سه شنبه 08 مرداد 1398 , 09:03
اسطورهسازی از یک مجری در سالگرد اسطوره هستهای
اسطورهسازی از افراد مرفه بیدرد که برای مردم و کشور خود ارزشی قائل نیستند و به راحتی حاضرند به ازای دریافت پول، به دشمنان ایران اسلامی بپیوندند؛ خیانت به اسطورههای واقعی است، اسطورههای گمنامی که در برابر همه کاستیها، کمبودها و شرایط موجود خود را مسئول میدانند.
عینک آفتابی زده بود، پوستی روشن با ریش انبوه داشت، مشخص بود که چهرهاش گریم است. وقتی که خودرو پیچید تا وارد پارکینگ شود، آمد جلو. احتمالا «داریوش» هفتتیر تروریست را دیده بود و میخواست در خودرو را باز کند که تروریست مانع شد. ناگهان صدای شلیک گلوله شروع شد و پشت سر هم ادامه پیدا کرد؛ اولین گلولهای که به «داریوش» خورد، خود را جمع کرد و سرش را سمت پایین آورد و همینطور بقیه گلولهها...
روی صندلی عقب خودرو، کودک خردسال «داریوش» نشسته و نظارهگر این صحنه دلخراش بود و جیغ میکشید. تروریستها سوار بر موتور فرار کردند و همسر «داریوش» به دنبال آنها، تا اینکه اصابت گلوله تروریستها به پهلویش، وی را نقش زمین کرد.
«شهره» هنوز امید داشت و فکر میکرد که گلوله فقط به گردن «داریوش» اصابت کرده است، برای همین پیش خود میگفت که انشاءالله زنده میماند و احتمالا در بدترین شرایط ممکن، قطع نخاع شود؛ اما مهم این است که فقط زنده بماند. درحالی که وی گلولههایی که به مغز و قلب «داریوش» اصابت کرده بود را ندیده بود؛ برای همین در بیمارستان پزشک را قسم داد و از وی سوال کرد که آیا همسرم زنده میماند؟ اما پزشک با یک کلمه امیدش را ناامید کرد؛ «متأسفم...».
داستان دلخراش ترور دانشمند شهید «دارویش رضایینژاد» فقط برای همسرش «شهره پیرانی» و دختر خردسالش «آرمیتا» تلخ نبود؛ بلکه برای همه ملت ایران که یک دانشمند و اسطوره خود را از دست داده بودند، تلخ بود.
اول مرداد مصادف بود با سالگرد شهادت این داشمند هستهای؛ اما ظاهرا رسانهها خود را سرگرم خبر دیگری کرده بودند؛ یکی از مجریهای معروف ورزشی به یک شبکه ضدانقلاب فارسیزبان سعودی پیوسته بود. البته که این خبر ارزشی برای ملت ایران نداشت؛ اما توسط برخی رسانهها آنقدر به آن پرداخته شد که گویی انگار تمام مشکلات این روزهای مردم با ماندن این مجری تلویزیون در کشور حل میشد.
اسطورهسازی از افراد مرفه بیدرد که برای مردم و کشور خود ارزشی قائل نیستند و به راحتی حاضرند به ازای دریافت پول، به دشمنان ایران اسلامی بپیوندند؛ خیانت به اسطورههای واقعی است، اسطورههای گمنامی که در برابر همه کاستیها، کمبودها و نیز پیشرفت کشور، خود را مسئول میدانند؛ اسطورههایی که حاضر نیستند علیرغم پیشنهادات خوبی که جهت ادامه تحصیل و فعالیتهای پژوهشی از کشورهای خارجی دارند، مملکت خود را رها کنند و بروند؛ چرا که نه معتقدند که در خارج از ایران کلاغها آواز میخوانند و سگها خوشآمد میگویند و نه معتقدند که باید کودک خود را در «کانادا» بهدنیا بیاورند.
اسطورههای واقعی همین امثال داریوش رضایینژادها هستند که امثال بسیاری از رسانهها در سالگرد شهادت وی، ترجیح دادند تا به اخبار اقدام خیانتبار مجری تلویزیونی بپردازند، تا اینکه یک جمله درباره دانشمند شهید هستهای بنویسند. و این جای تامل دارد.
به راستی که اسطوره بودن به شهرت و شهوتپرستی نیست؛ چرا که سید شهیدان اهل قلم میگوید: «گمنامی برای شهوتپرستها دردآور است، وگرنه که همه اجرها در گمنامی است»؛ آری! دانشمند جوان شهید داریوش رضایینژاد اسطورهای بود که میخواست شادی و عزت نفس را با علم خود برای مردم کشورش به ارمغان بیاورد و لبهایی خندان برای آنها ایجاد کند؛ هرچند که مدعیان حقوق بشر خندههای دخترش «آرمیتا» را از او گرفتند. شهید داریوش رضایینژاد اسطوره بیادعایی بود که به دنبال گرفتن حق خود از سفره انقلاب نبود و از بزرگترین دارایی خود یعنی جانش نیز برای انقلاب اسلامی و کشورش ایران گذشت.