شنبه 07 ارديبهشت 1398 , 16:38
با دختر خانم هایی که درک درستی از مفهوم جانباز ندارند
در حسرت یک عشق الهی که تو باشی!
گرچه امروز بیان محبتم برایت خنده دار و مضحک است و حتی ممکن است به سوال یا تمسخر یا به خشم بگویی این چه خواستنی بود که به وصال نرسید و تن به سختی های وصلت با یک جانباز ندادی...
امضا محفوظ - رنگ عشق خدایی به هر کس نمیاد- سلام و درود بر جانباز سرافراز. جانبازی که حالا دیگر دوستش دارم با نگاه خواهرانه ام؛ بیشتر از آنچه که در تصورت بگنجد. به قول شاعر «به حدی که تو را چون جان خود می دانمت/ تو را چون سایه می پندارمت/ اکنون منم که باز با دلی پر مهر و ادب در دل خلوت و سکوت این "شهر پر آشوب و خروش" تو را یاد می کنم. من معتقدم بهار جاویدان می تواند نام تو باشد، هر وقت که در فصل خزان پاییزی آرزوهای دلم، آخرین دیدار تو شکوفه می زند. سال ها گذشته و من یک لحظه فراموشت نکرده ام. هنوز تمام قد در مقام ادب و احترام به تو وفادار مانده ام. هر چند اینک من تو را به اندازه سهمی که خدا بر من واجب کرده می خواهمت؛ چون تو جانبازی و دوست داشتنت کار هر دل نیست!
مشنو سخن عاشقی از هرزه زبانان
کاین کار دل است ای پسر و کار زبان نیست
گرچه امروز بیان محبتم برایت خنده دار و مضحک است و حتی ممکن است به سوال یا تمسخر یا به خشم بگویی این چه خواستنی بود که به وصال نرسید و تن به سختی های وصلت با یک جانباز ندادی، ولی من با بغض می خندم و باز می گویم: "دوستت دارم." اما چه خوب است که تو هم امروز یک واقعیت تلخ را بدانی:
من شما را دوست دارم، مانده ام بی تو ولی
عذر می خواهم عزیز، آن هم زاهمال شماست!
من به این دوری و فراق و نیشخند شما صبورم. «یاری که تحمل نکند یار نباشد». حالا در قاموس ارزش های من، دوست داشتن تو معنای خاصی پیدا کرده. امروز از نظر من عشق:
یعنی که تو از آن کسی باشی و من
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم
اما چه کنم که حرف، حرف دل است که موج غم در دیده می نشاند و برملا می سازد سر درون را. از تو چه پنهان چه روزها که برای احساس حماقتم گریستم و چه لحظه ها به خاطر اهمال تو ضجه زدم! این حس برایم دردآور و غم انگیز است بیش از هرغمی که در عالم باشد.
چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی
بشود دور و برت باشم و جرأت نکنم
گستاخی مرا ببخش؛ امروز که باز برای بیان مکنونات قلبی ام به پناه امن تو متوسل شده ام بی دلیل نیست که برای رسیدن به یک نتیجه سازنده از خواستن، و به ظاهر سرما زده از حس دوست داشتن توست. این یک رنجنامه است برای آگاهی همه دخترهای عاشقی که عشق الهی و واقعی را از دست می دهند سر هیچ؛ و تو سکوت کن در کنار من، باشد که تلاشم به ثمر برسد؛ والا باز هم لب فرو می بستم و چه خوب است تو بدانی در این سال ها «هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی/ که بداند غم تنهایی و دل تنگی ما ...»
راستش به طور اتفاقی متوجه اهمال کاری یک جانباز جوان شدم در رسیدن به خواسته دلش و دختری که احمقانه روی حس متعالی قلبش پا می گذارد، به خاطر حرف این و آن، و تو نیک می دانی دفاع مقدس همچنان ادامه دارد و به تبع آن، ملائکه باز از جانب خدا بر قامت استوار و ستبر شمشادها خلعت جانبازی می پوشانند. لاله شهدایی که بر زمین خاکی روییده باشد، نیاز پیدا می کند به دلسوزی و مراقبت باغبانی که دلش معطر باشد به شمیم دل انگیز فضای ایثار و از خودگذشتگی. من از این دور شاهدم به اشک گمنامانی که در حسرت "پروانه صمیم شدن" به دور لاله های بهشتی می سوزند و اما همان حسی که دست و پای مرا بست برای رسیدن به تو، راه آنها را هم برای پرواز تا بلندای بام عشق مسدود کرده است. اندک زمانی بعد باخبر شدم از ویران شدن کلبه عشق ِجانبازی. جوان های جانباز مورد نظر، مستاصل و درمانده به حوادث می نگرند و هیچ کاری برای تشکیل یا نجات زندگی پایدارشان انجام نمی دهند. لذا من امروز پرده از روی سکوت احمقانه خود برمی دارم تا عبرت و تجربه ای باشم برای آنها که بالقوه استعداد "پروانه صمیم شدن" را دارند.. و آنها که جاهلانه بی وفایی می کنند در حق جانباز.
حکایت ها که با تو از دل بی تاب می کردم
اگر با سنگ می گفتم دلش را آب می کردم
تو کم سن و نوجوان بودی که نسبت به راه خدا شناخت واقعی پیدا کردی و لباس رزم پوشیدی و رهسپار رویارویی با شیاطینی شدی که قلب ارزش های الهی را در ام القرای اسلامی ایران نشانه رفته بودند. جنگیدی و جنگیدی و دفاع کردی تا اینکه جانباز شدی و ناتوان از جبهه رفتن. من هم کم سن بودم ولی آنقدر بینش داشتم که پی بردم حالا نوبت من شده است تا سلاحت را بردارم و به تن کنم لباس رزمت را. گرچه خیلی تفاوت وجود داشت بین جهاد من و رزم تو. جهاد من، خوب همسرداری کردن بود در مقابل جانباز اسلام. اما من نمی دانستم چطور باید خودم را به این جبهه برسانم. کوتاهی کردم و سماجت به خرج ندادم مثل تو در مقابل بن بست ها. اینجا چشم سفیدی معنا نداشت. اشتباه کردم. تو آمدی دنبالم و «ای جان» دارد انتخاب های بی نظیرت. اما تو هم اهمال کردی که هیچ وقت نپرسیدی چرا خودم را به کاروان عشاق وصل نمی کنم؟ حالا سخن گفتن از آن موانع و محدودیت ها دیگر هیچ سودی ندارد جز اینکه بگویم امروز هیچ روانشناس و مشاوری به من حق نمی دهد که به عنوان یک "قربانی" در سوگ عشق مقدسم نشسته ام. آنها می گویند: "خواهرم! مقصر خودت بودی و بس..."
در واقع راست می گویند؛ از آن جهت که وقتی هزاران باد ناموافق، مخالف اعزام تویِ کم سن و سال به جبهه ها بود، دست به کارهایی زدی که زبان همه بسته شد؛ شناسنامه ات را دستکاری کردی و یا دزدکی و با پنهان شدن زیر صندلی ها، عاقبت خودت را به خط مقدم رساندی. اما من برای رزمنده شدن چه کردم از ترس دیگران؟ هیچ. هیچ و هیچ جز گریه!
نمی دانم امروز حال تو چطور است. امیدوارم خدا پنجره زندگی ات را رو به شعاع گرما بخش وجود یک "پروانه صمیم" عاشق گل و ریحان گشوده باشد. آرزو دارم دلخوش باشی که لیاقت تو بیش از آن است که در خاطر من یا هر "پروانه " ای دیگر بگنجد.
خوشا هر باغ را بارانی ای سبز
خوشا هر دشت را دامانی ای سبز
و ای کاش آن پروانه سفید که به جای من شمع وجودت را انتخاب کرده، ببینند حال دل ما را که بعد شما لب فرو بستیم؛ ولی در سینه ام فریادهاست و چه غمگنانه وفاداریم! این تاوان کسی است که بی موقع سکوت کند و بی جا، شرم بر خواسته قلبی اش پرده بیندازد. تو یکی از آن دلدادگان مکتب اباعبدالله (ع) بودی که سرود توحید بر لب داشتی و آن روز که شیاطین در مقابل دستورات الهی صف آرایی کرده بودند طالوت وار جانت را در طبق اخلاص گذاشتی و در پیکار با جالوت های زمانت به پیش رفتی. برخی همرزمانت ساکن شهر شهادت شدند و عده ای هم در مقابل تقدیر "و منهم من قضی نحبه" در کاروان شهدای زنده جا گرفتید. گل هایی که به تیر خصم قامت دلارایتان شکسته شده بود. گل ها، از آن به بعد نیاز به باغبان نیکو سیرتی داشتند که رسم پرستاری و تیمار کردن گل های زخمی کربلای ایران را از مقتدایشان حضرت زینب (س) آموخته باشند. آن که نیک تر شناختت برای داشتن تو هر کاری کرد و سر از پا نشناخت ای جانباز!
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
نمی دانم چرا متولی های امر حتی در این زمان باز هم در امر سر و سامان دادن به وضع زندگی جانباز اهمال می کنند! اما در دلم آرزو می کنم هیچ جانبازی بعد از انتخاب درست شریک زندگی، در بیان مکنونات قلبی اش دست دست نکند و از طریق واسطه های آشنا مصرانه در تشکیل کانون نورانی زندگی اش با او مطابق سنت رسول الله اقدام کند و دختر خانم های خوب هم بیشتر فضای ایثار را درک کنند و در بیان رضایت خود به خانواده هایشان شرم نکنند، حتی اگر شده به اصرار متوسل شوند، مثل خیلی از پروانه های دیگر. سماجت در این راه اجر اخروی دارد و نزد خدا مأجور خواهند بود.
در آخر، حرفم با دختر خانم هایی است که درک درستی از مفهوم و واژه جانبازی ندارند و پشت پا می زنند به عهد و وفای قدیمی خود با جانباز. می دانم هر چقدر از زیبایی عشقم بگویم ، اینها قادر به درک حس و حال من نیستند. اما فقط یک جمله می نویسم:
"چه کسی می داند
عشق با این همه زیبایی چه رنگی دارد
من فقط می دانم
عشق رنگی است که به هر کس نمی آید"
ترسم که بگوید که به آن خانه خدا هست
قاضی بزند هم سر وهم دست و زبانش
بر دار بگوید که به خمخانه شفا هست
جاهل نرود در پی آن خانه ی عشّاق
زیرا پدرش گفته که در مکه صفا هست
او نیز چو آن عابد بی دین بگردد
بیچاره نداند که در آن خانه دوا هست
آن کس که کند سجده به دلدار خیالی
دیوانه نداند که در این کار خطا هست
من نیز شدم عاشق و در میکده رفتم
دیدم که بجز یار خداهست و بقا هست
از باده بنوشیدم و گفتم که رضایم
زیرا که به میخانه ی عشاّق خدا هست ...
شمارو بخیر ...
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
مومن تو با ذهنت مشکل داری ... اول ذهنتو درست کن .
بنیاد مکن توحیله و دستان را،
تو غره بدان مشو که می می نخوری،
صد لقمه خوری که می غلام است آنرا ...
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را ...
فرزانه دام تزویر مکن چون دگران قرآن را ...
با یه جانباز نخاعی بزنیم به تیپ هم دیگه از اون حرفهاس؟؟؟
از بس رو اعصابم بود . اعصاب ندارم بخدا دیگه ؟!
همش امر و نهی امر و نهی ... اونم نه امرهای درست و به جا ؟ اصلا به احساسات آدم توجه نکنن اعصاب می مونه دیگه ؟
همش تقصیر فاش نیوزه چند بار سفارش کردم دربارش بهتون ؟؟
اصن می دونید چی ؟ بعضی کارها هست که نباید انجام بشه . تلاش برای انجام شدنش وقت تلف کردنه . نمیشه یه طرف همش حرف خودشو بزنه و بقیه بگن چشم . بقیه حق ندارن مثل امریکا بگن یامن یا هیچی ... من دلم می خواد کنار دو تاتون وایسم یه عکس بگیرم برای سر قبرم . این رفتارها پیش من چه معنا می ده ؟ هر دوتونم اطلاعاتی مشابه دارید که یه روز خودم به یه نفرتون گفتم . سرکاریه باز ؟
باشه !
حالی ازتون بگیرم ؟! منو دست می اندازید ؟ بعد میگم کم جیگر بازی دربیارید فاش سانسورش می کنه ؟
حالا اینا رو ولش کن . یه چیز بگم ؟
خدا خودش رحم کنه اون روز که با قاش نیوز کارد و پنیر بشیم چی میشه ؟؟؟
از اینکه در سایت مقدس فاش نیوز چنین متون عالی و برآمده از عمق جان و سوز عاشقی ارایه میشود یعنی فاش نیوز بسیار لیاقت دارد که بستری برای ابراز اینگونه عشقی پر شور و متعالی شده است لذا طبق معمول میگوییم دریا با دهان سگ نجس نمیشود بنابراین به حسودان و بخیلانی که هرگز یک کلمه از چنین متونی در تمام فعالیتشان وجود ندارد حق میدهیم بترکند و بقول جناب حافظ که فرمود:
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد ** با طینت اصلی چکند بد گهر افتاد
اما در کلام نویسنده ارجمند دو مطلب است که بطور غیر مستقیم مشاوران نیز تاکید کردند.
اول وصال در عشق آسمانی در هجران است یعنی عاشق واقعی از وصال فراری و در هجران خوشست بنابراین در این دنیا همه چیز در نظر عاشق برعکس است لذا هجران را وصال بداند یعنی از هجران به چنین حالی رسیده است که در وصال این احوال وجود نداشته است.
دوم بقول پیامبر اکرم (ص) که فرمود: المجاز قنطرة الحقیقه یعنی عشق مجازی نردبان عشق حقیقی است بنابراین هنگامی که عاشق از مجاز به حقیقت رسید یعنی به منزل و مقصد رسیده است. برای مثال تسبیح برای رسیدن به جذبه حق است لذا چنانچه به جذبه حق رسید همان تسبیح حجاب است که باید دور شود و الی نهایه
سوم همانطور که خداوند متعال در قرآن کریم فرمود نهایت عشق نور است و نور در محبت و محبت در قلب عاشقی است که به رضایت از معشوق برسد در غیر اینصورت هنوز در مجاز است.
اما اینکه شاید در وصال ، عشق صاحب این شور و شوق فروکش می کرد، من مخالفم. به شدت مخالفم. کسانی که تا امروز ان حس را نگه داشته اند بلد بودند چکار کنند . اقلا سید حسین عاملی شهید و همسرش این را عملا به ما نشان دادند . به هر حال اختلافات سلیقه و دعواهای کوچیک بین زن و شوهر نمک زندگی است . نمیشه که نباشه . اما این چیزها نباید از عشق واقعی کم کند.
مرحله اول عشق از هوس و پست تر از هوس شروع میشود لذا عشق را در هر مرحله باشد ستایش کنیم و با دانستن نشانه ها حال عشق را بدانیم. نشانه هوس اینست که عاشق تمام دنیا و معشوق را برای خودش میخواهد و به خواست معشوق اعتنا ندارد و فقط خودش را میبیند.
مرحله دوم میل است که عاشق یک قدم به جلو برداشته لذا نشانه میل اینست که عاشق تمام دنیا را برای معشوق میخواهد اما معشوق را برای خودش میخواهد. اینجا هنوز وجود عاشق و خواسته هایش وجود دارند یا به عبارتی دویی بین عاشق و معشوق هست.
مرحله سوم عین عشق است که عاشق در مغشوق ذوب شود و نشانه عین عشق اینست که عاشق تمام دنیا و آخرت و خودش را برای معشوق میخواهد و از خواسته خودش به خواسته معشوق میرسد که در اصطلاح عارفانه مرحله فنا هست.
بقول فرمایش بزرگان علم و معرفت بعد از عین عشق و رسیدن به شین و قاف در این دنیا امکانپذیر نیست بلکه ادامه راه در دنیای دیگری ماورای دنیای مادیات خواهد بود.
بنابراین شروع عشق از مجاز فقط عشق به انسان نیست بلکه میتواند آغاز عشق از یک کبوتر و گل و سایر موجودات شکل بگیرد لیکن میبایست تداوم یابد تا مراحله تکامل عشق و انسانیت طی شود.
انسانها دارای طبقات روحانی هستند که در ظاهر مشخص نیست فلذا شخصی که مبتدی باشد و شخصی که منتهی شده در ظاهر یکسان هستند و تنها تفاوت ظاهری ایشان بقول قرآن کریم در سیمای نورانی واصلان است.
اشکال این ست که چنانچه تمامی مراحل عشق را بین زن و مرد تشریح کنیم هنگامی که به مراحل عالی برسد دچار اشکال میشود که ناشی از تفاوت ارگانیسمی زن و مرد است. برای مثال فرض کنیم مرد به عین عشق زن رسیده و تمام اراده و خواست خود را در اراده و مطابق خواست زن قرار دهد در اینصورت بدلیل تفاوت موجود در مرد و زن ، آن زن از مرد متنفر خواهد شد زیرا طبیعت زن نیاز به مشارکت و همفکری و تکیه کردن به مرد دارد و الی نهایه
زن و مرد در زندگی مشترک میبایست تفاوتهای یکدیگر را بشناسند لذا کتابهای فیزیولوژی انسانی و موارد مشابه میتواند تفاوتها را بیان کند تا مرد و زن دچار مشکلات اختلاف عقیده نشوند. اگر مرد بنابر طبیعت مردانه با زن رفتار کند و توجه به طبیعت زنامه نداشته باشد آن زندگی و رابطه تبدیل به جهنم عدم تفاهم خواهد شد.
با قلمی شیوا و روان
اگر ممکن است شماره تماسی از خود برای ما ارسال کنید. این شماره صرف ارتباط گرفتن خانم مسئول ستون ادبیات و بحث ازدواج جانبازان است و منتشر نخواهد شد.
با سپاس از متن از دل برآمده زیبایی که درج فرمودید، با ما در ارتباط باشید و مخاطبان را از قلم و نیات زیبای خود بهره مند سازید.
لازم است کمی تفکر و تامل در مورد گندم پاشی این آقایان برای جلد مفاهیم ادبی شما و در نهایت بمانند تفیلی شما را در برهوت چه کنم چه کنم رها نکنند بیندیشی ...
این سایت رفاقتش بمانند برادران آقا منگلی زیر بازارچه است و قیصر کشانشان شهره عام وخاص ...
کافیست یک بار بر خلاف سلایق افراطی و ایشان مطلبی درج کنی بلافاصله سانسور و در وادی السلام عراق در شبی تار رهایت میکنند .
صادقانه بشما میگویم چند مطلب بنویس و ودرد دلت را با همانی که میدانی بکن . اینان کنیزک فروشان بازار مکاره شامند . والسلام .
حتی در مقابل دشمنان بی انصاف نباشیم چه رسد نسبت به دوستان!
اگه این حرفا رو به من می گفتند تندی جواب می دادم دونه چی کشک چی ؟
من نوک بزنم به دونه پاشی کسی ؟؟؟
من یه جور نوک می زنم به جونتون که حساب کار بیاد دستتون .
یه کم جنبه داشته باشید
این سایت اصلا براش مهم نیست فلان جانباز درصد پایینش که جند سال باهاش همکاری میکرد چی شده . تمام این نماینده ها و رانتها هم در جهت بازی برد برد خودشونه .
به هیچ وجه اشتباه مارو تکرار نکن . چند وقت بعد مثل تفیلی حتی کامنتتو چاپ نمی کنه . وبه شخصییت بی احترامی میکنه . خیلی خود پیامبر انگار آری آری گوی هستند و واز زدن افترا و وصله ابایی ندارن . مواظب شخصیتت باش . از من گفتن .
خواستی اینا شمارو منو دارن بپرس بهت میدن . توجیه خواهی شد . نگران نباش . ولی مواظب خودت باش . تزور دوروی بک سکه است ...
خیلی بی انصافید
فاش کجاش فقط به درصدهای بالا توجه داره؟
اینهمه خبر و پیگیری و دوندگی و توجه به رزمندگان و درصد پایین ها دارن
حتی دوندگی برای ازدواج بچه ها
بی انصاف نباشیم
سایتای دیگه اصلا کامنتتونو نمیخونن!!!!!!!!!!