شناسه خبر : 69495
یکشنبه 24 شهريور 1398 , 15:30
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت وگو با همسرجانباز نخاعی، سیدمحمدرضا طباطبایی

دلم می خواهد هرلحظه کنارش باشم!

نیازی نیست که به زبان بگوید که "عاشق" است. تنها کافیست اندکی به زلالی چشمانش بنگری تا موجی از دوست داشتن خالص و بی ریا را نسبت به همسر جانبازش در پس آن همه شرم و حیا ببینی...

فاش نیوز - نیازی نیست که به زبان بگوید که "عاشق" است. تنها کافیست اندکی به زلالی چشمانش بنگری تا موجی از دوست داشتن خالص و بی ریا را نسبت به همسر جانبازش در پس آن همه شرم و حیا ببینی.

از ابتدا تا به انتهای گپ و گفتمان با بانو «پروین بیاتانی»، به وضوح برق خوشبختی و رضایت را در سیمایش می شد دید. با وقار است و متین و هرگاه صحبت از "آقاسید" می شود، لبخندی شیرین پهنای صورتش را می پوشاند و در پس آن، نم اشکی که در نی نی چشمانش می درخشد.

بی آنکه کمترین درکی از جنگ داشته باشد، اما رزق حلال پدر و تربیت صحیح مادر، ذات پاک و ضمیر روشن، اراده او را چنان استوار می سازد که با خود می گوید "جانباز هم حق زندگی دارد" و همین اندیشه زیبا، او را تا عمق زندگی با یک جانباز نخاعی می کشاند و در این میان خواست خداوند بر حضور اولاد صالحی به نام "شاهین" رقم می خورد که قرار است به زودی داماد شود.

با افتخار داستان زندگی این بانوی مهربان را در کنار جانباز نخاعی «سید محمدرضا طباطبایی» با هم مرور می کنیم.

فاش نیوز: خانم بیاتانی! شمایی که در دوران دفاع مقدس خیلی کم سن و سال بودید و شاید از وقایع آن دوران چیز زیادی به خاطر نداشته باشید، با چه انگیزه ای تصمیم به ازدواج با یک جانباز نخاعی گرفتید؟

- ابتدا بگویم که من در یک خانواده بسیار معمولی، اصالتاً ملایری، با چهار خواهر و دو برادر بزرگ شدم. زمانی که دختر خانواده بودم، با آنکه هیچ شناختی از مبحث جانبازی نداشتم اما علاقمند بودم که با یک جانباز ازدواج کنم. شاید این علاقه، ذاتی و در خونم بوده؛ زمانی که یک جانباز را روی ویلچر می دیدم، ناخودآگاه برایم مقدس بود و دوستش داشتم. گاها در این مورد با دوستانم و یا با مادرم صحبت می کردم. خانواده از سختی زندگی با یک جانباز برایم می گفتند اما از سویی فرزندانشان را طوری تربیت کرده بودند که با بازگو کردن نظراتشان، تصمیم نهایی را به فرزندان واگذار می کردند. من هم با شور و اشتیاقی که روی تصمیمم داشتم، انتخابم را انجام دادم و همیشه از این بابت شاکر خداوند هستم.

 

فاش نیوز: ماجرای ازدواجتان با آقا سید چگونه رقم خورد؟

- واقعیت این است که من از طریق شوهرخواهرم با آقا سید آشنا شدم. ایشان در کار سرامیک و کاشی بوده و هستند. یک روز برای من تعریف کردند که کاری را در منزل جانبازی گرفته اند. بنابراین برنامه ریزی کردیم و یک روز من به همراه دامادمان به منزل ایشان رفتیم. شاید باور نکنید اما همان لحظه اول که آقا سید را دیدم، گویی قلبم باز شد و محبت ایشان در درون آن جای گرفت و حس کردم سال هاست که  ایشان را می شناسم. با هم صحبت کردیم و پس از مدتی هم زندگیمان را آغاز کردیم.

 

فاش نیوز: از خصوصیات اخلاقی و همچنین شرایط جسمانی  ایشان هم بگویید.

