یکشنبه 28 بهمن 1397 , 11:16
بازاندیشی و تعریف فرهنگ مقاومت
مقاومتِ درونی زیر سایه فراموشی؛ در ضرورت بازاندیشی و تعریف فرهنگ مقاومت
«فرهنگ مقاومت» چیست؟! آیا طرح این پرسش در جامعهای که سالهاست با واژه «مقاومت» و مشتقات آن «درآمیخته» است حرکتی «بیجا» تلقی نمیشود؟! بررسی تناسب این پرسش در گرو درکِ «نوع» و «میزان» «درآمیختگی جامعه» با «فرهنگ مقاومت» و «فهم» و «تلقی» آن از «مفهومی» است که سالها با آن زیسته است. پس میتوان پرسشی دقیقتر و جزئیتر از پرسش پیشین را به میان نهاد: تلقی جامعه ما به عنوان جامعهای که سالهاست با واژهها و اصطلاحاتِ «مقاومت محور» میزید، به نحوی که قادر شده است از فرهنگی به نام «فرهنگ مقاومت» سخن بگوید، از این مفهوم چیست؟!
«مقاومت» چیست؟! فرهنگ لغات مقاومت را «ایستادگی» میداند. اما آنچه مدنظر این سطور است، فراتر از معنای لغوی یعنی چهره تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی این لغت و روحِ واژه در قالبِ اصطلاحِ «فرهنگ مقاومت» است. اینکه این لغت در چنین بسترهایی چگونه تعریف شده و دیده میشود؟! در این صورت درخصوص این لغت باید گفت: تاریخ ایران مشحون است از تلاشهای مختلف ایرانیان برای حفظ «خود» و «هویت خود» در مقابله با «غیر». صفبندیِ «خود» و «غیر» از درآمیختن واژه مقاومت با عرصههای پیش گفته به وجود میآید و تعریفی روشنتر از این واژه ارائه میدهد. به تفصیل درآمدنِ آن جمله کوتاه برای بیان شاهدِ مثال این گونه است: از فردوسی که برای حفظ زبان فارسی رنجی سی ساله را در عرصه «فرهنگ» و «سیاست» متحمل شد تا مردمی که به روزگار قاجار با فتوای عالمی دینی قلیانها را شکسته و جنبشی مردمی با ابعادِ «اقتصادی»، «سیاسی»، «اجتماعی»، «مذهبی» را ایجاد کردند، همگی در چارچوب «خود» و «غیر» در پی حفظ چیزی بودند که وجه ممیز و رکن هویتیشان بود، به نحوی که برای داشتنش «مقاومت» را شاه کلید میپنداشتند. از این منظر میتوان گفت «مقاومت» در ادوار مختلفِ تاریخِ ایران، روحی بود که در کالبدِ مردم و جامعه وجود داشت و به وقت ضرورت در قالب کنشهای مختلف در حوزههای متفاوت «سیاسی»، «فرهنگی»، «اجتماعی»، «اقتصادی» و حتی «نظامی» صورت «عینی» به خود میگرفت.
اما آیا این تمامِ معنای مقاومت است؟!
دوقطبیِ مفهوم ساز در دلِ تاریخ
علیرغم کنشهای مختلفی که در طول تاریخ از سوی ایرانیان برای حفظِ هویتِ جمعیِ خود و مواجهه با «غیر» دیده شده است، این تلاشها با ادبیاتی خاص صورتبندی نشده و عنوانی ویژه را بر خود نگرفته بودند. پیروزی انقلاب اسلامی و شکلگیری جبههای که در مقابله با این انقلاب معنا مییافت، در بازه زمانی طولانی-یعنی از زمانِ وقوع تاکنون-، و به دو شکلِ «سخت» و «نرم» به انسجامِ گفتمانی که پیش از آن واژه و عنوانِ خاصی برایش وجود نداشت منجر شد، در حقیقت انقلاب اسلامی و رهبرانِ انقلاب توانستند کلماتِ متناسب با روحِ ایرانیان را خلق کرده و به صورتبندیِ موضوعی روحی که سالهای متمادی در میان لایههای مختلف اجتماعی وجود داشت کمک کنند. وقوع جنگ تحمیلی در شکلگیری این ادبیات تاثیری ویژه داشت، چه اینکه در تاریخِ ایران این اولین جنگی بود که «حفظِ تمامیتِ ارضی» و از دست ندادنِ حتی یک وجب از خاکِ ایران در آن به مسئلهای مهم و حیاتی بدل شده بود، بنابراین واژههای «ایستادگی» و «مقاومت» علیه دشمن که تنها یک کشور نبود بلکه کشوری بود به نمایندگی از «جهانِ مستکبر» به «گفتمانی» مهم -که نشانههای خاص خود را نیز دارا بود- در جامعه بدل شدند. وقایعِ سخت و کینه توزانهای چون ترور شخصیتهای مختلفِ نظام و مردمِ کوچه و بازار در درونِ مرزها در سالهای اولیه پیروزی انقلاب، که دشمنیِ مستقیم با انقلاب و مردم بود، به پررنگتر شدنِ «مقاومت» علیه «دشمنِ بیرونی» منجر میشد.
پس از پایانِ جنگِ تحمیلی که مقاومتی نتیجه بخش بود و برای نخستین بار در تاریخ کشور بدون از دست دادن خاک به سرانجام رسید، در اوایل دهه هفتاد مفاهیمی جدید راه به ادبیاتِ رهبرِ انقلاب گشود که بر ضرورتِ «مقاومت» در ابعادی نرم تاکید میکرد: «تهاجم فرهنگی»، «شبیخون فرهنگی» و «ناتوی فرهنگی». با تولد این مفاهیم، عرصه مقاومت از «جنگ سخت» به «جنگ نرم» انتقال یافت و ضرورت حفظِ مواریثِ فرهنگی با الگوی «مقاومت» در مقابل دشمن آشکار شد. اواخر دهه هشتاد نیز مفهومِ جدیدِ «اقتصادِ مقاومتی» در راستای دوقطبی «خودی» و «غیر» جهتِ مقابله با جنگِ اقتصادیِ دشمنی که از ابتدای انقلاب در مقابلِ ایران و ایرانی صفآرایی کرده بود متولد شد.
در تمامِ این مفاهیم تاکید بر «دشمنِ بیرونی» و کنشگری مبتنی بر دوقطبی «ایرانی» و «دشمنِ خارجی» یا همان «مستکبر» بوده است.
اما آیا این تنها وجه و صورت و تعریفِ مقاومت است؟!
لایههای درونیِ یک مفهوم
پرسشهای طرح شده در سطور پیشین هنوز به تمامی پاسخ نگرفتهاند، چرا که برای فهمِ روحِ لغت «ریشههای مقاومت» میتواند مورد پرسشی بنیادین بدین شکل قرار بگیرد: چه عناصری در شکل گیری مقاومتِ فردی و جمعی در یک جامعه موثرند؟!
مقاومت برای بقا اصلی است که به وسیله خداوند در تمامی جانداران به ودیعه نهاده شده است، اما آنچه موجبِ تمایزِ مقاومت میان انسانها و دیگر موجودات عالم میشود، «آگاهی» است. در حقیقت وجه تمایزِ مقاومت انسانی در تمامی شئون و عاملِ بسط این مقوله در دل تاریخ و تبدیل شدن آن به فرهنگی فراگیر در یک جامعه «آگاهی» است. دستیابی به «آگاهی» و «خودآگاهی» است که انسان را به ضرورت حفظ و صیانت از برخی اصول که مهمترین و ریشهایترینِ آنها «خویشتنِ انسانیِ خویش» است میرساند، از این منظر است که هرآنچه در پیوند با حقیقتِ انسانی است ارزش پایداری مییابد و مقاومت را به امری حیاتی بدل میکند. انسانِ «ناآگاه» نسبتِ چندانی با مقاومت ندارد.
دیگر وجه درونی و مهمِ مقاومت «یادآوری» است. «یادآوری» عامل مواجهه انسان با سه چیز است:
1-مسیری که پشت سر نهاده
2- جایگاهی که در آن ایستاده
3- مطلوبی که باید به دست بیاورد
همه این موارد در دلِ یک چیز معنادار میشود: «حقیقتِ انسان و آگاهی از آن»
باید گفت «یادآوری» با «خاطره بازی» و «خاطره گویی» مرزهای مشخصی دارد، یادآوری از مسیرِ خاطره گوییِ پویا به دست میآید و خاطره اگر موجبِ یادآوری نشود، به عاملی تخدیری بدل شده و مانع تحرک انسانی نیز میشود. اینگونه است که انسان برای حرکت به اصلی فردی و جمعی به نام مقاومت میرسد. اصلی که سالها در میان ایرانیان وجود داشته و در سالهای پس از انقلاب به کلمه نیز بدل شده است.
مقاومتِ درونی زیرِ سایه فراموشی
تمام سطور پیشین مقدمهای بود مبسوط برای رسیدن به این سطور:
در تمام سالهای گذشته و در دل تاریخ این مرز و بوم آنچه در مقوله مقامت پررنگ بوده و هست، دشمنی بیرونی و ضرورت ایستادگی در مقابل او؛ تقلیل مقوله مقاومت به «امری عینی» با «مکانیسمهای عینی و سخت» و بیتوجهی به ضرورتِ «خودآگاهی» و «توجه به سرمایههای درونی» بود. حتی در مقولاتی چون جنگ نرم و تهاجم فرهنگی و... این تقلیل به خوبی دیده میشود. حال آنکه در شرایطی که چشمها و حواسها در پی دوقطبیِ «خود-دشمن بیرونی» است، در درون مرزها دوقطبی «خود-غیر» با محوریت «مسئولین-مردم» شکل گرفته است. در این دو قطبیِ تلخ مردم مسئولین را غیر میدانند، و مسئولین مردم را!
می توان گفت با توجه به مقدماتِ همین متن، شکل گیریِ این دوقطبی باید زمینهسازِ مقاومت باشد، چه اینکه مقاومت خروجی چنین شرایطی است. اما اینگونه نشده است، چرا که درونیترین وجه مقاومت را «آگاهی» و «یادآوری» دانستم-«یادآوری» که در مقابلِ فراموشی است- وجوهی که شاید بتوان گفت این روزها از دل مقاومت رخت بربستهاند.در حقیقت مقاومت در سالهای گذشته تنها در نسبت با بیرون و در کنشهایی خاص تعریف شده و جهتِ مشخصی یافته است، که ضمنِ تاکید بر درست بودن آن، باید گفت کامل نیست. این روزها نیازِ اساسی ضرورت بازگشت به «یادآوری» و «آگاهی بخشی» به نسلهایی است که لازم است در مقابلِ «حذف» و «فراموش شدن» مقاومت کنند، آن هم نه در کلمه و حرف بلکه در کنشهایی نظام مند و متکی بر جریانات مردمی. فرهنگِ مقاومت برای حفظِ اصولِ اساسی انقلابِ اسلامی، که یکی از مهمترینهایش انسانِ انقلاب اسلامی است، از دل اندیشه رهبرانِ این انقلاب و تاریخِ ایران برخاسته است، پس با تکیه بر آن باید بتوان از مواریثِ انسانیِ انقلاب حمایت کرد. ضرورت بازتعریفِ فرهنگ مقاومت با نگاهی درونی و تکیه بر ابزارهایی که میتوانند آن را به گفتمانی جدی در سطح ملی و انقلابی بدل کنند، در دهه چهارم انقلاب امری مهم است.
سحر دانشور