شناسه خبر : 64060
یکشنبه 05 اسفند 1397 , 09:46
اشتراک گذاری در :
عکس روز

نذر کردم تا همسرم به سوریه برود!

«حانیه مالمیر» گفت: پس از شهادت همسرم با «محمدمهدی» به کربلا رفتیم. باهم پای برهنه دور حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) می‌گشتیم. «محمدمهدی» می‌گفت: «مامان بابا آنجاست!» ما می‌رفتیم و دوباره دور می‌زدیم. «محمدمهدی» هنوز هم می‌گوید «مامان یادت هست که در بین‌الحرمین بابا جلو‌جلو راه می‌رفت و ما به دنبالش می‌رفتیم؟!»

چه زیبا سرود آن پیر فرزانه، امام خمینی (ره) که «خدا می‌داند راه و رسم شهادت کورشدنی نیست و این ملت‌ها و آیندگان هستند که به شهیدان اقتدا خواهند کرد.» مدافعان حریم و حرم، همان آیندگان دیروز هستند که امام راحل به آن اشاره داشتند؛ آن‌ها یک‌بار دیگر سرود رهایی‌بخش جهاد و شهادت را طنین‌انداز کرده‌اند.

«مهدی حیدری» متولد ۲۸ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۳ در شهر «قروه» استان «همدان»، جوانی ورزشکار، آرام، صبور و عاشق اهل بیت (ع) بود و مربی‌گری دفاع شخصی و کمربند مشکی جودو داشت.

وی مدتی از عمر مفید خود را نیز در راه خدمت به زوار حضرت شاه عبدالعظیم حسنی (ع) سپری کرد و سرانجام این جوان مومن انقلابی در ۳۱ سالگی از تمام تعلقات دنیوی گذشته و در بیست و یکمین روز از دی‌ماه سال ۱۳۹۴ در راه دفاع از حریم و حرم اهل بیت (ع) و نیز دفاع از امنیت کشور خود در خارج از مرزها، جان خود را فدا کرده و پنج ماه بعد پیکر مطهرش به کشور بازگشت. از این شهید بزرگوار یک فرزند پسر به نام «محمدمهدی» به یادگار مانده است.

«حانیه مالمیر» همسر مهندس شهید مدافع حرم «مهدی حیدری» می‌گوید که پس از شهادت «مهدی» با فرزندم «محمدمهدی» به کربلا رفتیم. باهم پای برهنه دور حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) می‌گشتیم. «محمدمهدی» می‌گفت: «مامان بابا آن جاست!» ما می‌رفتیم و دوباره دور می‌زدیم. شاید شش مرتبه مسیر بین‌الحرمین را بدون آن که خسته شویم، طی کردیم. هم من اشک می‌ریختم و هم «محمدمهدی». هر ۲ گرفتار یک دلتنگی بسیار شده بودیم. «محمدمهدی» هنوز هم می‌گوید «مامان یادت هست که در بین‌الحرمین بابا جلو‌جلو راه می‌رفت و ما به دنبالش می‌رفتیم؟!»

پس از انتشار قسمت اول گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با این همسر مهندس شهید «مهدی حیدری»، در ادامه قسمت دوم این گفت‌وگو را می‌خوانید:

دفاع پرس: خاطره‌ای از حضور شهید در سخت‌ترین لحظات زندگی به خاطر دارید؟

«مهدی» در تمام شرایط زندگی همراه من بود. مادرم مدتی بیمار شد و شرایط روحی خوبی نداشتم، اما مهدی در تمام مراحل درمان همراه ما بود. حتی شفای مادرم را «مهدی» از امام رضا (ع) گرفت.

دفاع پرس: ماجرای شفای مادرتان را توضیح می‌دهید؟

آخرین مرحله شیمی‌درمانی مادرم بود، «مهدی» بدون اجازه پزشک بلیط سفر به مشهد مقدس برای ما تهیه کرد؛ هرچند دکتر مخالفت کرد؛ اما مهدی گفت که «مادرم را نزد دکتر دکتر‌ها می‌برم. مطمئن هستم پیروز برمی‌گردم.» و همین‌طور هم شد. مادرم از امام رضا (ع) شفا گرفت و اگر «مهدی» و کمک‌های وی نبود، نمی‌توانستم با بیماری مادرم کنار بیایم؛ من همیشه مدیون «مهدی» هستم.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: از شغل همسر شهیدتان بگویید؟

«مهدی» از مهندسین آی.تی قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) بود که فقط در داخل کشور ماموریت داشتند. وی را ابتدای سال ۱۳۹۴ از نیروی زمینی به قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) فرستادند؛ اما هرروز با ناراحتی به خانه برمی‌گشت. یک روز به حقوق زیاد آن اعتراض می‌کرد و روز دیگر به مسیر دورش. تعجب می‌کردم؛ چراکه «مهدی» اگر در سخت‌ترین شرایط کاری هم که قرار می‌گرفت، اعتراض نمی‌کرد.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: آیا از شهادت هم صحبت می‌کرد؟

یک روز تصویر تعدادی از شهدا را به من نشان داد و گفت: «خانم این عکس‌ها را ببین!»؛ تصاویر شهدا پس از شهادت‌شان بود و سربند «کلنا عباسک یا زینب» بر سر داشتند. پرسیدم: «این تصاویر را از کجا آوردی؟!»، گفت: «این‌ها شهدای مظلومی هستند که در سوریه به شهادت می‌رسند؛ منتها هنوز این قضیه در جامعه بیان نشده که ما می‌رویم.»، پرسیدم: «ما می‌رویم؟!»، پاسخ داد: «بله دیگر، جزو وظایف ماست.»، پرسیدم: «حتی شما؟!»، گفت: «اگر حضرت زینب (س) این لیاقت را به من بدهند، بله. چرا که نروم.»، گفتم: «پس ما چه می‌شویم؟!»، پاسخ داد: «خدا بزرگ است».

خیلی از شهادت حرف می‌زد. گفتم: «یعنی شما را هم اعزام می‌کنند؟!»، گفت: «اگر شما دعا کنی!»، ادامه داد: «به یاد داری زمانی‌که می‌خواستم خادم حرم حضرت شاه‌عبدالعظیم (ع) شوم، نذر کردی که در حرم نان و پنیر و سبزی پخش کنی؟! می‌شود اکنون نیز همان نذر را بکنید؟!»، با خنده گفتم: «نه! خودت نذر کن»، پاسخ داد: «مزه‌اش به آن است که شما نذر کنی!»، گفت: «خانم خواهش می‌کنم که این نذر را انجام بده. مطمئن باش خدا شما را کمک می‌کند.»، به خدا توکل و قبول کردم. یک هفته بعد نامه اعزام به سوریه به دست‌مان رسید.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: همسرتان چند مرتبه به سوریه اعزام شدند؟

هنگام اعزام از مهدی پرسیدم: «نمی‌ترسی که می‌خواهی به سوریه بروی؟»، پاسخ داد: «من از سوریه نمی‌ترسم، از این‌که عاقبتم در ایران در بستر بیماری یا در تصادف ختم شود، می‌ترسم.»؛ لذا اول دی‌ماه سال ۱۳۹۴ اعزام شد و در اولین اعزام خود در بیست و یکمین روز از دی ماه ۱۳۹۴ به شهادت رسید.

دفاع پرس: فکر می‌کردید روزی به شهادت برسند؟

به ماموریت‌هایش عادت کرده بودم، زیاد به ماموریت می‌رفت. گاهی دو ماه از هم دیگر دور بودیم. اما ماموریت‌هایش در داخل کشور بودند. همیشه می‌گفتم: «حیف است اگر با مرگ طبیعی از دنیا بروی!»؛ اما هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم در جوانی به شهادت برسد.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: آخرین مکالمات‌تان پیرامون چه مسائلی بود؟

۱۹ دی‌ماه با هم صحبت کردیم. پنج روز پیش از تولد من بود. عذرخواهی کرد که امسال روز تولدم در کنار ما نیست. گفت: «شاید نتوانم آن روز با شما تماس بگیرم. خواهش می‌کنم از طرف من برای خودت یک روسری بسیار زیبا تهیه و آن را کادو کن. تا هر زمانی‌که برگشتم آن را به شما هدیه کنم.»، گفتم: «نه، خودت باید برایم بخری!»، پاسخ داد: «نگذار وقتی برگشتم خجالت زده باشم». این آخرین تماس‌مان بود.

دفاع پرس: چه کسی خبر شهادت همسرتان را به شما گفت؟

۲۱ دی‌ماه دلم آشوب بود. فرزندم «محمدمهدی» تب شدیدی داشت و از «مهدی» هم خبری نبود. دیگر طاقت نداشتم. ۲۴ دی با ۲ نفر از همکاران «مهدی» تماس گرفتم. لحن‌شان با همیشه فرق داشت. گفتند: «نگران نباشید! با بی‌سیم با ما صحبت کرده!» گفتم «امکان ندارد که با بی‌سیم با شما صحبت کند و با من تماس نگیرد».

«مهدی» پیش از اعزام گفته بود که مجروحان سوریه را به بیمارستان بقیةالله اعظم می‌فرستند. با بیمارستان تماس گرفتم و پرسیدم: «مجروحی با این مشخصات دارید؟» اما پاسخ منفی دادند. گفتم: «همسر من در سوریه است و چند روزی هست که ازش اطلاعی ندارم.» یک شماره به من دادند که پیگیری کنم. پرسیدم: «شماره کجاست؟» گفتند: «سردخانه» تلفن را قطع کردم. مجدد تماس گرفتم و گفتم: «من نگران همسرم هستم. ممکنه کمکم کنید؟!»، گفتند: «در سردخانه شهید نداریم. خیال‌تان راحت باشد.»

دوباره با دوستان «مهدی» تماس گرفتم. التماس کردم اگر از «مهدی» خبر دارید به من بگویید. گفتند خبری ندارند. اول بهمن خبر شهادت را به پدرم دادند و پدرم نیز به من گفت.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: به نظر شما رمز موفقیت شهید برای رسیدن به آرزوی خود چه بوده است؟

مهدی در وصیت‌نامه خود نیز نوشته است به هر آن‌چه که خواسته از نماز اول وقت رسیده است و به همه نیز سفارش کرده که نماز‌های خود را اول وقت بخوانند.

دفاع پرس: آیا خواب شهید را می‌بینید؟

خواب «مهدی» را زیاد می‌بینم که اکثر خواب‌ها در زیارت هستیم. ارادت بسیاری به حضرت شاه‌ عبدالعظیم حسنی (ع) داشت؛ خواب می‌بینم که در آستانه درب منتظر ما ایستاده است و سپس با هم به زیارت آن حضرت می‌رویم. وعده‌گاه ما حرم حضرت شاه عبدالعظیم حسنی (ع) و بهشت زهرا (س) بود و خاطرات بسیاری از این مکان‌ها با یکدیگر داریم.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: از روز‌های پس از شهادت بگویید.

دلتنگی بسیار زیاد است؛ اما انگار پس از شهادت «مهدی» تمام صبوری وی به من و «محمدمهدی» منتقل شده است. «محمدمهدی» گریه و بی‌تابی می‌کند؛ اما هیچ‌گاه نگفته که من پدرم را می‌خواهم، او همانند پدرش خود دار است و هرچیزی را به زبان نمی‌آورد؛ آرام‌گاه «مهدی» محلی برای به آرامش رسیدن من و «محمدمهدی» است.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: چند ماه چشم انتظار بازگشت پیکر شهید بودید؟

پنج ماه از پیکر «مهدی» خبری نبود و روز‌های سختی را سپری کردیم. من احساس می‌کردم خودش دوست ندارد که پیکرش برگردد. به خاطر دارم یک مرتبه گفت: «حانیه جان! دوست دارم لاغر بشوم، اما نمی‌شود. دوست ندارم روز تشییع پیکرم سنگینی وزنم روی مردم باشد. اذیت می‌شوند. کاش یا برنگردم یا اربا‌ٌاربا برگردم.» خیلی ناراحت شدم. ۲ روز گریه می‌کردم و «مهدی» عذرخواهی می‌کرد بابت حرفی که زده است و حلالیت می‌طلبید. پنج ماه پس از شهادتش مهدی ۱۳۰ کیلوگرمی با وزنی کمتر از ۳ کیلوگرم تشییع شد. تابوتی سبک، سبک‌بال و سبک‌بار.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: خاطره‌ای از توسل به شهید به خاطر دارید؟

پس از شهادت «مهدی» اولین سفری که رفتیم «سوریه» بود. هرچند که لایق نبودم ظاهری ببینمش؛ اما در تمام سفر بوی عطر مهدی را همراه‌مان احساس می‌کردم. بهترین و سخت‌ترین سفرمان پس از شهادت «مهدی» بود. به محض رسیدن برای زیارت حضرت زینب (س) مهیا شدیم و «محمدمهدی» هم خواب بود. همیشه در آغوش پدرش بود، اما حالا خودم باید او را بغل می‌کردم. مسیر طولانی بود و اشک می‌ریختم و می‌گفتم: «مهدی هیچ‌وقت این‌گونه من را تنها نمی‌گذاشتی.»، هنوز حرفم تمام نشده بود که یکی از همکار‌های «مهدی» که من را به چهره نمی‌شناخت به سمت‌مان آمد و گفت: «اگر می‌شود، من پسرتان را بیاورم.» تا انتهای زیارت‌مان «محمدمهدی» همراه همکار پدرش بود. هنوز هم «مهدی» راضی نمی‌شود که من سختی تحمل کنم.

ماجرای زیارت «محمد مهدی» همراه با پدر شهیدش/ نذر حضرت عبدالعظیم (ع) کردم تا همسرم به سوریه برود

دفاع پرس: آیا «محمدمهدی» حضور پدرش در زندگی خود را احساس می‌کند؟

پس از شهادت «مهدی» با «محمدمهدی» به کربلا رفتیم. باهم پای برهنه دور حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) می‌گشتیم. «محمدمهدی» می‌گفت: «مامان بابا آن جاست!» ما می‌رفتیم و دوباره دور می‌زدیم. شاید شش مرتبه مسیر بین‌الحرمین را بدون آن که خسته شویم، طی کردیم. هم من اشک می‌ریختم و هم «محمدمهدی». هر ۲ گرفتار یک دلتنگی بسیار شده بودیم. «محمدمهدی» هنوز هم می‌گوید «مامان یادت هست که در بین‌الحرمین بابا جلو‌جلو راه می‌رفت و ما به دنبالش می‌رفتیم؟!»

انتهای پیام/

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi