شناسه خبر : 65261
یکشنبه 25 فروردين 1398 , 10:38
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت‌وگو با «سید سقا»

سقایی، عشق من است

سید فضل‌الله محمدی، ملقب به «سید سقا» مرد مهربانی بود که عاشق رفع عطش مردم بود؛ محل زندگی‌اش، جبهه، راهپیمایی‌ها، نمایشگاه‌ها و خلاصه هرجا می‌تونست می‌رفت تا آبی را به دست تشنگان برساند. سید سقا پس از 81 سال زندگی، 13 فروردین امسال به یاران شهیدش پیوست.

سیدسقا ، مهر سال 95، به بازگویی خاطرات خود از دوران دفاع مقدس و همچنین علاقه‌اش به سقایی پرداخته بود. به بهانه درگذشت وی، بخش‌هایی از این مصاحبه را مرور می‌کنیم:

- از حدود 10 سالگی به این کار علاقه‌مند شدم، مردم روستای ما (ساروق) هنگام محرم به شیوه‌های مختلفی عزاداری می‌‌کردند. بعضی سینه می‌‌زدند، بعضی زنجیر می‌‌زدند، عده‌ای نخل درست می‌‌کردند و با عبور از چهارراه‌ها از زیر نخل‌ها می‌‌گذشتند، بعضی از بچه‌ها هم سقا می‌‌شدند و لباس مخصوصی سقایی می‌‌پوشیدند و شعارشان هم این بود «عباس عمو جانم، ما لب‌بسته و عریانیم، آب نمی‌خواهیم برگرد به خانه» و ما این رسم را به تهران آوردیم و کوزه‌های مخصوص آب می‌‌گرفتیم، بیشتر در میدان امام حسین(ع) و حضرت عبدالعظیم سقایی می‌‌کردیم تا اینکه انقلاب شد.

- با شروع جنگ، دلم برای حضور در جبهه پر می‌‌زد. وقتی برای اعزام مراجعه کردم به من گفتند به خاطراینکه سن و سالی از من گذشته برای شهر مناسب‌تر هستم تا جبهه! بعد از پی‌گیری‌های بیشتر و تلاش زیاد، به جبهه رفتم. صبح که به پادگان دو کوهه رسیدیم جوان محجوب و با اخلاصی آمد و برایمان صحبت کرد که بعد متوجه شدم حاج ابراهیم همت بود. او در اولین صبحگاه ما رو به نیروهای تازه وارد گفت: «اگر برای تفریح و دید و بازدید آمده‌اید برگردید، چرا که ما اینجا فقط با عراق در جنگ نیستیم بلکه کل دنیا با ما در جنگ هستند.» حرف حاج همت آنقدر به دلم نشست که همان لحظه همه وابستگی هایم را فراموش کردم. 27 ماه در جبهه و بیشتر در مناطق جنوب بودم، در دو کوهه رزمنده بودم و تعلیم دیدم، پس از آن آماده خط مقدم شدم. عملیات‌های کربلای چهار و پنج پشت سر هم بود و ما در هر دو شرکت کردیم. بعد از عملیات کربلای چهار ضرر و زیان‌هایی داشتیم که خدا را شکر در کربلای پنج جبران شد.

- در جبهه هم روی یک دوشم اسلحه و روی دوش دیگرم کوزه آب بود، وقتی هم فرمانده‌ها متوجه شدند که من سقا هستم، یک وانت که روی آن‌تانکر آب بود را به بنده دادند و من سنگر به سنگر می‌‌چرخیدم و آب‌رسانی می‌‌کردم.در زمان جبهه و جنگ هنگامی که به رزمنده‌ها آب می‌‌دادم بعضی اوقات بچه‌ها آب از دست من نمی‌گرفتند چرا که به عشق امام حسین(ع) و یاران آن حضرت می‌‌خواستند لب تشنه باشند و می‌‌گفتند ارباب ما آقا امام حسین(ع) لب تشنه بود؛ ما هم می‌‌خواهیم لب تشنه جان بدهیم. وقتی این طور می‌‌گفتند حالم دگرگون می‌‌شد.

- عشق من سقایی کردن است و در جبهه لذت می‌‌بردم از اینکه آب به دست کسی می‌‌دهم که از کشور ما دفاع می‌‌کند. تمام خاطرات خوب من مربوط به سقایی کردن در جبهه هاست. پس از دوران جنگ تا امروز هم سقایی را ادامه داده‌ام. برای من محل خاصی مطرح نیست هر کجا که پرچم اسلام وامام حسین(ع) باشد عشقم است که پای آن پرچم سقایی کنم. شعارم هم این است که نه پولی است و نه مجانی، فقط صلواتی است. وقتی با آقای ابوترابی به مرز خسروی می‌‌رفتیم و دعای عرفه را آنجا می‌‌خواندیم بعضی از افراد می‌‌آمدند و می‌‌گفتند سید جان ما نذر کرده‌ایم از دست تو آب بخوریم. در پارک ولایت هم آقایی گفت سید جان من تشنه نیستم اما می‌‌خواهم از دست تو آب بخورم. من به این ملت افتخار می‌‌کنم و اینها را فقط توفیقی از سوی خداوند که به من عطا شده است.

- در حال حاضر نیز هر سال به راهیان نور می‌‌روم و در آنجا نیز کار سقایی می‌‌کنم، چند سالی است که نوه‌ام را همراه خود می‌‌برم تا راه سقایی را پس از من ادامه دهد.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi