یکشنبه 09 تير 1398 , 15:26
اینجا سرفهها «سمفونی مقاومت» مینوازند
سیده فاطمه سادات کیایی؛ هتل چهار ستاره وسط شهر با آن زرق و برق و تشکیلات و تشریفات خاصش آماده میزبانی از خاکیترین و نفسگیرترین مهمانان خود است. نفسگیر بودن مهمانها به خاطر پست و مقام و نام نشانشان نیست؛ آنها نگارگر روزهای حماسه این خاک بودند که در لحظهای بوی گاز به مشامشان خورد، روی سینههایشان سنگینی کرد و حالا سالهاست که نفسگیر روزگار بی رفیقانشان، جامانده از قافله مردان خدایی هستند.
آنان همقطاران شهدا هستند، ماندهاند تا سند مظلومیت تاریخ این کشور در برابر ظلم ستمکاران زمان و حامیان دروغین حقوق بشری باشند که سرفههای بی امان و زخم های عمیقی را بر جسم و جانشان نشاندهاند؛ همانها که تا نامشان بر زبان میآید، کپسول همراه و ماسک اکسیژن و سینهای خسته از رنج گذر سالیان و استنشاق گازهای شیمیایی در خاطرمان نقش میبنند. آنقدر هنوز پررنگ هستند که تا تعدادی از آنها کنار هم جمع میشوند، این صدای سرفههاست که سمفونی مقاومت را در گوشها مینوازد و رنگ جبهه را در مراسمی که چند روز پیش به نام آنها و در سالروز حمله شیمیایی سردشت برگزار شد، تداعی می کند.
با همین نفسهای تنگ حاضر به سربازی برای کشور هستم
صدا پخش میشود در سالن، چنگ میزند به دل حاضران در مراسمی که به نام تجلیل از جانبازان شیمیایی برگزار شده، هرکدام از سرفهها ضربه تلنگری برای یادآور یک درد است؛ دردی عمیق، کهنه و جانکاه. سرفه و لحظه مجروحیت، تاولها و سوختگیها و بیمارستان؛ سرفه، خانه نشینی؛ سرفه، نفسهای به شماره افتاده؛ سرفه، کپسول و دارو؛ سرفه و تنگی نفس؛ انگار این صدا مانده تا به یادمان بیاورد که هنوز جنگ هست؛ جایی در خانه جانبازانی که با مجروحیت دست و پنجه نرم میکنند.
بعضیها با رفقایشان آمدهاند و برخی هم با همسرانشان، همسران جانباز در این سالها پا به پای شریک زندگی خود این راه را طی کردهاند تا ارمغان زندگی آنها و بهترین هدیه جانبازی باشند، مگر میشود از زندگی جانباز گفت و حرفی از این همسران، این پروانههای صبور و پر صلابت نزد؟! قاسم سعیدی با کپسولی که به او آویزان شده و سیمی که از آن به دماغش وصل است همراه همسرش وارد سالن میشود و در گوشهای مینشیند، میپرسم با این همه سختی پشیمان نیستید که به جبهه رفتید؟ می گوید: «ابدا، اگر اتفاقی برای کشور بیفتد و حاضر باشند با این وضعیت بروم باز به میدان میروم. آن زمان که من رفتم جبهه 16 سالم بود و هیچ وقت هم از رفتنم پشیمان نشدم.»
یکبار سال 62 ترکش و موج گرفتگی باعث مجروحیتش شد و بار دیگر در سال 65 در منطقه دربندی خان عراق در شاخ شمیران بمبهای شیمیایی راه نفس کشیدنش را بست و حالا اوست و مشکلاتی که زخمهای جنگ بر تنش گذاشته، از مشکلات جانبازان شیمیایی حرف میزند و به مهمترین آن که بیمه جانبازان است اشاره میکند «نزدیک به 30 سال است که جانباز هستم اما هنوز حالت اشتغال ندارم و مستمری بگیرم. از زمانی که مسوولیت بیمه از بنیاد شهید برداشته شد اکثر بیمارستانها و داروخانهها قرارداد خود را لغو کردند و باید 2 هفته دنبال دارو باشیم که آیا بدهند یا ندهند، هرجا میرویم میگویند بیمهها پول نمیدهند و همین موضوع باعث بروز مشکلات شده است.»
صحبتهای کوتاهش را با یک درخواست از مسوولین ادامه میدهد، درخواستی که در حقیقت خواسته به حق جانبازان است، او میگوید: «مسوولین به جانبازان رسیدگی و توجه کنند درست است که وضعیت مملکت بهم ریخته ولی حق جانبازان این نیست که به خاطر بیمه در فشار باشند. قبلا به خوبی مشکلات ما حل می شد اما الان اگر در خیابان دچار مشکل شوم و نیاز به اورژانس داشته باشم اورژانس اول میگوید باید پول بدهی.»
همسران جانباز و سختی یک عمر جانبازی
بعد از جانبازی آقای سعیدی او را با همین شرایط قبول کرده است، زهرا بنی اسدی همسر جانباز سعیدی با اینکه از مشکلات همسرش به خوبی باخبر بود به خاطر شریک شدن در اجر مجاهدت درخواست این ازدواج را قبول کرد. از سختیهای زندگی میپرسم، میگوید: «سختی زیاد است چون همسرم هم جانباز شیمیایی است و هم جانباز موج گرفتگی، اما با جان و دل سختیها را میپذیرم و از خدا میخواهم نفسی بدهد که در خدمت ایشان باشم.» نگاهی همراه با لبخند به همسرش میکند و ادامه میدهد: «خانواده های جانبازان در سختی زیادی هستند بنیاد شهید باید به خانواده جانبازان به خصوص همسرانشان بیشتر توجه کند، گاهی همسران جانبازان بیشتر از خود جانبازان اذیت میشوند.»
مراسم خیلی شلوغ نیست، دکتر ظریف و رئیس بنیاد شهید سخنرانان اصلی مراسم هستند، حضور ظریف در این مراسم به خاطر تلاشهای وزارت امور خارجه برای حضور ایران در کنفرانسهای مربوط به منع گسترش سلاحهای هستهای و احقاق حقوق جانبازان شیمیایی است. جانبازان هم در مراسمی که به اسم خودشان برگزار شده مظلومند، با اینکه خبرنگاران در تکاپو برای صحبت کردن با جانبازان هستند اما انگار حضور وزیر امور خارجه و صحبتهای سیاسی او محور این برنامه فرهنگی است. یکی از جانبازان شیمیایی سردشت که دکترا دارد، دردنامهای از حال و روز سردشت و بمبهای آوار شده بر سرشان میخواند، بمبها «شبنم شیخی» را در پنج سالگی جانباز شیمیایی کرد و جان تعدادی از اعضای خانوادهاش را گرفت، دردنامه او صدای رنج یک جنایت بی رحمانه است.
همان لحظه که فیلمی از زندگی یک جانباز شیمیایی در سالن پخش میشود، صدای گریه زنی را میشنوم که کنار همسر جانبازش نشسته است، یعقوبی، جانبازی که فیلم مستندی از او ساخته شده در پرده نمایش صحبت میکند و از زندگی سخت جانبازان شیمیایی میگوید: «زندگی جانبازان شیمیایی سختتر از دیگر جانبازان است، کمی که دود به مشاممان بخورد دیگر نمیتوانیم بخوابیم انگار که ریههایمان بهم میچسبد، آنقدر مینشینم تا از خستگی خوابم ببرد. هنوز پوست پاهایم که در لحظه انفجار بمب تاول زده و سوخته بود دچار مشکل است.» بعد هم کپسولی از داخل جیبش بیرون میآورد و میگوید: «مدام باید اسپری مصرف کنم.»
درد مردم درد من است
حبیب لیاقت جانباز دیگری است که تنها به مراسم آمده و در میانه سالنی که اکثر جمعیتش جانبازان شیمیایی هستند نشسته است، صدایش به سختی شنیده میشود، به خاطر شلوغی مراسم و صدای بلند باندها که چهارگوشه سالن به صدا درآمدهاند و صدای آرام اوست نمیدانم، هرچه هست، کنایه است که نکند در هیاهوی صداهای پوچ زمانه صدای حق مردان راه حقیقت را نشنویم، نکند در پیچ و تاب روزگار فراموششان کنیم. سال 65 در کربلای 4 و کربلای 5 در منطقه شلمچه مجروح شیمیایی شده، جوان بود و 20 و یکی دو ساله بیشتر نداشت که داوطلبانه به جبهه رفت و جانباز شد، با وجود سختیهای مهمترین حرفش درد مردم است و رسیدگی مسوولان به درد مردم، میگوید: «از ما گذشته است که چیزی از مسوولین بخواهیم، اما میگویم به درد مردم برسید، وقتی مردم را در سختی میبینیم، عذاب میکشیم.»