چهارشنبه 30 مرداد 1398 , 10:45
شهیدی که ماشین ضد گلوله و بادیگارد نداشت
دوازدهم مرداد سال گذشته انفجاری در افغانستان عدهای از مردم شهر گردیز را که برای نمازجمعه در مسجد صاحب الزمان این شهر جمع شده بودند به شهادت رساند. 2 عامل انتحاری آن حادثه خود را به کانون شیعیان شهر رسانده و با انفجار انتحاری جلیقههایی که به خود وصل کرده بودند، باعث به شهادت رسیدن 35 نفر از مردم و مجروحیت بیش از 70 نفر دیگر شدند. نکته مهم در این انفجار، شهادت «سید محمد علیشاه موسوی گردیزی» بود؛ پزشک مجاهد و نماینده لوییجرگه افغانستان و از نامداران عرصه خدمترسانی این کشور که سالها به جهاد و مبارزه در کشور افغانستان و ایران پرداخت و به مدت چهار سال در زندانهای بگرام و گوانتانامو زندانی شد. او در سالهای پس از پیوستن به مجاهدان برای مبارزه با کمونیسم به دلیل فشارهای امنیتی به ایران آمد. این مهاجرت به ایران که همزمان با دوران دفاع مقدس و حضور رزمندهها در جبههها بود، باعث شد تا شهید گردیزی به عنوان امدادگر حدود 2 سال در کنار رزمندگان ایرانی در دفاع مقدس حاضر شود.
به شهید موسوی به خاطر مجاهدتهای سخت و شجاعانهاش در جبهه افغانستان و حضور در دفاع مقدس ایران و نیز تحصیل در رشته پزشکی، چمران افغانستان لقب دادند.
سید مجتبی موسوی فرزند اول شهید گردیزی، 30 ساله است، یک برادر و یک خواهر دارد و در رشته رادیولوژی در یکی از دانشگاههای ایران مشغول به تحصیل است. فرزند ارشد خانواده شهید گردیزی سالهایی از زندگی را به خاطر دارد که پدر لحظهای از فعالیت و تلاش در راه اعتلای اسلام و خدمت به مردم دست برنداشت؛ چه آن زمان که به عنوان یک مهاجر در ایران به زندگی و کار مشغول بود و چه زمانی که در افغانستان مسوولیتی را عهدهدار بود. او معتقد است تنها شهادت بود که توانست پدرش را به آرامش برساند.
به مناسبت ایام سالگرد شهادت شهید گردیزی خبرنگار دفاعپرس گفتوگویی را با سید محمد مجتبی موسوی گردیزی، انجام داده است که بخش سوم این مصاحبه را در ادامه میخوانید.
سال 68 که امام رحلت کردند مجاهدان و همراهان پدر در شهر گردیز برای امام ختم گرفتند و حتی اهل سنت و اقوام پشتون را به مراسم دعوت کردند، همیشه پدر این را یکی از افتخارات خودش میدانست و میگفت تا قبل این مراسم با خودم فکر میکردم چرا ما که خانواده شیعه فارسی زبان هستیم باید در بین اقوام پشتون اهل سنت باشیم تا اینکه به این رسیدم شاید باید اینجا باشم تا چنین مراسمی را در قلب پشتونیسم که بعدها سران طالبان را تشکیل داشت برگزار کنیم.
دفاعپرس: برگزاری این مراسم تاثیری هم داشت؟
بله، اقوام ما با اهل سنت منطقه کاملا ارتباط دوستی دارند. ضد و خوردی وجود ندارد و کسانی که گاها آنها را عمو صدا میزنم اهل سنت هستند و کاملا برادری در بین شیعیان و اهل سنت منطقه وجود دارد. شاید یکی از دلایل این همبستگی و دوستی اقدامات پدر باشد، شاید یکی از دلایل اقدامات پدربزرگان ما باشد. در افغانستان چون پکتیا مرکز طالبان هست برخلاف باقی شهرها نه جنگی وجود داشت نه عملیات تروریستی و انتحاری انجام میشد، چون حتی سران طالبان هم دوست نداشتند کسی به کسی آسیب بزند و عملیات انتحاریای که منجر به شهادت پدر شد اولین عملیات انتحاری در این منطقه بود. برای همین بعد حادثه حتی سران طالبان پیام تسلیت دادند و اعلام کردند این حادثه از طرف ما نبوده و پیگیری هستیم چه کسانی دکتر را به شهادت رساندند چرا که پدر نیرو و حلقه واسطی بین سران منطقه و مردم شهر گردیز محسوب میشد و بعد شهادت پراکنده شدن بی اعتمادی در شهر احساس میشد.
دفاعپرس: پدر چقدر توانست در مدت حضورش در افغانستان بر روی محیط اطراف خود تاثیر گذار باشد؟
یکی از اصلیترین اهداف پدر مبارزه با جهل و گسترش دانش بود. وقتی در افغانستان طالبان سقوط کرد تصمیم گرفت برگردد و دانشگاهی در شهر خود تاسیس کند. به خاطر نداشتن پشتوانه و حامی مجبور شد به تاسیس 2 مدرسه غیرانتفاعی بسنده کند. سال 87 که من اولین بار به گردیز رفتم دختر عمم کلاس هفتم بود و بلد نبود حتی اسم خودش را بنویسد. آموزش در این حد بود. کم کم مدرسهای که پدرم تدریس کرد تنها مدرسهای شد که زبان انگلیسی، زبان عربی و کامپیوتر در آن تدریس میشد و یکباره چنان سطح آموزشی بالا رفت که چندین مدرسه ساخته شد، البته این بالا رفتن سطح علمی به آن معنا که در تصور ماست، نیست ولی نسبت به قبل تغییر محسوسی داشت.
سال 68 پدرم ازدواج کرد. کمی از رفت و آمدش به افغانستان کم شد از این رو برای ادامه تحصیل در دانشگاه علوم پزشکی تهران اقدام کرد. به این دلیل به افغانستان بازنگشت چون هنوز دانشگاهها باز نشده بود و پدر نمیتوانست زندگی عادی در افغانستان داشته باشد هنوز جنگهای چریکی انجام میگرفت لذا تصمیم گرفت در جبهه ایران و در دانشگاه مشغول شود. پس از پایان امتحانات باز به جبهه افغانستان رفت که تا سال 72 ادامه داشت و حتی زمان تولد من و برادرم ایران نبود. درس را تا سال 77 ادامه داد. درمانگاه خیریهای برای مهاجرین افغانستانی در شهرری تاسیس کرد که بعد از یک سال متاسفانه دولت ایران درمانگاه را بست. بعد از پایان دانشگاه در دورهای حدود 7 ماهه کاملا بیکار شد و با مدرک دکترای پزشکی مسافرکشی میکرد تا اینکه در دانشگاه مشغول آموزش زبان پشتون شد. همان ایام واقعه سفارت ایران در مزار شریف اتفاق افتاد. مجلس ختمی گرفته شد که پدر در مراسم شرکت کرد. در میانه مراسم آن یک نفری که در واقعه زنده مانده بود پدر را دید و با خوشحالی به او تو من را نجات دادی، پدر ماجرا را پرسید و آن فرد گفت به خاطر آموزشهای زبان پشتون خودم را یک مرد افغان جا زدم و توانستم فرار کنم.
تا سال 80 مشغول درس دادن در تهران بود تا سال 81 که آمریکا به افغانستان حمله کرد و طالبان سقوط کرد. بعد از این فراخوان داده شد نخبگان افغانستانی به کشور بازگردند تا کشور را بسازند. پدر به افغانستان باز گشت و از طریق انتخابات به مجلس لویی جرگه که مجلس انتخاب رئیس جمهور، قانون اساسی و ساختار حکومتی است وارد شد. یک سالی در افغانستان مشغول شد تا اینکه به همراه 2 عمو و پسر عموهایم به حج رفت. در افغانستان برای حج و حاجی احترام خاصی قائل هستند. بعد بازگشت از حج در 30 کیلومتری شهر مردم با چند صد ماشین به دیدار آنها رفته بودند. از آنجا که در کشورهای اشغال شده نیروهای نظامی خارجی شهروند اول هستند و در عبور مرور حق تقدم دارند هرجا در حال عبور باشند ماشینهای مردم باید کنار بروند و کاروان نظامی رد شوند اینبار در استقبال از پدر این اتفاق نیفتاد و کاروان استقبال کنندگان اجازه عبور به کاروان آمریکایی را ندادند. همین بهانهای شد تا راپورت پدر را به نظامیان آمریکا دادند و گفتند او چند سالی ایران بوده، فرمانده جهاد بوده و با طالبان در دوران جهاد همرزم بوده، میخواهند کودتا شروع کنند. شب سوم بازگشت پدر نیروهای آمریکایی به خانه حمله کردند و پدر به همراه عموها و چند پسر عمو بازداشت شدند.
دفاعپرس: پدر در مدتی که ایران بود و با توجه به سابقه علمی و جهادی از حق تابعیت برخوردار میشد هیچ وقت برای گرفتن تابعیت اقدام کرد؟
نه، دوست نداشت همیشه می خواست به افغانستان برگردد حتی یادم هست کوچکتر که بودم وقتی میپرسیدم چرا خانهای در ایران نمیخریم پدر میگفت چون قرار نیست اینجا بمانیم و برمیگردیم افغانستان. برای همین برای تابعیت اقدام نکرد و هیچ وقت فکر ماندن نبود چرا که تفکرش آباد کردن شهر خودش بود.
دفاعپرس: بعد بازگشت پدر از زندان گوانتانامو که گویا شرایط سختی را تحمل کرده بود چه حرفی از آنجا داشت و چه چیزی درباره زندان میگفت؟
پدر پس از چهار زندان به زندان گوانتانامو رسید. زمانی که از زندان آزاد شد شاید 2 نکته سر آمد حرفهایش باشد. اینکه مرکز متعصبپروری و تروریستسازی آمریکا همین زندان گوانتانامو بود، چون افراد زندانی شده اکثرا از عشایر ساده و روستاییهای بیگناه بودند که در مدت حضورشان در زندان بود چنان بغض و کینهای از آمریکا به دل میگرفتند که در فکرشان بود به محض آزادی تلافی این چند سال آزار و اذیت را با انتحاری یا پیوستن به گروههای تروریستی درآورد. نکته بعد اینکه بهپدر بعد از زندان مصمم شده بود با جهلی که به مردم آسیب میزند مبارزه کند، برای همین بعد از یک سال آزادی سریعا کتاب خاطراتش را نوشت، مدارس را ساخت، کلینیک خیریه و صندوق خیریه تشکیل داد. رئیس سازمان مقابله با حوادث غیرمترقبه شد که حمایت از خانوادههای آسیب پذیر در برابر بلایا بود و شد فرد محبوب استان، کسی بدخواهش نبود. افرادی که هم سطح او بودند ماشین ضد گلوله و بادیگارد دارند او تنها کسی بود که ماشین ضد گلوله و بادیگارد نداشت و همیشه میگفت من به کسی بدی نکردم، پول کسی را نخوردم، رشوه نگرفتم و کسی بدی من را نمیخواهد برای همین راحت زندگی میکرد و این وضعیت بعد از زندانش بود.
دفاعپرس: خودش فهمید برای چه او را گرفتند؟
بله. بعدا در فایلهای ویکی لیکس اتهاماتی که زده بودند مشخص شد. اما هیچگاه اتهام قصد کودتا اثبات نشد. یا متهم کرده بودند که شما مخالف حضور نیروهای خارجی در افغانستان هستید که پدر گفت معلوم است مخالف هستم و به جز من خیلی از مردم مخالف حضور شما در افغانستان هستند که گفته بودند فعلا به شما دسترسی داریم و شما را گرفتیم. حقیقتا هیچ کدام از اتهامات ثابت نشد. مادر هم از سال 92 نزد پدر به افغانستان رفت.