شناسه خبر : 63986
چهارشنبه 01 اسفند 1397 , 14:48
اشتراک گذاری در :
عکس روز

برای صبر مادر گریه کردم

بارها در طول صحبت هایمان بغض گلوی مادر را می فشارد و اشک در چشمانش حلقه می زند، هربار که نام «محمد» بر زبان او جاری می شود گویی چیزی در دلش تکان می خورد، بعد گذشت سی و چند سال از شهادت محمد هنوز از داغ دل مادر کم نشده، می گوید هر روز خاطراتش را مرور می کنم و هر وقت غذا کتلت یا سیب زمینی سرخ کرده درست می کنم محمد جلوی چشمم می آید. مادر شهید «محمد رضایی» 2 دختر و چهار پسر دارد که در میان فرزندانش محمد به شهادت رسیده و عباس برادر بزرگتر جانباز 50 درصد است. مادر شهید مثال قشنگی از دلبستگی مادر و پدر به فرزند می زند و می گوید: «ساعت اگر باتری نداشته باشند کار نمی کند، بچه ها هم باتری پدر و مادر هستند.»

محمد پنجم آذر سال 44 در تهران به دنیا آمد و سال 62 زمانی که تنها 20 سال سن داشت در ارتفاعات کانی‌مانگا به شهادت رسید، پیکر او بعد از 10 سال از شهادت به خانه بازگشت. فرهنگسرای عطار نیشابوری در سری دیدارهای خود با خانواده شهدای منطقه 10 تهران اینهفته به دیدار خانواده شهید محمدرضایی رفتند و با مادر، برادر و خواهر شهید دیدار و گفت‌وگو کردند.

برای صبر مادرم گریه کردم/ قرار نبود وضع جامعه اینطور شود

پسرت آدم بزرگی می شود

مادر از همه تشکر می کند که به دیدارش رفته اند، او می گوید که این دیدارها یک دنیا برایش ارزش دارد، برادر شهید هم حرف های مادر را تائید می کند که دیدارها دلگرمی خانواده شهدا است. مادر در بین صحبت هایش که بغض می کند، عباس برادر بزرگتر شهید رشته کلام را به دست می گیرد و می گوید: «مادر من خیلی عاطفی و احساساتی است.» مادر شهید ادامه می دهد: «خیلی به محمد گفتم به جبهه نرو، عباس آن زمان سرباز بود و در جبهه حضور داشت و 2باری هم مجروح شده بود اما حرفم را گوش نکرد. می گفتم حداقل بگذار برادرت از سربازی برگردد بعد تو برو، می گفت هرکس جای خودش می رود، بعد هم من را دلداری می داد که من هرچه قدر به جبهه بروم از سربازی ام کم می شود.»

مادر شهید ادامه می دهد: «پدرم مکتب خانه داشت و آدم بزرگی بود، بعد به دنیا آمدم محمد چندباری به من گفته بود که پسرت انسان بزرگی می شود، رفتارش به آدم بزرگ ها می خورد. هر شش بچه ام جزو شاگرد اول های مدرسه بودند، بازیگوش بودند اما کسی را اذیت نمی کردند، هر وقت به مدرسه سر می زدم معلم ها از بچه ها راضی بودند، فامیل گاهی شوخی می کردند و می گفتند خوش به حالت که اصلا امتحان بچه ها برایت مهم نیست، من می دانستم بچه ها خودشان درس می خوانند و امتحانات را به خوبی می گذرانند»

محمد، شادی زندگی ما بود  

چه آن ها که با اطمینان قلبی فرزندشان را راهی جبهه کرده اند، چه آنان که مهر مادری اجازه بدرقه فرزندشان به جبهه را نمی داد احساسی فراتر از مادرانگی را تجربه کرده اند این را برادر شهید محمد رضایی می گوید که چندسالی از محمد بزرگتر است و امروز امید مادر و عصای دست اوست، چندبار در بین صحبت ها مادر قربان صدقه عباسش می رود و تاکید می کند که او را با نذر و نیاز از خداوند گرفته است، خداراشکر می کند که اگر محمدش نیست عباسش هست. برادر شهید اشاره ای به خصوصیات اخلاقی محمد می کند و می گوید: «برادرم از همه نظر چه از لحاظ درسی چه معنوی از من بالاتر بود. علاقه زیادی به درس داشت با اینحال مدتی مدرسه را برای رفتن به جبهه رها کرد. برادرم از من شجاع تر بود چون هر وقت به جبهه می رفت به مادر اطلاع می داد ولی من به مادرم کلک می زدم که به مشهد یا یک شهر دیگر می روم.»

محمد از نظر اخلاقی الگوی ما بود این حرف را به عنوان کلیشه نمی گویم. شادی زندگی ما محمد بود. وقتی وارد فضای خانه می شد همراه او خنده هم می آمد. من این حالت را نمی توانم در خانه ایجاد کنم حتی در جوانی هم نمی توانستم. به همه اهالی خانه انبساط خاطر می داد. از نظر شرعی بسیار متشرع بود. خیلی فراتر از سنش با علوم مذهبی عجین شده بود. رشد من دراین مسائل از او کمتر بود.

انسان خونگرم و با مطالعه ای بود، همرزمانش تعریف می کردند در نبرد با دشمن بسیار قوی بود. من تکواندوکار دان 2 بودم. زمانی که به شهادت رسید خانواده در تهران مشغول بنایی خانه بودند، مادر دل نگران شده بود و از من خواست سراغ محمد را بگیرم، به یگانشان رفتم و خبر دادند که به شهادت رسیده. گفتند پیکر برادرت در ارتفاعات کانی‌مانگا است. من با اینکه ورزشکار بودم به سختی از ارتفاعات بالا رفتم، نمی دانستم بچه های رزمنده چطور آن جا را فتح کرده بودند. یک مواقعی فراتر از انرژی انسانی را می بینیم، این مسائل شوخی نیست بلکه انگیزه های الهی پشتش است.»

اگرمی دانستم آخرین دیدار با محمد است او را بدرقه می کردم

تصویر شهید توی چند قاب از خانه جا گرفته است، تصاویری که چهره زیبا و معصوم پسر 20 ساله ای را نشان می دهد که پای ایمان و عقیده اش ایستاد، از خانواده و زندگی اش دست کشید و برای هدفی مقدس تر راهی جبهه شد. مادر آخرین مرتبه ای که پسرش را بدرقه کرد اینطور روایت می کند: «صبح بود، بیدار که شد موهای سرش را شانه کرد و لباس هایش را مرتب کرد، من نگران بودم که نکند به جبهه برود، به مرخصی که آمد گفته بودم هر وقت می خواهی به جبهه برگردی به من بگو، گفت باشد، ببینم چه می شود، پرسیدم ناهار در خانه هستی؟ می خواهم قرمه سبزی درست کنم، جوابی نداد، وقت رفتن یکبار برگشت و خانه را نگاه کرد، اگر می دانستم بار آخری است که می رود او را بدرقه می کردم و در آغوشش می گرفتم.»

10 سال بی خبری از پیکر فرزندی که چشم و چراغ خانه بود برای پدر و مادر بسیار سخت بود، همه خانه منتظر خبری از محمد بودند تا اینکه سال 72 خبر پیدا شدن پیکر را به آن ها دادند، مادر شهید با یادآوری آن دوران می گوید: «زمانی که پیکر محمد برگشت پدرش خداراشکر می کرد و می گفت: خیالم راحت شد، می گفت هر زمان نصف شب کسی در می زد می گفتم محمد آمده! یک شب با مادرشوهرم که به او بی بی می گفتیم خواب بودیم، بی بی از من پرسید محمد را خیلی دوست داری؟ گفتم بچه ها باهم فرقی ندارند ولی عباس در ارتش است و باز خیالم راحت تر است که بی حساب و کتاب به خط نمی رود، اما برای محمد نگرانم که بی خبر از خانه می رود و نمی دانم کجا می ماند.»

اسلحه هایتان را زمین نگذارید

محمد در وصیتنامه اش از دوستان و برادرانش خواسته بود اسلحه هایشان را زمین نگذارند، وقتی وصیتنامه اش بین اهالی خانه خوانده شد برادرش عباس تحت تاثیر قرار گرفت و با اینکه دانشگاه قبول شده بود در جبهه ماند. برادر شهید می گوید: «پدر و مادرم زحمات زیادی برای بزرگ کردن ما کشیدند، همیشه می گویم امیدوارم به عنوان پدر مثل پدرم موفق باشم و فرزندان خوبی را تحویل جامعه بدهم. ما سعی کرده ایم هر جور شده خون شهدا را زنده نگه داریم، زمانی که نیاز بود به جبهه برویم رفتیم اما قرار نبود وضع جامعه اینطور شود، این حرف گله از نظام نیست بلکه دلسوزی برای جامعه ایست که انسان های آن این روزها به سختی زندگی می کنند.»

 

برای صبر مادرم گریه کردم/ قرار نبود وضع جامعه اینطور شود

دلداری ام به مادر شعار بود/ برای صبر مادرم گریه کردم

باید مادر بود تا حال مادران شهدا را درک کرد، آنهم مادری که 10 سال برای بازگشت پیکر فرزندش به انتظار نشسته است، هر لحظه از زندگی مادران شهدا تکرار خاطرات فرزند شهیدشان و امید به دیدار دوباره آن هاست، ثانیه به ثانیه عمر آن ها عشق به فرزندانی است که آن ها را در آغوش پر مهر خود پرورش دادند و بهترین جوانان دوران خود شدند. برادر شهید تعریف می کند: «یکبار به شدت مجروح شدم، زمانی که مادر در بیمارستان بالای سرم آمد از خدا خواست اگر من خوب بشوم دیگر بهانه محمد را نمی گیرد، مادری که اصلا تحمل رفتن ما به جبهه را نداشت اینطور با خدا معامله می کرد، به مادر گفتم امکان ندارد محمد را فراموش کنی، همان لحظه چند خاطره از محمد برایش تعریف کردم و مادر شروع به گریه کرد. حب فرزند در خانواده ما بسیار شدید است. زمانی به مادر می گفتم برای شهادت برادرم اینقدر گریه نکن که دشمن دلشاد بشود، زمانی که خودم صاحب فرزند شدم و یک شب از بالای تخت به زمین افتاد تا صبح برای دل مادرم گریه کردم که یک عمر شعار می دادم و حالا تحمل درد فرزندم را ندارم.»

عباس رضایی گلایه هایی هم داشت، از اینکه در ارتباط با امکاناتی که به خانواده شهدا داده می شود زیاد می گویند اما واقعیت اینطور نیست، او می گوید: «خانوادگی سعی کرده ایم سربار نظام نباشیم و خود پاسدار خون شهیدمان باشیم. الان هم بچه های ما راه ما را ادامه می دهند، بچه های خواهر برادرهایم در سنگر علم جزو نخبه های این جامعه هستند، ما هزینه ای برای این نظام نداشتیم ولی هزینه های نظام را به دوش می کشیم. در صدا و سیما راجع به امکانات شهدا و جانبازان زیاد صحبت می کنند ولی واقعیت این نیست. من بخش زیادی از داروهای خودم را خودم تهیه می کنم با اینکه مصوب است که بنیاد شهید آن را تامین کند. جانبازی را سراغ دارم که سی سال روی زمین افتاده و زخم بستر گرفته اما رسیدگی لازم به او نمی شود.»

گلایه های خانواده شهید

وی در ارتباط با یکسان سازی قبور شهدا در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) و ناراحتی خانواده های شهدا نیز گفت: «زمانی که مزار برادر شهیدم در گلزار شهدا یکسان سازی شد چیزی به ما نگفتند، تنها دلخوشی مادر شهید این است که فرزندان زنده اش را ببیند و به مزار فرزند شهیدش سر بزند و با او خلوت کند، اما همین را هم از ما گرفتند و سنگ مزاری که خانواده شهید انتخاب کرده بود را برداشتند. تابلوها را برداشتند و مزار شهید را خراب کردند و یک معذرت خواهی هم نکردند در صورتی که باید اجازه کتبی می گرفتند. وضعیت آنقدر بد بود که منجر به واکنش مقام معظم رهبری شد.»

رضایی در پایان صحبت هایش می گوید: «برخی افراد مثل برادرم خودشان شهادت را انتخاب کردند افرادی مثل من هم خودمان نخواستیم که شهید شویم. زمانی که در عملیات به شدت مجروح شدم همان اتفاقی افتاد که از خدا خواسته بودم، به خدا گفتم مرا سخت مجروح کند اما جوری که بعدا بتوانم روی پای خودم بایستم و همینطور هم شد. الان اگر نظام اسلامی روی کار است به خاطر خون شهدا و برخی جانبازان است. بسیاری از شهدا در شرایط سختی زندگی می کنند. ما در دیکته صبر را می نویسیم اما وقتی می خواهیم آن را درک کنیم یک دنیا مطلب می شود. شهادت یک کلمه است ولی فهمش یک دنیاست.»

انتهای پیام/

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi