شناسه خبر : 66822
شنبه 18 خرداد 1398 , 09:45
اشتراک گذاری در :
عکس روز

می‌خواهم با همه وابستگی فدایی امام زمان شوم

«مرتضی مسیب زاده» متولد 1361 بود که برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) به عنوان مستشار نظامی عازم سوریه شد. او که از استان البرز و اهل شهرستان فردیس کرج بود، در روز جمعه 14 خرداد 95 طی یک انفجار در منطقه خلسه در جنوب خان طومان به همراه دو تن از همرزمانش، رضا خرمی و قدرت عبدیان به شهادت رسید.  مرتضی یکی از مستشاران نظامی و از نیروهای کارآزموده نظامی بود که در مدت حضورش در سپاه پاسداران با بسیاری از شهدای نیروی قدس سپاه پاسداران هم دوره بود. در ادامه روایت‌هایی از این شهید را می‌خوانید.

‌می‌خواهم با همه وابستگی فدایی امام زمان (عج) شوم

بهترین یادگاری از شهید

اولین بار اواسط ماه محرم بود که با مرتضی هماهنگ کردم برای انجام کاری به دفتر ما بیاید. به محض ورود قبل از معرفی نگاهم که به چهره اش افتاد گفتم: چقدر شبیه شهداست.

آن روز جلسه ما تا نماز ظهر طول کشید. موقع نماز بی تکلف مهری گرفت و همان گوشه دفتر نمازش را خواند. از همان روز نیت کردم که حتما پشت سرش نماز بخوانم و شیرینی نمازی که پشت سرش خواندم بهترین یادگاری از او برای من شد.

شیرین ترین وصال

حاج مرتضی خیلی عاشق و در حسرت شهادت بود و همیشه می‌خواست برایش دعا کنیم که لباس شهادت بر قامتش بنشیند. در ایامی که برای شهدا کار فرهنگی می‌کرد مدام در حین کار و با لبخند می‌گفت: کتاب بعدی شهید مرتضی مسیب زاده است. مرتضی با تمام وجود به دنبال شهادت می‌دوید و برایش این وصال شیرین ترین اتفاق بود.

با همه وابستگی هایم فدایی امام زمان (عج) می‌شوم

عکس دخترش را در دفتر فرماندهی‌اش زده بود. گفتم: مرتضی این عکس را بردار. اینطوری دلت می گیرد، نمی توانی بپری. گفت: نه، می‌خواهم با همه وابستگی‌هایم فدایی امام زمان (عج) شوم.

‌می‌خواهم با همه وابستگی فدایی امام زمان (عج) شوم

عکسی با تصویر شش گوشه

احمدرضا بیضایی برادر شهیدمدافع حرم محمودرضا بیضایی، درباره شهید مرتضی مسیب زاده گفت: سال 83 یا 84 برای دیدن محمودرضا به دانشکده رفته بودم که مرتضی را نخستین بار آنجا با محمودرضا دیدم. موقع گرفتن تصویر دسته جمعی ردیف اول نشسته بود اما یک آن بلند شد و گفت: شش گوشه... شش گوشه... شش گوشه کو؟! رفت و پوستر بزرگی از عکس ضریح مقدس امام حسین (ع) را آورد و جلوی جمع گرفت.

کوثر را بغل کردم شاید آرام شوم

پس از شهادت محمودرضا آمد تبریز. سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد. حاج بهزاد اصرار می‌کرد یکی از بچه‌ها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند. کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد. گفت: می‌شود کوثر را بیاوری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادرش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی. یکی 2 دقیقه کوثر را به حرف گرفت و دوباره به من برش گرداند. مثل آدم‌های حیران دور خودش می‌چرخید و با گریه حرف می‌زد. گفت: «خدایا، داغ جدایی را تحمل کنم یا داغ ماندن را؟ گفتم کوثر را بغل کنم شاید آروم شوم اما نشدم.» بعد هم های های گریه کرد.

یادگاری محمودرضا

برادر شهید بیضایی می‌گوید: مرتضی بعدا باهام تماس گرفت و یکی از لباس‌های محمودرضا را یادگاری خواست. با شرمندگی گفتم چیزی از لباس‌هایش دست من نیست اما برایت پیدا می‌کنم. چند بار تلفنی پیگیر لباس‌ها شد. نمی‌توانستم برایش نه بیاورم. گرمکن ورزشی محمودرضا را می‌خواست و به یکی از عکس‌هایش اشاره می‌کرد که محمودرضا آن گرمکن را به تن داشت. نمی‌دانم چرا آن‌را می‌خواست. با اینکه قول داده بودم اما هیچ‌وقت نشد لباس را تهیه کنم و امروز منم که باید بروم و درخواست لباس‌های یادگاری مرتضی را داشته باشم.

 

 

 

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi