جامعه نسبت به جانبازان اعصاب و روان چگونه است؟

- متاسفانه نگاه خوبی ندارند. یک بار داخل بانک بودم و منتظر بودم کارم انجام شود و عجله داشتم تا به محل کارم برگردم. چند نفر مانده به من، افرادی می آمدند و به بادجه مراجعه می کردند و مسئول باجه به عنوان این که یکی همکار است و دیگری سفارش شده است، و... خارج از نوبت کار آنها را راه می انداخت. یک خانم و آقایی هم آمدند و رییس شعبه باز هم کار آن ها را بدون نوبت به باجه ای که باید کار ما را انجام می داد، ارجاع داد. من این را که شنیدم، گفتم: من شماره گرفته ام، شما هم شماره بگیرید. دوباره دیدم رییس شعبه به کارمندش گفت: کار این خانم و آقا را انجام بده. من ناراحت شدم و گفتم: چرا انجام بده؟ چرا نباید شماره بگیرد؟ رییس شعبه گفت: این آقا 30سال است که اینجا کار کرده. گفتم ایشان 30سال کار کرده، حقوقش را گرفته. گفتم: اگر کار ایشان را قبل از من انجام بدهید، تمام شیشه های اینجا را خرد می کنم! طبق قانونی که خودتان گذاشته اید. من جانبازم و این هم کارتم. در حقیقت من هیچ چیز اضافه ای نخواستم. خدا شاهد است چند خانم با بچه داخل صف ایستاده و منتظر بودند. من به خاطر همه اعتراض می کردم. خانم با بی احترامی گفت: جانباز شده ای از ما باج می خواهی؟!

دید جامعه نسبت به جانباز اعصاب و روان این است زیرا متاسفانه برای جانباز سهمیه گذاشته اند و آن را در بوق و کرنا کرده اند. مسئله این است که اگر قرار است چیزی هم به جانباز بدهند جامعه نمی تواند آن را تاب بیاورد و آن را با یک "انگ" بیان می کند. تا طرف حرفِ حق می زند، می گویند: ولش کنید، موجی است! می خواهم از همین افراد بپرسم: مگر امکانات نمی خواهید؟ آیا حاضر هستی نخاعی که 70 درصد بدنش از کار افتاده که نه، یک انگشتت قطع شود و از این امکانات سهم ببرید؟ دو برابرش را می دهی به شرطی که فقط یک انگشتت قطع شود. بدتر از همه زمانی که مسئولان برای جانباز کاری انجام می دهند، آن را در بوق و کرنا می کنند. کاری که انجام می دهند، خوب است اما نباید آن را این طور گسترش بدهند.

 

فاش نیوز: آیا شما پیش از اینکه موج انفجار شما را درگیر کند، فرد عصبانی و یا پرخاشگری بودید؟

- من یک بچه پانزده ساله خجالتی بودم که در جمع نمی توانستم حرف بزنم. به شدت سرخ می شدم و گوشه ای قایم می شدم.

 

فاش نیوز: اگر باز هم از روزهای دفاع مقدس خاطراتی در ذهن دارید، خوشحال می شویم که بشنویم.

- خاطرم هست یک بار سردار "حاج علی فضلی" را که الان هم به عنوان یک سپاهی واقعی حضور دارند، زمان جنگ داخل لشکر دیدم که برای صبحگاه آمده بود. باور کنید انگار یکی از رویاهای من برآورده شده بود. ایشان با من دست داد و خیلی هم مرا تحویل گرفت. با آن که من پانزده سالم بود اما مانند یک فرد بزرگ با من رفتار کرد.

خاطره دیگر آن که "سنگر کمین" نزدیکترین سنگر به خط عراقی ها بود. کار سنگر کمین این بود زمانی که عراقی ها حمله می کردند، افرادی که در این سنگرها بودند، ابتدا با دشمن درگیر می شدند تا سنگرهای اجتماعی آماده شوند. من داخل یکی از سنگرهای کمین تیربارچی بودم و بی سیم هم داشتم. از بس خسته بودم، به یکی از بچه ها گفتم: حواست باشد من یک چرتی بزنم. عراق شروع به زدن خمپاره کرد. خمپاره 120 بزرگترین خمپاره است و ترکش آن به ترکش شتری معروف است. این ترکش ها صدادار بود و چیزی هم نبود که ما جلویمان بگذاریم. کلوخ هایی که بود، جلویمان می چیدیم و آیه "جعلنا" را زمزمه می کردیم که صبح شد و دیدم دور و برم پر از ترکش های خمپاره 120 بود که اگر به جایی برخورد می کرد، عضو را قطع می کرد. در جبهه استراحتی نبود.

زمانی که در بسیج بودم و خب خانواده هم کمی تند برخورد می کردند؛ با این وضعیت، خاطرم هست نزدیک عید بود و من کتانی نداشتم؛ گفتم عیب ندارد. حقوقم را که گرفتم کتانی می خرم.  حقوق یک بسیجی روزی 80 تومان بود که درماه 2400تومان می شد. درحالی که یکی از دوستان ما آن موقع گروهبان دو ارتش بود درماه 22هزار و خورده ای حقوقش بود. یعنی یک بسیجی یک دهم یک ارتشی حقوق می گرفت. اما با این توصیفات وقتی می رفتیم حقوق بگیریم تموم می شد. از طرفی کفش و لباس عید هم نداشتم دقیقا یادم هست پدر خدابیامرزم غرور خاصی داشت به مادرم پول داده بود که برو برای سعید لباس و کفش بخر. رفتیم از سر خیابان مان یک بلوز و یک کتانی گرفتم. عید که تمام شد دوباره اعزام گرفتم. اعزام هایمان هم چند روزی بیشتر نبود اولش همه همدیگر را می دیدیم و از اتفاقی که افتاده و کی شهید شده و پرس و جو می کردیم اما باور کنید بغض می کردم و دوباره می رفتم. می گفتم من نمی توانم اینجا بمونم. هنوز هم بهترین خواب من در سنگرهای کمین بود که چند دقیقه و یا چند ثانیه بیشتر طول نمی کشید.

خاطره: در شلمچه دستان من از بس عرق کرده بود کپک زده بود. شاید تصورش هم محال باشد. بعد مدتها برای ما برنج آورده بودند خوشحال شدیم گفتیم آخ جان و با همان دستان کپک زده برنج می خوردیم

خاطره: یک بار که توی جبهه بی سیم چی بودم، یک خانمی پشت خط آمد و گفت: بچه تو آنجا چی می خوای؟ گفتم  با کی هستی؟ گفت: با توام. چندسالته؟ گفتم چکار به سن من داری؟ تو کی هستی؟ اونور چکار می کنی؟ فرمانده توی فرکانس این حرفها را می شنید گفت سعید سعید قاسم. گفتم بگوشم. گفت نماز صبحتونو بخونید و نگذاشت مکالمه ادامه داشته باشد. ما حتی کسانی داشتیم که فارسی زبان بودند اما در دل دشمن با ما می جنگیدند. اما ایران غیر از همت، غیر از عشق و غیر از جوانانی که داشت چیز زیادی نداشت اما همین باعث شد که صدام با آن عظمت وتجهیزات نظامی و قدرت به دار مجازات آویخته شد و حالا مقایسه کنید با تشییع پیکر امام که قابل قیاس نبود. خوبی همیشه ماندگار است و حق همیشه ادامه دارد و روبه رشد و پایدار است و باطل نابودشدنی.

 

فاش نیوز: کمی هم به  بحث ورزش بپردازیم. درچه رشته ورزشی فعالیت می کنید؟

- رشته من بیشتر ورزش وزنه برداری جانبازان است. اگر اطلاع داشته باشید در وزنه برداری، بسیاری از جانبازان ما با توجه به معلولیت هایی که دارند، بیشتر به حرکات "پرس سینه" می پردازند که در ورزش جانبازان به وزنه برداری جانبازان اطلاق می شود.

 

فاش نیوز: آیا اعزام به خارج هم داشته اید؟

- متاسفانه به خاطر شرایط سنی ام، آن رکوردی که بچه های معلول می زنند، بیشتر و قوی تر هست و البته جانبازانی داریم که در این رشته فعالیت می کنند اما با توجه به شرایط سنی و محدودیت سنی که برای اعزام وجود دارد، این اتفاق نمی افتد. البته در این رشته داشتن مربی، نحوه تمرین، میزان تمرین و همچنین تغذیه بسیار مهم است.

 

فاش نیوز: ورزش را تا چه میزان برای جانبازان مفید و موثر می دانید؟

- بسیار زیاد. زیرا همانطور که مقام معظم رهبری فرموده اند: ورزش برای عموم جامعه مستحب اما برای جانبازان و معلولین واجب است. اگر دیگران به عنوان تفریح ورزش می کنند، ورزش جزء یکی از نیازهای اساسی جانبازان مثل آب و تنفس است. ورزش باید درکنار زندگی جانباز باشد.

 

فاش نیوز: شما به عنوان یک جانباز ورزشکار، امکانات ورزشی که برای جانبازان وجود دارد را کافی می دانید؟

- اگر منظور شما آن ایده آلی است که در ذهن من به عنوان یک ورزشکار هست، نه کافی نیست. برای مثال اگر شما ورزشکاران معلول و جانباز کشورمان را با معلولین و ورزشکاران کشورهای مرفه نظیر آلمان و کشورهای دیگر بسنجید، باید بگویم نه! زیرا در بسیاری موارد جانبازان و معلولین ما دغدغه اقتصادی دارند، دغدغه حمل و نقل دارند.

برای مثال "باشگاه مهرانی" باشگاه خوبی است اما درحد متوسط است زیرا برای معلولین فقط یک پرس سینه وجود دارد و اگر یک جانباز ویلچری بخواهد از دیگر خدمات آن باشگاه استفاده کند، محدودیت دارد. البته باشگاه های خاص معلولین امکانات و تجهزات بهتری دارند. از سویی مربی جانبازان باید آگاه به قدرت بدنی جانباز باشد. برای مثال جانبازی که در کتف و یا بازوی او ترکش وجود دارد، مربی می داند که چه ورزشی برای او مناسب است؛ متاسفانه این ایده آل وجود ندارد اما در همین سطح و با همین امکانات و با اندکی توجه بیشتر، می شود آن را به سطح بهتری رساند.

نکته بعدی آن که در حال حاضر بیشترین بودجه بنیاد شهید در بخش بهداشت و روان هزینه می شود. به نظر من مسئولان اگر می خواهند هزینه بهداشت و روان را کم کنند، باید ورزش را درکنار آن قرار بدهند. جانبازان نخاعی می توانند فوتبال دستی، دارت، شنا را انجام بدهند.  روی سخن ما با مسئولان است. شما که از متخصصین روانشناسی و متخصصین جراح و... بری کمک به جانباز استفاده می کنید، متخصصین تربیت بدنی را هم  وارد جامعه ایثارگری کنید و ورزش جانبازان را تنها به یک مسابقه شنا، فوتبال دستی و وزنه برداری منوط نکنید. جانباز اعصاب و روان قطعاً در بحث ورزش بهتر درمان خواهد شد چون ورزش فرد را منظم می کند.

نکته بعدی آن که نیاز به استخر برای جانبازان واقعاً ضروری است و باید یک سانس زمانی را به جانبازان اختصاص بدهند تا آنها تشویق شوند و به جامعه ورزشی ورود پیدا کنند.

 فاش نیوز: جانبازان اعصاب و روان هم اهل ورزش هستند؟

- بله هستند اما باید از پزشکان اعصاب و روان پرسید که شما در روز چند نفر از این جانبازان را توصیه به ورزش می کنید؟ و یا به چند نفر قرص های آرام‌بخش و شل کننده و خواب آور تجویز می کنید؟

برای من جانباز اعصاب و روان، آن چه که در وهله اول درگیر می شود، ذهن من است و زمانی که ذهن من درگیر شود، اولین چیزی که به دنبالش می روم، چراها و نداشته هایم است اما موقعی که باشگاه ورزشی باشد که من بتوانم خودم را در آن جا تخلیه کنم، امید و انگیزه داشته باشم، قطعاً وضعیت بهتری پیدا می کنم؛ برای مثال اگر امسال 160 پرس سینه زده ام، تلاشم را برای سال آینده بیشتر می کنم. اگر این عشق و امید در من جانباز زنده شود، کمک بزرگی برای من و امثال من است.

 

فاش نیوز: آیا ورزشگاه های اختصاصی جانبازان اعصاب و روان هم داریم؟

- موسسه ایثار یک کار نامناسبی که انجام داده، باشگاه های خود را به بخش خصوصی واگذار کرده. درست است که جانباز به صورت رایگان می تواند از آن استفاده کند اما این باشگاه، جانباز را به چشم یک مشتری نمی بیند بلکه او را اضافی می داند که اگر نباشد، او می تواند به راحتی از افراد دیگر استفاده کند و منبع درآمدی برای او باشد.

دومین نکته آن که، برای جانباز مربی اختصاصی ندارد که مواظب حرکت زدن او باشد. "جانباز اسدزاده" که در 15 سالگی جانباز و "پروانه ای" شد، گرچه با مشکلات جسمانی اش جنگید، بارها قهرمانی داخلی و آسیایی آورد و مدت 8 سال قهرمان ایران است و هنوز هم کسی نتوانسته رکورد ایشان را در وزنه برداری جانبازان بزند؛ متاسفانه امسال به خاطر آسیب دیدگی نتوانست در مسابقات شرکت کند.

سخن پایانی: جانبازی من در مقابل جانبازان نخاعی و قطع عضو جانبازی نیست. امید من به کرم الهی است و تنها چیزی که می تواند به جانبازان ما امید بدهد، ورزش است و این که یادگاران جبهه و جنگ را فراموش نکنیم.

 

«گفت‌وگو از صنوبر محمدی»

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
پهلوان علیزاده
مرد سختکوش در تمرینات ورزشی
قهرمان جانباز دوست داشتنی
یکی از خصوصیات آقای علیزاده ، کمک به جانبازان نخاعی و ویلچری می‌باشد و همیشه این بزرگوار از صمیم قلب هر کمکی لازم باشد برای جانبازان نخاعی انجام می دهد.
در مصاحبه اش بارها از جانبازان نخاعی نام برده است
آقای علیزاده درود بر شما
آرزو می کنم در میادین ورزشی همیشه برسکو های قهرمانی بایستی .
بهترین های دنیا را برایت آرزومندم
آقای سعیدعلیزادەنه تنها قهرمانی است بلکه افتخاری است برای ایران وبویژه جامعه بزرگ ایثارگران ،از خداوند منان سربلندی، موفقیت و سلامتی این قهرمان ایثارگر را خواهانیم.
درود بر سعید مهربان، این الکو و اسوه ورزشی و رفتار که هرچه در مورد حسن های وی گفته شود کم است.
و حق مطلب ادا نخواهد شد. این پهلوان دو جبهه جنگ دیروز و مبارزه با اهن سردامروز. این یار ویاور بچه های جانباز بخصوص بچه های نخاعی. سعید مهربان دستمریزاد.
آقای سعیدعلیزادەنه تنها قهرمانی است بلکه افتخاری است برای ایران وبویژه جامعه بزرگ ایثارگران ،از خداوند منان سربلندی، موفقیت و سلامتی این قهرمان ایثارگر را خواهانیم.
سعید جان خودت عشقی.
دوست دارم یه عالمه؛هر چی بگم بازم کمه
ازخواندن زندگینامه و شرح حال محروحیت و ورزشکاری آقا سعید واقعا خوشحال شدم.
من چند بار بیشتر از نزدیک با ایشان برخورد نداشتم.
سال گذشته تو جشنواره ورزشی جانبازان نخاعی رامسر برای بچه ها زحمات زیادی کشید و با روحیه شاد و چهره گشاده و لبانی خندان با دوستان جانباز و همه برخورد میکرد.
امیدوارم همیشه در مسائل زندگی و ورزشی موفق و سلامت باشه.
از گزارش زیبای خانم محمدی هم به نوبه خودم سپاسگزارم.
آقای علیزاده مرد با اخلاق و ورزشکار با تکنیک رشته وزنه برداری است که با تمام سختی ها و مشغله هر روز پرانرژی و با انگیزه به زندگی ادامه می‌دهد /آرزوی سلامتی و تندرستی برایشان داریم
با سلام خدمت دوست عزیزم آقای علیزاده خدا قوت پهلوان دلاور از صحبتهای شیرین شما لذت بردم از خداوند طلب سلامت و سلامتی شما را دارم ان شا الله با شهدا محشور شوید اجرکم عند الله
با سلام خدمت دوست عزیزم آقای علیزاده خدا قوت پهلوان دلاور از صحبتهای شیرین شما لذت بردم از خداوند طلب سلامت و سلامتی شما را دارم ان شا الله با شهدا محشور شوید اجرکم عند الله
عالی بود اگر یک نفر توی فاش نیوز زحمت می کشند خانم محمدی است خیلی ممنونیم ازتون. 23 و 19 رئیس هستند و 20 رئیس کل هستند و اگر بخواهند با یک نفر مصاحبه کنند طرف باید شخصا بیاد دفتر فاش نیوز ! تنبل ها ! اگر مهمان ها هم تنبل شدند ویدئو کنفرانس بذارید !
گفتوگوی جالبی بود. از فاش نیوز بابت آشنایی بیشتر ما با این اسوره های8سال دفاع مقدس ممنونیم.
ضمن تشکر از خانم محمدی از بابت تهیه گزارش .
آقای علیزاده قصه ما ،مردی بسیار متواضع میباشد و همیشه نسبت به جانبازان نخاعی و ویلچری محبت داشتند و عزیزان حاضر در مسابقات حرف های بنده را تایید خواهند نمود و بقدری به جانبازان نخاعی لطف دارند که در مصاحبه اش نیز چندبار از جانبازان نخاعی یاد کرده است .
قهرمان علیزاده بهترین های دنیا را برایتان آرزومندم
آقای علیزاده ، پهلوان ، قهرمان عزیز
آرزوی موفقیت برایت دارم و امیدوارم همیشه روی سکوهای قهرمانی شما را ببینیم
جناب آقای علیزاده جانباز گرامی باسلام و آرزوی سلامتی امیدوارم همیشه در عرصه ورزش موفق و پيروز باشی خسته نباشی دلاور ❤❤❤❤❤❤
آفرین به آقاسعید دلاور
حالا بگو چرا دلاور؟ هم توی جبهه دلاورانه جنگیده هم توی میدان های ورزشی.
من این گفتوگو رو چندبار از اول تا آخر خوندم و هربار بیشترم لذت بردم.
هم از آقاسعید و هم از خانم گزارشگر که به این خوبی این دلاوریهارو ترسیم کرده برادرانه ازشون تشکر می کنم. خدا اجرتون بده
فاش نیوز سلام
در سالگرد درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ و یاور ایثارگران و رزمندگان ، چرا یادی از ایشان نمی کنید. لطفا یادی از این مرد بزرگ کنید.متشکرم
ایشان پسرعموی من هستن...اما ما خبر نداشتیم که چه اتفاقاتی براشون افتاده از بس متواضع هستند...امثال ایشان که از جونشون برای خاک وطن جنگیدند کم نیستن...ایشون مایه افتخار و مباهات همه ما و ملت ایرانه....
سلام پس به خوب همان خوب میگویند آقای شهیدی باید هرچه میتونه از انسانهای پاک بگردد پیدا کند هر استان مسول بنیاد بشن انسانهای خوب زیاد هستن ولی آقایان نمیخوان این مملکت دروس بشه جای بنیاد همین برادران میباشد ولی حیف حیف که شهیدی را گذاشتن انسان میخواد سر را به دیوار بکوبد
عشقی سعید جان
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi