شناسه خبر : 65661
سه شنبه 10 ارديبهشت 1398 , 10:38
اشتراک گذاری در :
عکس روز

کاش ۱۰۰ محمد دیگر داشتیم و تقدیم خدا می‌کردیم

محمد پیله‌ور فرزند آخر خانواده 17 آذر سال 45 در قم به دنیا آمد. به خاطر اینکه پدرش فوت شده بود از بچگی در کنار درس خواندن کار می‌کرد، تا کلاس دهم درس خواند و متقاضی رفتن به سربازی شد. از آنجا که زودتر از سن سربازی اقدام کرده بود شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و بدون اینکه خانواده‌اش متوجه شوند به جبهه اعزام شد. مادرش تعریف می‌کند: «محمد دل به دنیا نداشت، وقتی فهمیدم می‌خواهد به جبهه برود گفتم حالا زود است مادر، نرو، می گفت باید بروم، حالا شش ماه یا هفت ماه زودتر که چیزی نیست، راه رفتنی را باید رفت. یک دفعه بی خبر از اهواز نامه داد و تازه فهمیدیم که به خواست خودش به جبهه اعزام شده است. از همان زمان یک تکه از قلبم جدا شد و فهمیدم که راهش را انتخاب کرده است. در این مدت دو، سه بار مرخصی آمد و کمتر از یک ماه مانده بود خدمتش تمام شود که به قول خودش شکلاتی برگشت.»

ای کاش 100 محمد دیگر داشتیم و تقدیم خدا می‌کردیم

مادر در بیان خصوصیات شهید ادامه داد: «محمد بسیار مهربان و دلسوز بود، سعی می‌کرد تا وقتی هست من را تنها نگذارد. هر جا مهمانی می‌رفت شب خودش را به خانه می‌رساند. خیلی با خدا بود و عبادت‌‎هایش را خوب انجام می‌داد. اهل کار و فعالیت بود و به هرکس که می‌توانست کمک می‌کرد.

عاشق هیئت و روضه سیدالشهدا بود. کارهایش از سنش بزرگتر بود. برعکس برخی جوان‌های دیگر اهل وقت تلف کردن و رفیق بازی نبود. مثل یک مرد فکر مشکلات خانواده بود.»

برادر شهید می‌گوید: «مهمترین ویژگی محمد خودساختگی او بود. به نماز و روزه و اعمال شرعی بسیار پایبند بود و بسیاری از شب‌ها با صدای پایش می‌فهمیدم برای خواندن نماز شب بلند شده است. در کارش بسیار جدی و با تعهد بود و مسوولیتی که داشت را به نحو احسن انجام می‌داد. در عین شوخ طبعی همه دوستش داشتند. انسان بسیار لایق و درستکاری بود. بعد از شهادتش منطقه‌ای که برادرم در آنجا به شهادت رسیده بود را به نام موقعیت شهید پیله‌وران در شلمچه نام‌گذاری کردند.»

خواهر شهید تعریف کرد: «کار شوهرم طوری بود که برخی از شب‌ها به خانه نمی‌آمد، محمد در آن شب‌ها به منزل ما می‌آمد و پیش من و بچه‌ها می‌ماند. یکبار که به خانه آمد و دید دارم گریه می‎کنم خیلی ناراحت شد که از حال خواهرش بی‌خبر است و نتوانسته کاری برایم انجام دهد. وقتی شهید شد خواب دیدم عروسی محمد است و همراه زنی زیبا از کنار ما گذر کرد. خانواده ما به وجود او افتخار می‌کند و از اینکه او را در راه خدا تقدیم کردیم خشنودیم ای کاش صد محمد دیگر داشتیم و تقدیم خداوند می‌کردیم.»

خواهر دیگر شهید پیله‌ور روایت می‌کند: «ما همیشه به یاد محمد هستیم و او و خاطراتش را هرگز از یاد نمی‌بریم. هر وقت می‌خواست به منطقه برود همیشه جلوی در خانه منتظرش می‌ماندم. منزل ما در میدان امام خمینی رو به روی ساختمان سپاه بود و معمولا رزمندگان از آنجا راهی اهواز می‌شدند. دفعه آخری که می‌خواست به جبهه برود او را به خانه دعوت کردم، کمی برایش گوشت کباب کردم، همانطور ایستاده خورد، سراز پا نمی‌شناخت، حال عجیبی داشت. از وقتی خداحافظی کرد دیگر منتظر خبر شهادتش بودم. چند روز بعد خواب شهادتش را دیدم و با دلواپسی از تهران به قم رفتم و با دیدن لباس مشکی خواهرم فهمیدم به شهادت رسیده است.»

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi