شناسه خبر : 69131
دوشنبه 04 شهريور 1398 , 14:03
اشتراک گذاری در :
عکس روز

پدر را بعد از شهادت شناختیم

مجاهد بدون مرز افغانستانی «سید محمد علی شاه موسوی گردیزی» پزشک و مبارزی بود که سال‌ها در جبهه ایران و افغانستان به مبارزه با استعمارگران و دشمنان اسلام پرداخت. او به مدت چهار سال توسط نیروهای آمریکایی در زندان‌های بگرام و گوانتانامو زندانی و در سال‌های پایانی عمرش به عنوان نماینده مردم از شهر گردیز در لویی جرگه افغانستان انتخاب شد. سال‌ها حضور او در جبهه دفاع مقدس ایران و مبارزه با کمونیست‌ها او را به چمران افغانستان معروف کرد. او سال گذشته در جریان برگزاری نماز جمعه در شهر گردیز افغانستان طی یک حمله انتحاری به همراه بیش از 35 نمازگزار دیگر به شهادت رسید.

خبرنگار دفاع‌پرس با فرزند ارشد شهید گردیزی در خصوص زندگی پدر و ماجرای شهادت ایشان به گفت‌وگو نشست. پیش از این سه قسمت از این مصاحبه منتشر شده است که در ادامه بخش پایانی آن را می‌خوانید.

در مسیر انتقال به گوانتانامو آرزوی مرگ کرد

دفاع‌پرس: قبل از حادثه‌ای که منجر به شهادت پدر شود اتفاقی افتاده بود که جانش را تهدید کند؟

قبل از روز حادثه چندباری از طرف نیروهای متعصب تهدید شده بود که پدرم گفته بود من ترسی ندارم. پدر از جوانی دنبال شهادت بود و هیچ وقت فکر نمی‌کرد به مرگ طبیعی از دنیا برود. چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت. یکبار در افغانستان گلوله ژ3 به پایش اصابت کرد در حالی که پزشک جبهه خودش بود و خودش مجبور شد تا حدودی خود را درمان کند. انقدر شدت جراحت زیاد بود که وقتی بعد مدتی عمویم برای دیدار با پدر به جبهه رفت تا زخم را دید غش کرد. یکبار هم تیری به گلویش خورد که همه می‌گفتند شهید می‌شود، در شرایطی که مجاهدان چریکی در کوه می‌جنگند و امکان انتقال به شهر هم وجود نداشت، وصیت نامه نوشت و توصیه‌هایش را کرد و به خاطر خونریزی از هوش رفت. او را با قاطر طی سه روز به پیشاور پاکستان بردند. وقتی در پاکستان به هوش آمد به دوستش گفته بود کجاییم؟ دوستش جواب داده بود پیشاور پاکستان. دوست پدر تعریف می‌کرد وقتی گفتم شهید نشدی 2 ساعت گریه کرد. این گلوله را تا لحظه شهادت همراه خودش را داشت. برای مداوا به بیمارستان تهران رفت اما پزشکان گفتند ما نمی‌دانیم تو چطور تا الان زنده هستی، ولی ماهم به گلوله دست نمی‌زنیم چون خطرناک است. به مادرم چندبار گفته بود جنگ‌ها دانه دانه تمام شدند و من به شهادت نرسیدم، حس می‎کنیم علت اینکه اصرار داشت به سوریه برود همین رسیدن به شهادت بود، چون همه افتخاراتی که می‌‎توانست به دست بیاورد را به دست آورده بود.

لذت شهادت در نماز جمعه پس از 30 سال مبارزه/ پدر را بعد از شهادت شناختیم

دفعه دوم پدرم شهادت را در حال انتقال به زندان گوانتانامو درک کرد. سه شبانه روز با دست و پای بسته و ماسک و گونی روی سرش در قسمت بار هواپیما چنان سر و صدا و سرما را تحمل کرده بود که به حالت نیمه هوشیار درامد، همانجا از خدا خواسته بود اگر مرگی وجود دارد در این لحظه از دنیا برود.

ایثار تا آخرین لحظه زندگی

دفاع‌پرس: روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟

پدر روی نماز شب خیلی حساس بود. مادر می‌گفت این اواخر گاهی از شدن ضجه‌های پدر در نماز شب از خواب بیدار می شدم. زمانی که از زندان آزاد شد کمی از آن حالت تقیه بیرون آمد و خواست مسجدی در شهر گردیز تاسیس کند که با کمک خیرین مسجد بزرگی ساخت و اسمش را صاحب الزمان (عج) گذاشت. اولین نماز جمعه شیعیان در آن استان هم در همین مسجد برگزار شد. جمعه 12 مرداد پارسال بود مادرم تعریف کرد از صبح که بیدار شد حال دیگری داشت. همیشه در نماز جمعه شرکت کرد و روی غسل جمعه تاکید داشت، آن روز سه بار غسل جمعه کرد، خداحافظی کرد و به مسجد رفت. جمعیت حدود 500 نفره‌ای در مسجد بودند. بعد از خطبه‌ها بود که 2 جوان 18 و 20 ساله با لباس زنانه تا دم در مسجد رسیدند، ابتدا با اسلحه نگهبان مسجد را به شهادت رساندند سپس در مسجد را از بیرون قفل و شروع به تیراندازی کردند. یکی از آن‌ها هول شده و خودش را دم در منفجر می‌کند، مردم وحشت زده سعی کردند فرار کنند که نفر دوم اول به سوی مردم رگبار گرفت و بعد نارنجک پرت و در آخر خودش را میان جمعیت منفجر کرد. این حادثه 36 شهید و 200 مجروح به جای گذاشت که این تعداد زخمی در بیمارستان بستری شدند. سهم پدر من 2 گلوله بود که یکی به قلب و یکی به بازویش اصابت کرد. به خاطر موج انفجار پاهایش شکست ولی همانجا به شهادت نرسید. این موضوع برای من جای خوشحالی داشت که در لحظه به شهادت نرسید چون 60 سال منتظر شهادت بود اینکه در دم شهید شود آنطرفش قشنگ است ولی زیباترش این است که لذت شهادت را درک کند.

بعد انفجار پدر و زخمی‌ها را به بیمارستان بردند. پسر عموی پدر نیز بعد باخبر شدن از موضوع به بیمارستان رفت. کسی که در درمانگاه کار می‌کرد به پدر سرم وصل کرد. پدر وقتی دید مریض بد حال دیگری وجود دارد، خواست سرم را به او وصل کنند. پسر عمویم سرم دیگری آورد که باز پدر قبول نکرد سرم به او وصل کنند و خواست به فرد دیگری بزنند. پدر درخواست اکسیژن کرد. پسر عمو اکسیژن را از مریض دیگری که از مجروحین حادثه نبود گرفت، پدر وقتی موضوع را فهمید اجازه استفاده از اکسیژن را نداد، با تندی به پسر عمو گفت من نمیخواهم ماسک کسی دیگر را بگیرید. به خاطر کمبود امکانات او را به بیمارستان نظامی منتقل کردند که در آنجا به شهادت رسید. من خوشحالم این وقفه 2 ساعته اتفاق افتاد تا در این فرصت که می‌دانی به شهادت می‌رسی با خدای خودت صحبت کنی.

لذت شهادت در نماز جمعه پس از ۳۰ سال مبارزه/ پدر را بعد از شهادت شناختیم

دفاع‌پرس: افرادی که انتحاری کردند متعلق به کجا بودند؟

داعش مسوولیت عملیات را برعهده گرفت. این افراد علف هرزی هستند که بر پایه جهلی که در افغانستان هست به وجود می‌آیند. باید ریشه‌ای نگاه کرد این جهل از کجا آمده است و چه کسی نمی‌خواهد مردم خاورمیانه دانا شوند. قطعا تفکری هست که می‌خواهد مردم جاهل بمانند چون اگر جاهل باشی می‌توانند شست و شوی مغزی دهند و افکار خود را القا کنند تا 2 بچه 18 ساله وارد مسجدی شوند و مسلمانان را بکشند.

دفاع‌پرس: هدف از عملیات انتحاری خاصه شهادت پدر شما و افراد خاصی بود؟

بله، پدرم و آسیب به قومی که آنجا داشتیم.

هدفش پیروزی اسلام بود/ برای رسیدن به هدف از جان و مالش گذشت

دفاع‎پرس: قبل از شهادت به شما و خانواده وصیتی کرده بود؟

در همان لحظه انتقال به پسرعمویم گفته بود درخواستی دارم و اینکه از مردم برای من حلالیت بگیر، پسر عمو گفته بود شما که کاری نکردی، گفته بود فقط می‌خواهم مردم حلالم کنند. کسی که چهار سال شکنجه گوانتانامو و آمریکا را دیده باشد و 2 بار به خاطر گلوله و چندین بار به خاطر ترکش درد و رنج زخمی شدن را چشیده باشد در این 2 ساعت درد برایش مطرح نیست. اگرچه از نظر جسمی درد می‌کشد ولی از نظر روحی قوی بود. بعد حادثه یک ماه در گردیز بودم هیچ کس را ندیدم که بگوید خدارو شکر در این حادثه آسیب ندیده است، همه حسرت این شهادت را داشتند که پاک و با غسل در مسجد به شهادت برسند، این برای خیلی از افراد آنجا آرزو بود.

فکر می‌کنم اگر پدر در اینجا به شهادت نمی‌رسید از غصه دق می‌کرد که اینهمه فرصت شهادت داشت و امکانش پیش نیامد. مدام می گفت من کار نکرده‌ای ندارم نمی دانم کدام کارم مانع شهادت است. پنجشنبه هفته قبلش یکی از همرزمان دوران جهاد که فرمانده یکی از گروه‌ها علیه آمریکا است عطری را به پدر داده و گفته بود این عطر را فرزند شهید فرستاده است، پدر می‌گوید خدا شهید را بیامرزد و به دوستش می‌گوید عطر را اینجا می‌گذارم، شهید که شدم این عطر را روی مزارم بریزید. تا اینکه چند روز بعد شهید شد و عطر را روی مزارش ریختند. کاملا به شهادتش آگاه بود. منتظر چنین روزی بودم. روزی که خبر شهادت پدر را شنیدم به عنوان فرزند آسیب زیادی دیدم ولی واقعیت این است که 18 سال آماده شهادت پدرم بودم. از سال 81 که پدر زندانی شد منتظر بودم یک روز تماس بگیرند و بگویند پدرم شهید شده و به آنچه حقش بود رسید. حیف بود این فرد تصادف و یا مرگ طبیعی از دنیا برود.

دفاع‌پرس: بزرگترین هدف پدرتان در سال‌‎های عمرش چه بود؟

هدف بزرگش این بود که اسلام به پیروزی برسد و در این راه خودش را به گروه و یا حزب و کشوری محدود نمی‌کرد. شده با تفنگ با جان یا گسترش علم و دانش به دنبال این هدف بود. خیلی از ابعاد شخصیتی او را بعد شهادت متوجه شدیم مثلا به بُعد وسیع کارهایش در ایران بعدا پی بردیم که چه سبقه‌ای در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی ایران داشت.

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi