دوشنبه 13 خرداد 1398 , 14:27
رویای صادقه یک پدر شهید از امام و شهدا
پدر معظم این شهید در روایتی خواندنی که در پرونده فرهنگی وی در بنیاد شهید بوشهر ثبت شده است آورده است: «خاطرم هست که شب جمعه ای بود از مسجد و دعای کمیل به خانه برگشته بودم. خوابیدم و در خواب دیدم که در حرم امام رضا (علیه السلام) هستم و چراغ سبزی روشن است. امام خمینی (ره) نیز با تعدادی زیادی از بچه ها که لباس سبز و سفید پوشیده اند، ایستاده اند.
رفتم خدمت امام راحل (ره)، سلام کردم و خواستم دست ایشان را ببوسم، دستش را کشید. از امام (ره) سئوال گرفتم که این جمعیت چه کسانی هستند؟ امام (ره) فرمود: «اینها شهدا هستند». گفتم: «من پسری داشتم بنام حسین، اینجا نیست؟». گفت: «چرا» و با دست او را به من نشان داد.
.
یک بار دیگر حسین را در خواب دیدم که لباس سفیدی بر تن دارد و با دوچرخه اش در باغ در حال دور زدن است. در همین حین به من می گفت: «بابا، من این قدر اینجا راحت هستم، می خواهم فردا به اینجا بیایم، تو هم بیا»، گفتم: «من حالا وقت ندارم، تو حالا بگرد». حسین گفت: «اینجا خیلی خوب است، می خواهم یکی از درختها را برای شما بیاورم». من به شوخی به او گفتم: «ما که جا نداریم».
حسین محبت زیادی نسبت به ما داشت. هیچ وقت نمی گذاشت که ما ناراحت شویم. هر وقت که به خانه می آمد و می دید ما یک مقدار خاطرمان از هم مکدر شده سریع شروع می کرد به صحبت کردن از این طرف و آن طرف و فکر ما را از آن موضوع منحرف می کرد. سعی داشت که همیشه در سلامت و شادی باشیم.»
راوی : پدر شهید حسین اکباتانی