شناسه خبر : 69484
شنبه 23 شهريور 1398 , 09:26
اشتراک گذاری در :
عکس روز

احوال زن های جنوب در "روزی به شهرم باز خواهم گشت"

جنگ، خانواده هاس ساکن مناطق مرزی را آواره کرد و این درد مضاعفی بود بر روی دردهایشان. زن ها بیشتر رنج کشیدند.

فاش نیوز - جنگ، خانواده هاس ساکن مناطق مرزی را آواره کرد و این درد مضاعفی بود بر روی دردهایشان. زن ها بیشتر رنج کشیدند. از یک طرف می بایست بدون مردان خانواده خود که غیرتشان برنمی داشت شهر را ترک کنند و برای دفاع از شهر سلاح به دست گرفته بودند، آواره شهرهای دیگر شوند و از طرف دیگر مصیبت های خانه به دوشی در شهرهای غریب و با کمبود امکانات را به جان بخرند.

 این همه، رنجی بود که زن ها و کودکان خوزستانی در هشت سال دفاع مقدس به جان خریدند. ولی باز هم عزیزان خود را برای حضور در جبهه و دفاع از خاک وطن تشویق می کردند و سختی های خود را از دید آنها پنهان می نمودند. حتی زنها هم نمی خواستند شهر را ترک کنند و بیشترشان به اجبار مردهای رزمنده، مجبور به ترک شهر می شدند.

کتاب "روزی به شهرم باز خواهم گشت" اشاره به موضوع صبوری، استقامت و حضور فعالانه زنان جنوب در جنگ دارد. این کتاب توسط "مهرنوش گرجی" در سال 1398، از زبان خواهران ایثارگر خوزستانی تدوین شده و با حمایت اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان خوزستان در انتشارات سرزمین نور به چاپ رسیده است. قسمتی از خاطرات این کتاب را با هم می خوانیم:

"خداحافظی با مریم "؛ راوی میمنت کریمی

سه، چهار ماهی می گذشت که خبری از همسر فاطمه نبود و خانواده اش اصرار داشتند که این ماه های آخر دوره بارداری اش را در کنار خانواده بگذراند و از آبادان خارج شود. همه سعی مان این بود که مریم را راضی کنیم تا او هم فاطمه را راضی به رفتن کند. به مریم گفتم: با این اوضاع و در این شرایط بهتر است فاطمه را به امیدیه ببری.

- میمنت اگر به خودت بگویند شهر را ترک کن و برو چه حالی داری؟ آیا واقعا قبول می کنی در این وضعیت شهرت را ترک کنی و بروی برای خودت راحت باشی؟

- اگر مسئله خواستن دل است من می خواهم بمانم و تا آخرین نفس خدمت کنم ولی اگر مصلحت در این باشد که شهر را ترک کنم و حضورم باعث ایجاد مزاحمت و حتی دردسر برای دیگران باشد، حتما شهر را ترک می کنم ...

دو روز گذشت و دیدم که مریم با چشمانی پر از اشک و با فاطمه به امیدیه رفت...

دو یا سه روز طول نکشید دوباره برگشت. وقتی به محل اقامتمان در بیمارستان رفتم دیدم که مریم برگشته و به همان حالت همیشگی زانوهایش را بغل کرده است و گوشه ی اتاق نشسته بود گفتم: چی شده برگشتی؟

- وقتی خداحافظی کردم و رفتم فکر می کردم آخرین دیدارمان است و دیگر تو را نمی بینم.

مثل همیشه که او را در این حالت می دیدم خواستم با او شوخی کنم پس به او گفتم: ببین مریم من کاری ندارم اگر کشته شدم تو باید منو غسل و کفن کنی.

-من با این دست های کوچک چطور می توانم تو را به این بزرگی بشورم؟

-کاری نداره . رژیم می گیرم و لاغر می کنم. تو زیاد غصه نخور بالاخره یه کسی را پیدا می کنم و می فرستم کمکت کند تا زیاد به زحمت نیفتی.

او هم خندید و گفت : تو هم قول بده خودت مرا غسل و کفن کنی.

-بازم شروع کردی؟

میمنت می دونی دیشب خواب دیدم.

-چه خوابی؟

-دیشب برادرم مهدی را در خواب دیدم. بهش گفتم مهدی مگه تو قول ندادی که مرا پیش خودت ببری چرا نبردی؟ چرا نیامدی؟ او هم گفت : الان اجازه ندارم بگذار اجازه بگیرم چشم.

فکر نمی کردم این خواب آن قدر واقعی باشد که فردای آن روز در غروب شنبه 12/05/1363 مریم به آرزویش رسید ...

عاقبت خودم به خواسته اش عمل کردم و به کمک غسال رفتم. نمی دانم چطور دلم آمد او را غسل و کفن کنم و به خاک بسپارم.

 لازم به ذکر است شهیده "مریم فرهانیان" متولد 24 دی ماه سال 1342 بود. او با شروع جنگ تحمیلی، در سن ۱۷سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول امداد‌گری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحین جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد. سرانجام این شهیده بزرگوار در غروب سیزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۳ در اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید.

***********************************************************

کتاب "برای تو می نویسم" دلنوشته های یک نوجوان خوزستانی است به نام "فاطمه عالی نژاد" که بر اساس شنیده های خود از جنگ دست به قلم برده است و احساس پاک خود را با شهدا و سایر ایثارگران در میان گذاشته است.

این کتاب در بهار سال 1398 به نگارش درآمده و تصویرگر آن خجسته رستگاران می باشد. با هم چند دلنوشته این نوجوان معتقد و قدرشناس را می خوانیم:

"زمین صاف نیست"

شنیده ام آسمان معراج است اما ما انسان های خاکی اسیر زمین شده ایم و تا پرواز ...با این بال های بسته و پاهای بی جان مگر می شود زمین را وداع گفت؟

شنیده ام اما بوده اند انسان هایی که زمین را با فهم و غیرت مردانه پیمودند، نه با پای جسم که با بال جان، هرگز زمین نخوردند و از همین زمین به سوی خدا جاده ای ساختند، صاف و آسمانی. همانان که ققنوس گونه در آتش سوختند تا چراغ راهی باشند برای ما که گم نشویم و در تاریکی سرد زمین نمانیم.

"نثر روان "

می خواهم از تو بنویسم از تو که درکت برایم سخت است. از تو که در لحظه لحظه زمان حاضری و نگهبان ثانیه های زندگیمان.

به نام تو بزرگ مرد شاهد عرصه حیات می نویوسم. برای تو که چون شهابی بر آسمان اقبال من گذشتی و هنوز که هنوز است آسمان از سرخی نامت می درخشد. می خواهم آنقدر از تو بنویسم، فهمیده شوم ای شهید.

از جعفری

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
در همین حد ودر همین موازات قدم برداری مشکلی نیست ولی اگه بخوایی از اجانب اسطوره
سازی کنی خیلیا مخالفت میشن .
اون خلبانم که تگه واقعیت داشت اگه اگه اگه ..... خیلی راحت دستور رو اطاعت میکرد .
پرواز میکرد و بعد از تسیلم شدن در یکی از فرودگاهای ایران فرود می اومد بعد آشیانه های جنگده های عراقی رو گزارش میکرد . تا عقابای ما میرفتن ساقطشون میکردن .
نه اینکه حالا اگه راستم باشه خودشو مفت به کشتن بده تا ما قضاوت کنیم . آره خانم . فاش سانسور نکن . بحثم نکنید هر مشکل خیلی بد راه حل آسونتری داره .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi