جمعه 20 ارديبهشت 1398 , 09:51
تقدیرنامههای «سعید» بعد از شهادت آمد!
شهید «کمالی» به روایت خانواده؛
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «سعید کمالی» در 19 شهریور ماه سال 1369 در یکی از روستاهای توابع شهر نکا به دنیا آمد با اتمام دوران دبیرستان تحصیلات خود را در دانشگاه قم در رشته علوم سیاسی ادامه داد و جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. سال 1391 پس از بازگشت از سفر حج ازدواج کرد که ثمره این ازدواج پسری به نام امیر مهدی است. وی از نیروهای لشکر 25 کربلا بود که داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت و در اردیبهشت ماه سال 95 به همراه 12 تن دیگر از همرزمان خود در خانطومان سوریه به شهادت رسید. در ادامه روایتهای شهید را از زبان بستگانش میخوانید.
همسر شهید کمالی: سعید مثل یک الگو بود. همه از صحبت، از رفتار و از کردارش الگو میگرفتند. همه خصلتهای خوب را داشت. برای همه به خصوص پدر و مادر خودش و پدر و مادر من ارزش قائل میشد. بچهها را خیلی دوست و برای آنها احترام قائل بود.
مادر شهید: هرجا که برویم از دانشگاه گرفته تا مدرسه همه از خوبیهایش تعریف میکنند. یکبار به مدرسه رفتم، معلمها و کادر مدرسه چنان به من احترام گذاشتند که تعجب کردم، دلیلش را که پرسیدم گفتند خوش به سعادتت که سعید را داری، سعید افتخار مدرسه ما است. من فرزندم را در راه خدا دادم، وقتی چیزی را در راه خدا میدهیم ناراحت نمیشویم و راضی به رضای خدا هستیم.
برادر شهید: مادر تعریف کرده است که سعید در دوران راهنمایی با مادر صحبت کرده و گفته بود: «مادر چقدر من را چقدر دوست داری؟» مادر میگوید خب عشق مادر به فرزند وصف ناپذیر است اگر چند فرزند هم باشد این محبت کم نمیشود، برادر میگوید: هرچقدر من را دوست داری برایم در نماز دعا کن که شهید شوم. یکبار سپاه از خانواده برای تقدیر دعوت کرد، ما نمیدانستیم سعید به عنوان مدیر برتر استانی انتخاب شده است. تقدیرنامههای 2 سالش را نگرفته بود. این تقدیرنامه ها را بعد از شهادت به پدرم دادند. به پدرم گفتند پسرت این هدایا و تقدیرنامهها را قبول نکرده است. یکی از دوستان خاطرهای از شهید رادمهر تعرف میکرد از شهید رادمهر 2 نوبت تقدیر کردند اما ایشان گفته بود یا از کل نیروها تقدیر کنید وگرنه من قبول نمیکنم. همه این شهدایی که باهم در لشکر 25 کربلا کنار هم به شهادت رسیدند از یک جنس بودند و شاخصههای مشترکی داشتند.
پدر شهید: از هشت سالگی روزهاش را کامل گرفت، با اینکه گفته بودیم تو ضعیف هستی واجب نیست روزه بگیری ولی همه را گرفت. بعد از رسیدن به سن تکلیف یک روز از روزه ماه رمضانش را نخورد. از دوران راهنمایی کنار من بنایی کرد. دائم الوضو بود و نمازش را سر وقت میخواند. بین بچههایم سعید چیز دیگری بود. همیشه سر نماز به من میگفت بابا برایم دعا کن تا شهید شوم. من تا به امروز سعید را کامل نشناختم.