- ایشان واقعاً انسان خوب و متدینی هستند و درک بالایی دارند. چند وقتی است که مشکل قلبی پیدا کرده ام؛ ایشان مرا خیلی بیشتر درک می کنند. برای مثال همین چند روز پیش من در اتاق مشغول نماز بودم؛ به گمانم ایشان چیزی می خواستند. دو یا سه بار مرا صدا کردند. این را هم اضافه کنم که ایشان همیشه مرا با لفظ "عزیزم" صدا می کنند. چند بار مرا صدا کردند و من نتوانستم جواب بدهم. ایشان بعد از نماز به من گفتند: یک آن حالم واقعاً بد شد و فکر کردم به خاطر مشکل قلبتان حالتان بد شده است. از این پس هر وقت سر نماز بودید، صدایتان کردم یک "الله اکبر" بلند بگویید که من خیالم راحت شود.

البته این را هم اضافه کنم که گاهی بنا به شرایطِ سختی که ایشان دارند، درجه بسیار خوب بودنشان کمتر می شود که این امر کاملاً طبیعی است. زمانی که خودم را جای ایشان می گذارم، می بینم واقعاً شرایط  جسمانی سختی دارند. شب تا صبح روی تخت هستند و روز هم تا شب روی تشکی که در اتاق پهن کرده ام. مفاصل بدنشان بسیار خشک است و اسپاسم شدید دارند؛ به طوری که کمر ایشان اصلاً تا نمی شود؛ به هیچ وجه نمی توانند روی مبل بنشینند. به جرأت می توانم بگویم که من اگر کنار دست ایشان نباشم و یا ویلچر کنار دستشان نباشد حتی یک لیوان آب هم نمی تواند بردارد. درست مانند یک نوزاد شیرخوار نیاز به مراقبت دارند. من حتی جوراب و کفش ایشان را باید خودم پایش کنم و برای وضو گرفتن، مسح پایشان را خودم می کشم. البته این را هم عنوان کنم که هیچ منتی نیست و همه اینها را با افتخار برای ایشان انجام می دهم و خدا را شاهد می گیرم تا به حال هیچ کاری را با منت برای ایشان انجام نداده ام. اجازه بدهید در همین باره خاطره ای را برایتان نقل کنم.

خاطرم هست که روز عقد، ایشان به من گفتند: "من می خواهم نمازم را بخوانم و با خدای خودم راز و نیاز کنم؛ شما راضی هستید زمانی که صدایتان کردم بیایید و مسح پای مرا بکشید؟ شما اگر راضی نباشید، نماز من درست نیست."

 البته همسر جانباز فقط برای جانباز یک همسر نیست، همه کس اوست و خوبی قضیه آن است که خود آقای طباطبایی هم این را قبول دارد.

 

فاش نیوز: زندگی در کنار یک جانباز چگونه است؟

- ابتدا بگویم که خداوند را بسیار شاکرم و به همسریِ یک جانباز افتخار می کنم. زمانی که در کنار ایشان قدم برمی دارم، با سربلندی و  افتخار ویلچر ایشان را حرکت می دهم. زندگی با  ایشان بسیار عالی است و هر روز که می گذرد، بیشتر عاشقش می شوم.

 

فاش نیوز: در بیشتر مراسمات شما را همراه آقای طباطبایی دیده ام، این به چه معناست؟

- این مسئله اصلاً اجباری نیست بلکه این خواسته قلبی خودم است که دوست دارم همیشه همراه ایشان باشم؛ حتی زمان هایی که ایشان بعد از ظهرها به باشگاه می روند، به ایشان می گویم اگر موقعیتش بود با شما باشگاه هم می آمدم.

 

فاش نیوز: چرا اینطوری هستید؟

- علتش این است که وقتی کنارشان هستم، خیالم راحت تر است؛ چرا که اگر ایشان نیاز به هر کمکی داشته باشند، خودم راحت ترم که باشم. وقتی که نیستم، دائم نگرانم و با خودم می گویم: الان آب نمی خواهد، قرص نمی خواهد؟ از سویی وقتی جانبازان دیگر را هم می بینم، هم تجدید روحیه ای برای خودم می شود و هم خودم از بابت آقا سید خیالم راحت تر است.

و اینجاست که نم اشکی که مدت هاست در میان چشمانش زندانی است، به یکباره رها می شود و عاشقانه می گوید: «حقیقتاً نبودشان را نمی توانم تحمل کنم. حسی که من به عنوان همسر به آقا سید دارم، حس مادر به فرزند است و شاید هم کمی بیشتر.»

فاش نیوز: فکر می کنید ایشان هم به همان اندازه عاشق شما هستند؟

- به نظر من این علاقه دو طرفه است اما من فکر می کنم علاقه من کمی بیشتر است.

 

فاش نیوز: برخورد خانواده و اقوام با شما به عنوان خانواده یک جانباز چگونه است؟

- اقوام من پس از ازدواج من با آقای طباطبایی تازه متوجه شده اند که جانباز یعنی چه و خدا را شاکرم که تمامی خانواده و اقوام من آقاسید را واقعا دوست دارند و احترام فوق العاده ای برای ایشان قایل هستند و آقاسید هم نسبت به خانواده من واقعا همینطور هستند. حتی پدربزرگ و مادربزرگ مادری ام که در قید حیات هستند ایشان را خیلی دوست دارند؛ طوری که مادربزرگم بارها و بارها پیش همسرم  به من می گوید: پروین اگر آقاسید را اذیت کنی من حلالت نمی کنم.

 

فاش نیوز: از مشکلاتی که یک جانباز در زندگی دارد بگویید.

- مشکلات جانبازان که واقعا زیاد است و این خاصِ همسر من نیست.  این که می گویند درد کشیده درد را می فهمد جمله کاملا درستی است. همسر من روزانه حدود ده تا قرص مصرف می کند. چند قرص جداگانه هم درشب می خورد تا بلکه بتواند بخوابد. با این مشکلات جسمانی، برای گرفتن یک ویلچر، پسر من باید کلی دوندگی کند. دو دوره از وقت گرفتن ویلچرشان گذشته هنوز هم تحویل نداده اند. ولی از دیدگاه مردم اینگونه است که همه امکانات در اختیار جانباز و خانواده اش هست و در رفاه کامل بسر می برند. کسی از درد کسی خبر ندارد.

شاید گفتن این موضوع کار درستی نباشد اما چرا باید یک جانباز مستأجر باشد آن هم با این اجاره های سرسام آور. ما با آن که یک فرزند پسرداریم دوسال است که عقد کرده است، نمی توانیم برایش عروسی بگیریم. مشکلات مالی و گرانی امروز جامعه را هم که خودتان شاهد هستید.

فاش نیوز: نگاه مردم کوچه و بازار نسبت به شما چگونه است؟

- متاسفانه مردم درک درستی از "ویلچر" ندارند. فرقی هم برایشان نمی کند جانباز باشد یا معلول؛ خیلی سریع واکنش نشان می دهند و بعضا نگاه ترحم آمیز دارند. من از این نگاه مردم بیزارم. البته گاها خانم هایی که متوجه شده اند من همسر جانبازم گفته اند خدا اجرتان بدهد و ما را هم دعا کنید. اما درکل من به دیدگاه مردم کاری ندارم  و زندگی خود را دارم و آنچه که خالصانه خداوند برای من قرارداده و من به آن اعتقاد دارم برایم مهم است. در جمع فامیل هم که یا از بستگان خود من هستند و یا از بستگان آقاسید که بسیار با احترام ما را می پذیرند و مشکلی نداریم.

 

فاش نیوز: آیا از زندگیتان راضی هستید و آیا شده تا به حال از انتخابتان احساس پشیمانی کنید؟

- به هیچ عنوان؛ و شک ندارم اگر یک بار دیگر هم به دنیا بیایم حتما ایشان را برای زندگی انتخاب می کنم. خدا را شکر می کنم زندگی خوبی داریم، همسر خوب و فرزند خوب؛ و من درکنار آقای طباطبایی واقعا خوشبختم.

هر زمان که فرصتی پیش می آید، دیروز و امروزم را که با هم مقایسه می کنم دقیق می شوم که آیا امروز خطایی نکرده ام که او را آزرده باشم، اگر چنین باشد پیشانی اش را می بوسم و حلالیت می طلبم. البته این به معنای آن نیست که  هیچ مشکلی وجود ندارد و یا بحثی میانمان نمی شود بلکه اینها هم لازمه زندگی است؛ اما زمانی هم که مشکلی پیش آمده، بازهم من پیشقدم شده ام، می پرسید چرا؟ می گویم چون دوستش دارم. حتی برای یک لحظه نمی توانم ناراحتی ایشان را ببینم. خداوند را بارها و بارها شاکرم که جانباز را سر راه زندگی من قرار داد. پدر و مادر من احترام ویژه ای برای آقاسید قایل هستند و هربار که تماس می گیرند اول سراغ آقاسید را می گیرند بعد حال مرا می پرسند. معمولا اینطور است که فرزند از پدر و مادرش طلب دعای خیر می کند اما مادرم همیشه به من می گوید تو برای من دعا کن! چون تو همسر یک جانبازی؛ آقاسید اولاد پیغمبر است و شما همسر یک سید جانباز هستی و به عنوان همسر جانباز جایگاه والایی داری.

 

فاش نیوز: احساس قلبی فرزندتان نسبت به این که فرزند یک جانباز است چیست؟

- ایشان واقعاً به وجود پدرش و اینکه فرزند یک جانباز است افتخار می کند چرا که جانباز از سوی خدا برگزیده شده تا سره از ناسره شناخته شود.

 

فاش نیوز: ارتباطتان با دیگر همسران جانبازان چگونه است؟

- ارتباط بسیار عالی با هم داریم و من همه شان را دوست دارم چرا که شرایط یکسانی داریم و برای همین هم هست که در مراسماتی که برگزار می شود با شور و اشتیاق شرکت می کنیم؛ چرا که برای تجدید روحیه و حال و هوایمان خوب است. گاها که این جلسات و برنامه ها به دلایلی به تعویق می افتد واقعا دلتنگ یکدیگر می شویم.

 

فاش نیوز: آیا شده که دورهمی هایی را با هم داشته باشید و یا اینکه چه نوع تفریحاتی را لازم می دانید؟

- البته مکان مشخصی را که بتوانیم این دورهمی ها را فراهم کنیم، بنا به شرایطمان نداریم. اما من از طرف بسیاری از همسران جانبازان عرض می کنم که ما همسران به لحاظ شرایط زندگیمان نیاز به تفریحات زیارتی، سیاحتی داریم و لازم است که گاهی دورهمی داشته باشیم.

 

فاش نیوز: آیا آقای طباطبایی اهل سفر هستند؟

- بله گاهی که موقعیتی فراهم شده سفر هم رفته ایم. ایشان می گوید وقتی می رویم سفر همه افکار منفی را دور بریز و از مسافرت لذت ببر. من واقعا مسافرت باایشان را بسیار دوست دارم. ایشان واقعا خوش سفر هستند. در سال 97 و سه ماهی مانده به عید سال 98، تصمیم گرفتیم به مشهد برویم. پسرم نتوانست با ما بیاید؛ بنابراین خواهرکوچکم به همراه همسر و فرزندشان را با خود همراه کردیم.  درکنار آقاسید به قدری به آنها خوش گذشته بود که خواهرم می گفت هرمسافرت دیگری هم باشد ما با شما می آییم. آقاسید واقعاً خوش سفر هستند.

 

فاش نیوز: خودتان چطور؟

- بله. اگر همین الان آقای طباطبایی بگوید برویم سفر در دوثانیه فقط چهار تکه لباس برمی دارم و می رویم. فکر کنم ان شالله پس از این که پسرمان سر خانه و زندگی خود برود، تصمیم داریم دوسه ماه یک بار به مسافرت برویم. من عاشق امام رضا(ع) هستم. اگر یک سال بگذرد و به دوسال کشیده شود به امام رضا(ع) گله می کنم.

 

فاش نیوز: با توجه به اینکه در ماه محرم هستیم، حال و هوای آقاسید در این ایام چگونه است؟

- حال و هوای بسیار غریبی دارند. ایشان هیچ وقت شفای پاهای خود را از خدا نخواسته اند اما همین که دهه اول محرم می شود می گوید کاش خداوند آنقدر به پاهایم توان بدهد تا جایی که در توان دارم بتوانم پا به پای جمعیت عزاداری کنم و من واقعا می بینم که ایشان در روزهای محرم واقعا عاشقانه و دربهترین وضعیت عزاداری می کنند.

در اثنای گفت وگویمان با بانو،  آقاسید هم به جمعمان اضافه می شود. شادی درونی اش واقعا مثال زدنی است و به گفته خودش از اینکه خلوتمان با بانو را به هم زده صمیمانه عذرخواهی می کند. ما نیز حضور ایشان را مغتنم می شماریم و فرصت چند دقیقه ای تا اذان ظهر را با افتخار در کنار ایشان سپری می کنیم.

این سید بزرگوار صحبت های خود را پس از  نام خدا، با یاد دوستان شهیدش آغاز می کند و می گوید: ماهرچه داریم از آنهاست.

وی که لیاقت دریافت نشان جانبازی درسال 65 و در عملیات کربلای5 بر سینه اش نشسته است، وقتی از میزان رضایتمندی اش از زندگی مشترک با بانو سوال می کنم با تواضع خاصی می گوید: ایشان باید از من راضی باشد چرا که همه زحمات من بر دوش ایشان است و از این بابت ایشان باید مرا حلال کند.

اما در کل باید بگویم ما جانبازان مدیون همسرانمان هستیم چرا که زندگی به وجود آنها اداره می شود؛ و به شوخی ادامه می دهد: ما که کاری نمی کنیم  فقط روی ویلچر نشسته ایم و دستور می دهیم و می خوریم و می خوابیم! پس جانباز اصلی به نظر من همسران ما هستند و اگر یک روز درکنار ما نباشند برای ما واقعا سخت است. از طرفی محدودیت هایی هم که به واسطه وجود ما دارند بسیار است چرا که جایی نمی توانند بروند. پس خدا هم راضی باشد و ما را حلال کنند. آقاسید که برای وضو آماده می شود ما هم صحبت هایمان را با بانو پی می گیریم:

 

 فاش نیوز: خواسته شما از مردم و مسئولان چیست؟

- خواسته من و دیگر همسران جانبازان خواسته زیادی نیست؛ فقط این که جانبازان و همسرانشان را درک کنند. چرا که جانبازان برای ما و همنوعانمان سلامتی خود را از دست داده اند، پس این همه کوتاهی برای چیست؟ چرا همسر من برای یک ویلچر باید التماس کند و بعد از صدبار رفتن و آمدن، آن را در اختیارش بگذارند. ما از مسئولان می خواهیم بیشتر به فکر جانبازان باشند و آنچه که مرا در این سال ها زجر می دهد خانه اجاره ای و مستأجری است. چرا که ابتدا خانه ای داشتیم که ضمانت وام بانکی بوده که صندوق ذخیره بسیجیان به جای اقساط آن را برداشت و درحال حاضر، دریافتیمان بابت اجاره مسکن می رود.

 

فاش نیوز: از آرزوهایتان برایمان بگویید.

- تنها آرزویم این است که تا زنده هستم پدر و مار و فرزند و همسرم بالای سرم باشند و درکنار آنها اقوام من و اقوام آقاسید. شاید این آرزوی مرا زیاد باور نکنید اما ای کاش پدر و مادر آقاسید هم در قید حیات بودند و فرزندان و نوه هایشان را می دیدند. به نظر من کسی که مادر شوهر و پدرشوهر ندارد هیچکس را ندارد چرا که اگر بودند امروز از تجربیاتشان استفاده می کردم.

 

- بارها و بارها به خود آقا سید هم گفته ام و همیشه سر نماز از خداوند عاجزانه تقاضا کرده ام که به من  آنقدر توانایی و سلامتی بدهد که بتوانم در خدمت این جانباز باشم. من زندگی را با ایشان می خواهم و حتی نمی خواهم یک ثانیه بیشتر از ایشان زنده باشم چون زندگی بدون ایشان واقعا برایم بی معناست.

**صدای خوش اذان زیباترین و تنهاترین صدایی است که انسان را به وحدانیت پروردگار فرا می خواند. ما نیز لبیک می گوییم و پیش از آن از خداوند برای تمامی جانبازان راه حق و حقیقت و همسران فداکار و باوفای آنان سلامتی و سربلندی دنیا و آخرت را آرزومندیم.

صنوبر محمدی

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
به جرات میتوانم بگویم یکی از بهترین گفتگوهای ساده و بی آلایشی بود که خواندم و به قدری صحبت های این خواهر ارجمندم ساده و از عمق ووجودشون بود که با خوندن هر کلمش اشک می ریختم. برایشون از خدا سلامتیشونو درکنار همسرجانبازشون میطلبم.
سلام علیکم بر بانوی بزرگوار و یار و همراه جانباز طباطبایی.
خداوند به شما سلامتی و عزت الهی نصیب کند و پسر گل و باشخصیتتان را برایتان نگهدارد و بزودی با رفع مشکلات و تنگناها عروسی اش را بگیرید تا خوشبختی او را هم ببینید.
درود و سلام خدا بر خانم پروین بیانانی و همسر قهرمان و انقلابی اش حاج آقاسید محمدرضا طباطبایی عزیز.
واقعا شعف برانگیز است که با بطن بسیار زیبای زندگی شما آشنا شدم و لذب بردم.
چه خوب است مطالعه زندگی چنین انسانهای بزرگی که گمنامند و جامعه بی بهره از وجودشان. بی بهره از آن جهت که جوانان امروز نمیدانند که چه کوهرانی برای الگو گیری در جامعه و اطرافشان وجود دارند که با چنین عشق و سادگی ولی با کلی مسائل و مشکلات زندگی می کنند.
امثال این بانوی بزرگوار و آقا سید عزیز باید عبرتی باشند برای بهتر زیستن جوانان. جوانانی که حال و حوصله هیچ کاری را ندارند و بجز معدودی، غالبا در حال نق زدن هستند.
باید شاهین عزیز، فرزند برومند و صالح این زوج خوشبخت را نیز دید که با چه عشق و خلوصی، با کمال ادب و احترام و رفتاری همراه با متانت، نه تنها با پدر و مادر خود بلکه با دیگران دارد و باعث افتخار هر پدر و مادری است.
بهترین آرزوها برای سلامتی و تداوم این زندگی شیرین و خوشبختی و سرو سامان گرفتن سیدشاهین ظباظبایی را از خداوند طلب میکنیم.
خانم صوبر محمدی عزیز، از شما هم بخاطر معرفی این خانواده ها و ترویج فرهگ ایثاروشهادت و نیز ترویج خانواده سالم و صالح به جامعه امروز عمیقا سپاسگزاریم. و از فاش نیوز هم.
موفق باشید
باعرض سلام خدمت همه دوستان عزیز.خیلی ممنون شمالطف دارین .ازاینکه حوصله به خرج دادین وخلاصه ای اززندگیمان را مطالعه کردین ممنون.میخواستم همین جا اززحمتای خانم محمدی هم تشکروقدردانی کنم
در این گفتگو این جانباز عزیز و همسر گرامیشان به چند سئوال برخورد می کنیم .
اول چرا پس از بیش از 33 سال از پایان جنگ این جانباز نخاعی و خانواده محترمشان مستاجر هستند؟
دوم چرا باید این خانواده برای تامین زندگی و ازدواج پسرشان باید دغدغه داشته باشند؟
سوم چرا ویلچر مناسب برای این جانباز عزیز نخاعی فراهم نیست؟
و ده ها چرای دیگر که این خانواده از مناعت تبعشان آن را ابراز نداشتند...
سلام . عزیز خوب . یه کم باجنبه باش تا برات حرف بزنم و بگم چی شد. من قدر نشناس نبودم. من همان موقع هم ارزش وجودی یک جانباز نخاعی را می دانستم. سالها چرخید و چرخید و چرخید تا بازم 29 شهریور روز جمعه شده است. همان روزی شده که ما ساعت سه از خانه شما رفتیم. اون روز که ما از خانه شما رفتیم حس غریبی در من به وجود آمده بود. دلم می خواست برای تو کاری انجام بدم . من و خواهرم کنار هم نشسته بودیم و ازپنجره هواپیما مبهوت به بیرون نگاه می کردیم . تا مقصد حرفی نزدیم. نمی دونم او به چه چیزی فکر می کرد. اما من هرار راه رفتم که به خوشبخت کردن تو ختم می شد . دنیای خوشبختی تو در کنار من نشسته بود و من نمی دانستم چطور تو را به این دنیا وصل کنم. یه گره بزرگ تو کار بود. پدرم به هیچ کس اعتماد نداشت و برادرانم برخلاف ظاهرشان که خیلی مرید و مقید به نطر می رسیدند ، اهمیتی به خواست یک دختر نمی دادند تا من را در خواسته ام یاری کنند. اگر می خواستند همانطور که زمین و زمان را بهم بافتند تا خاک دو عالم بر سر ما کنند و چندین نفر را برای تحمیل کردن نطر طالمانه شان به ما واسطه کردند ، برای رسیدن دو جوان مومن که یکیش تو بودی از دیگران کمک می گرفتند . مردسالاری عجیبی در خانه ما حکم فرما بود. حتی چند روزی ماجرای ما را به طنز و خنده تبدیل کرده بودند و تهش تحکم کردند اول درس بخوانید و هنوز که هنوز است درس خواندن ما از نظر آنها تمام نشده است !
دو روز بعدش من از شدت اضطراب و استیصالی که بر جانم چنگ انداخته بود به درون حمام پناه بردم و زیر اب جاری دعاها خواندم و کمک خواستم از خدا . خدا هم کمک نکرد . انگار خدا سالهاست که در زندگی من حضور ندارد و نمی بیند بر سر ما چه می آورند!
آیا تو می دانی خدا کجا می رود ؟
من فکر می کنم خدا تو خانه دخترهایی است که بلدند چطور ترس پریدن را در دل باباهای خود بیندازند. ما پرنده پر و بال بسته بودیم . من که بال شکسته بودم . همه خیالشان راحت بود ما از جلوی چشمشان جایی نمی پریم ... آی خدااااااااااااااااااوو
دیروز در شرایطی متوجه شدم برادرم دخترش را به عقد یه دکتر روانشناس درآورده است . می بینی بازی روزگار چقدر خنده دار و مضحک است . سالها منتظر این روز بودم که ببینم چه کسی را برای دخترش انتخاب می کند . حالا یه چیزی که بهم آرامش می ده که بین دکتر من و دکتر او تفاوت است از زمین تا آسمان . منو ببخش بخاطر سختی هایی که کشیدی . شرم بی موقع بلای جانم شده بود و از آن سال تا امروز یک چشمم خون است و یک چشمم اشک . ما هم خوشبخت نشدیم . یعنی نگذاشتند که خوشبخت شویم . اما نون و نمک مطهری که در خانه شما خوردیم باعث شد در این سالها بین سبک زندگی من و اعضای خانواده تفاوت باشد . خواهرم نیز به همان اندازه من فکر می کند . نمی دانم این روش زندگی ما باعث خوشحالی شما می شود یا نه ؟
اما من از تو عاجزانه می خواهم به حکم محبت و انس برادری که در فضای هشت سال دفاع مقدس قلب تو را نورانی کرده بود تا جان شیرینت را برای ما به خطر بیندازی ، برای این روزهای غربت و تنهایی دختران باآبروی مذهبی دعا کنی و از خدا بخواهی هیچ لبی برای درخواست خوبیها و محبتها بی موقع بسته نشود !
یه چیز بگم ؟ میشه حالا تو برام بگی زیر آفتاب تابان چی گفتید به هم ؟
بعدم به این دوستات بگو اینقده ضایع بازی درنیارن . بابا صداتون مشخصه . من دیگه حال ندارم ادامه بدم . یادتون تا یه جمله بهم می نوشتید ده بار زنگ می زدم . حال ندارم دل و دماغ سابق را ندارم تا با این زنگ زدناتون منم پاتک بزنم بهتون . اروم بگیرید .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi