شناسه خبر : 67387
شنبه 01 تير 1398 , 09:26
اشتراک گذاری در :
عکس روز

به یاد مرحومه طیبه زکائی، مادر شهیدان محسن و نوشین امیدی

سلام مامان طیبه!

تو را دیدم در آینه زمان در قد و قامت ام وهبِ کربلای حسینی اما تو در کربلای ایران مظلوم بودی که سال ها سوختی و گداختی در فراق عزیزانت

فاش نیوز - سلام مامان طیبه. دو روزه که رفتی پیش بچه های نورانی ات و دل همه را به پرواز مظلومانه ات سوزاندی و دل من را از همه بیشتر. به خاطر همین دیروز در آخرین پنج شنبه ماه خرداد.

بارون اومد من و خیالت تر شدیم

رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم.

آخه چهار ساله، هر روز یه حس خوب رو مرور می کردم تو ذهنم که وقتی رو در رو شدیم باهم چطور بهت سلام کنم و بگم: مامان طیبه چه مهربان پسری تربیت کردی برای کمک به غربت زدگان غریب در دیار دور. از جانباز "جمشید طالبی" بگم که چه بی ریا افتاد دنبال جمع آوری خاطرات محسنت و مثل یک کیمیاگر توانا با تکاپوی عجیبی موانع را پشت سر گذاشت تا آن همه خاطرات گرانبها و ناب را استخراج کند از تو گنجینه ی دل و یاد همسنگرهای فرمانده محسن، دلم می خواست به قول شهپر خانم ( همسر شهید رسولی و دوست نوشین ) یه دل سیر باهات حرف بزنم. اما تو ناگهان بار سفر بستی و کوچ کردی از پیش ما که واژه سلام یخ زد رو زبانم و گپ و گفتم با تو حسرتی شد تا قیامِ قیامت!



 مامان طیبه ! ای بانوی وارسته. تو را دیدم در آینه زمان در قد و قامت ام وهبِ کربلای حسینی اما تو در کربلای ایران مظلوم بودی که سال ها سوختی و گداختی در فراق عزیزانت. همان ها که صبورانه تقدیم آستان حضرت دوست کردی و گفتی آنها پیشم امانت بودند و با عزم و اراده ای خلل ناپذیر یک بار دلت نلرزید به گلچین کردن های خدا تو زندگی ات و یک حرف نزدی خلاف امر الهی. تو مصداق کسی بودی که به وسعت بام اراده ات در معرض امتحان الهی قرار گرفتی و حتی وقتی خدا اراده کرد زود همسر و شریک و همدمت را نیز پیش بچه ها ببرد، باز هم جوری عمل کردی که من بعد از آشنایی با حکایت غریب صبوری های بی نظیرت، وقتی که یاد تو در جانم نقش می بست ناخودآگاه با خودم زمزمه می کردم: "هر که بردارد قدم در کوی جانان بیشتر/ می کشد در راه وصلش بار هجران بیشتر."

 مامان طیبه! نبین الان دلم از آتش فراقت چنین می سوزد و میگم: به خدا دلم دیگه طاقت این همه حسرت کشیدن ندارد. نمی دانی چه لحظات دشواری است اینکه:

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

دلم می خواست منم از نزدیک ببینمت و بوسه بزنم به آن دست های محسن پرورت و اِلا ایمان دارم تو مادر محسنی هستی که چون "محسنی" را در دامن پاک و مطهرت تربیت کردی که حماسه رشادت ها و شجاعت هایش تا ابد یاد و نام همگی شما را در حافظه تاریخ و کلبه احزان من زنده نگه خواهد داشت. مهم رسیدن به خانه ایمان و تقواست که نام و مرام شما چراغ راه ما شد.



خوش به حالت که چنین مبارک، متبرک و با وفا فرزندانی تربیت کردی و تحویل کربلای ایران دادی.  تو را از کلام خیلی ها شناختم. اما چیز دیگر بود کلام آقا محسن و عروس صبورت هما خانم. همان آقا محسن که به گفته همرزمانش در روزهای کسالت و بیماری مثل دختری می شد دم دست تو و حتی شانه می زد به موهای سفیدت. همان هما خانم، نو عروس آقا محسن که به تو چنان انس و الفتی داشت که بخاطرت دیگر سرکار نرفت تا مامان طیبه مهربانش تو خانه تنها نماند و با همزبانیش غم تو را در فراق نوشین جوان کمتر کند اما من تو را در ورای خاطرات شب شهادت "نوشین" شناختم که همه دخترهای جوان بسیجی دیار مومنین، نهاوند را یک نوشین معتقد و انقلابی توصیف کردی و خواستی از هیچ نهراسند و عین دختر خودت یاور اسلام و انقلاب باشند!

آری! نوشین و محسن تو فقط یک نام نبودند و نیستند که با عدم جسم خاکی شان در غبار زمان گم شوند. آنها اسطوره های بی بدیل، آیه های اخلاص و فرماندهان بزرگ مقاومتند در راه خدا که مزد حماسه های بی بدیل شان خلعت سرخ شهادت شد و محبوب شان خود متقبل شده پرداخت خون بهای آنها را.

 این است که در مکتب حقایق راه و مرام شهیدانت تا ابد الگوی جویندگان حقیقت و حقانیت اسلام ناب محمدی قرار خواهد گرفت و فراموش نخواهند شد. پس آسوده بخواب ای مادر محسن . هرگز غمین و دل نگران مباش که مبادا غبار زمان بر نام خاندان پاک تو پرده فراموشی بیفکند. هزاران چون من هستند که با تنی دردمند و خسته بعد از سی سال به امر خدا و تلاش همرزمان شهیدانت، دیوار فاصله ها را بشکنند تا نام فرزندانت حزن و اندوهشان را به آرامش و ضمیر دل شان را مزین به سبزی و طراوت "امیدی" غیر قابل وصف و خدا گونه کنند که نورخدا قامت دلارای شهیدان را منور کرده است و هرگز خاموش نمی شود.



 لازم به ذکر است طیبه زکایی، مادر شهیدان محسن و نوشین امیدی در آخرین چهارشنبه خرداد ماه 1398، بعد از سال ها تحمل فراق جانسوز عزیزانش دار فانی را وداع گفت و در بهشت سکینه رجایی شهر آرمید. سردار شهید محسن امیدی، در سال 1365 طی یک عملیات ایذایی در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از یارده سال تفحص گردید. خاطرات این شهید والامقام و وارسته بعد از سی سال توسط جانباز جمشید طالبی  جمع آوری گردید و در کتابی به نام فرمانده با کمالات چاپ و رونمایی گردید. همچنین از این شهید کتابی دیگر در دست چاپ است که خاطرات شفاهی است که هما شالباف زاده، همسر شهید بازگویی کرده است.



 شهیده نوشین امیدی، دختر کوچک مرحومه طیبه زکایی است که فرمانده بسیج خواهران نهاوند بود. او در هفتم تیر سال 1360 طی حادثه ای در ماموریتی که در کوه های سراب گیان همدان برگزار شده بود به شهادت رسید. آن ماموریت برای اعزام چند تن از خواهران به خط مقدم جبهه برگزار شده بود. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

 

دلنوشته از جعفری


 

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
روحش شاد . مادرهای شهیدان خیلی مظلومند دلم خیلی گرفت عکس خود مامان طیبه را چرا نگذاشتید
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi