شنبه 24 فروردين 1398 , 17:00
یادداشت شبانه یک خبرنگار به مناسبت روز جانباز
حقیقت شیرین آن است که تا به امروز از تمامی جانبازانی که افتخار آشنایی و سپس مصاحبتشان را داشته ام، خصوصا"جانبازان نخاعی که افتخار همکاری با آنان را داشته و دارم...
فاش نیوز - گاهی بیداری نیمه های شب، توفیق بزرگی می شود تا بال اندیشه هایت خیلی زود راه خود را به سوی گذشته ها بگشایی.
.....سال های متمادی افتخار دیدارش را در روزنامه داشتم. جوان ویلچرنشین فعال و محجوبی که گاهی از شب ها، فاصله نسبتا طولانی و باریک راهروی تحریریه را یک نفس و شتابان با ویلچر می پیمود تا با کمترین مزاحمتی برای همکارانش، خود، نوشته هایش را به قسمت فنی روزنامه برساند. گرچه این دیدار همیشه بی کلام بود، اما دلم برای روح بزرگش احترام فراوانی قایل بود و تنها یک حس زیبا، «که او به خاطر امنیت و آرامش امثال من ویلچرنشین شده است» و شاید همین باور بود که دهم دی ماه 91 به واسطه یکی از همکاران روزنامه، با افتخار دعوت به همکاری رسانه مجدد با او را با جان و دل پذیرا شدم.
اما حقیقت شیرین آن است که تا به امروز از تمامی جانبازانی که افتخار آشنایی و سپس مصاحبتشان را داشته ام، خصوصا"جانبازان نخاعی که افتخار همکاری با آنان را داشته و دارم، هرکدام به نوعی استادان و قهرمانان زندگی ام هستند و از آنان چیزهای زیادی یاد گرفته ام. من درکنار این عزیزان بزرگوار "بزرگ" شده ام و درس ها و تجربیاتی کسب کرده ام که "صبوری" سرلوحه تمامی این آموخته هاست.
.... و امروز شایسته است به یمن میلاد حضرت ابوالفضل العباس(ع) و روز جانباز در مقابل تمامی جانبازان و بخصوص جانبازان نخاعی میهنمان تبریک بگوییم و به پاس سال ها رزمندگی و سلحشوری، استقامت در راه ایمان و هدفی که این عزیزان به دفاع از آن برخاسته و جانبازی کرده اند و هنوز هم بر سر پیمان خود با ولایت، همچون کوه محکم و استوار ایستاده اند، زانوی ادب بزنیم و خاک ویلچرشان را توتیای چشمانمان نماییم و از سر ارادت، دستانی را که سال هاست جور پاهای آسمانیشان را می کشد بوسه باران کنیم.
صنوبر محمدی
این مطلب ایشان هم صد البته زیباست مانند آنچه که در بطن و موضوع مصاحبه است. جانبازان و روز جانباز.
امیدوارم خانم صنوبر بتواند همچنان فعال باشد و در مورد دیگر جانبازان و ایثارگران مطالبی بنویسند.
برای وی و فاش نیوز و عزیزان جانبازی که در آنجا فعالیت دارند آرزوی موفقیت می کنیم.
گاه گاهی که دلم میگیرد
به خودم می گویم:
در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟
حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اول و آخر با توست
و خداوند عشق است...
امیدولرم نوشته های این خواهرمون به محضر صاخب عصر(عج) برسه و موجب دعا و عاقبت بخیری ایشون بشه