شناسه خبر : 69780
چهارشنبه 01 آبان 1398 , 16:18
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با امیر سرتیپ محمد ملایری(بخش نخست)

دیدگانم بگرفتی که بغیر از تو نبینم!

از ناحیه ی جفت چشم، گوش راست، دست چپ، قطع روده ۳۰ سانت، از بغل شُشم ترکش درآوردند، هر دو ران تا زانو که ترکش داغون کرده است، دو عدد چشم خوشگل هم داشتم که هدیه دادم به خدا و پس هم نمی گیرم؛ سرمایه ی آخرتم است!...

فاش نیوز - اولین روز از هفته دفاع مقدس بود که تلفن زنگ خورد و امیر جانبازی که قبلا یک بار افتخار همصحبتی تلفنی با او را داشتیم پشت خط بود. می گفت دارد از مراسم رژه ای که همه ساله در آغازین روز هفته گرامیداشت دفاع مقدس در کنار حرم مطهر حضرت امام خمینی(ره) برگزار می شود برمی گردد. این تقارن و فرصت را غنیمت شمردیم و چون می خواستیم از نزدیک هم این دلاور مرد ارتش اسلام را زیارت کنیم، از او خواهش کردیم در مسیر عبورش سری هم به ما در دفتر فاش نیوز بزند.

او که جانبازی نابینا و بصیر است، خیلی زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردیم رسید و به کمک و راهنمایی آجودان هایش، با آن قد رشید و لباس مرتب نظامی و درجه ها و نشان های رنگارنگی که داشت از در درآمد و جلوه دیگری در این روز به محفل رسانه ای ما بخشید.

 

فاش نیوز: باعث افتخار است برای ما که توانستیم در خدمت شما باشیم. ما امروز دوست داریم که از شما بشنویم چون هفته دفاع مقدس هم هست؛ صحبتی برای ما بکنید از جبهه، از جانبازی و ... به هر حال رسالت ما انتقال این فرهنگ است و شما هم اسطوره های این کشور و اسطوره های مقاومت و ایثار هستید. درست است که ما هم خودمان ظاهراً روی ویلچر هستیم و جانباز نخاعی هستیم اما در مقابل شما کسی نیستیم.

محمد ملایری: سلامت باشید. اصلاً این حرف را نزنید. من بارها و به کرات گفته ام که در مقابل جانبازانِ نخاعی، جانبازی ما عدد و رقمی به حساب نمی آید. درست است از بُعد اطباء می گویند که سلطان بدن چشم است ولی شاید این اولین خاطره ای است که من از دوست جانباز قطع نخاعی ام دارم. من دوستی داشتم که از نیروهای وزارت دفاع بود. ایشان 3 بار از پارچین رفت جبهه؛ یک بار هم تیر مستقیم کمانه کرد و از بغل کلاهش رد شد و هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. سال 1366 این بنده خدا زمانی که هواپیماهای عراقی به نیت زدن(فکر می کنم طرح 5 پارچین بود) وارد تهران شده بودند و چون زاغه هایی که آنجا طراحی شده و انبارهای مهمات و کلاً سیستم ساخت انواع سلاح ها در پارچین شکل می گیرد؛ طوری طراحی شده است که به هیچ عنوان هواپیما نمی تواند راکت بزند؛ چون در دل کوه ها قرار گرفته شده است. خلاصه این هواپیما می آید و موفق نمی شود و در آخر مجبور می شود بیاید قسمت نجاری و ناهارخوری را بزند. شاید نزدیک 2000 نفر در آن سالن غذا می خوردند که راکد می خورد آنجا. فکر می کنم حدود 1000 نفر شهید دادیم و تعداد زیادی جانباز. من جمله این دوست بنده که از سال 1361 در این چند مرحله ای که به جبهه رفت و آمد، هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. من همیشه معتقدم که هر چه خواست خدا باشد، همان می شود. این بنده ی خدا آنجا مجروح و قطع نخاع شد.

من سال 1367 یک چشمم می دید و در واقع خدا این لطف را در حق من کرده بود که با یک چشم همه را می دیدم و بین هیچ کس هم فرقی نمی گذاشتم! این بنده ی خدا منزل ما دعوت بود. من خیلی اصرار کردم که منزل ما بماند. ایشان یک جمله ای را به من گفت که من تازه فهمیدم در مقابل جانبازان قطع نخاع هیچ جانبازی نمی تواند بالاتر باشد و واقعاً این چیزی را که می گویم قلباً می گویم.

 

فاش نیوز: البته من حرف هایی را که عرض کردم به خاطر این نبود که مقایسه ای شود، من خودم را می گویم، جانباز باید حائز یک سری شرایط معنوی هم باشد که به او جانباز اطلاق شود. لطف کنید خودتان را کامل تر معرفی بفرمایید. وظیفه ی ما این است که خاطرات جانبازان عزیز را به جامعه انتقال دهیم، به هر حال جامعه در حال تغییر است و روز به روز این کار سخت تر می شود.

- من دست تک تک شما عزیزان را می بوسم؛ با توجه به این که به قول معروف دِین خودتان را ادا کردید، من هم کوتاه و مختصر خودم را معرفی می کنم.

اینجانب «محمد ملایری» با جایگاه سرتیپ دومی و با عنوان مشاور فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، عضو گروه راهبردی ستاد ارتش و مشاور فرمانده گروه راهبردی ستاد ارتش هستم. استخدام اواخر سال 1361 هستم و از سال 1362 وارد ارتش شدم. قبل از این که وارد ارتش شوم یک دوره به عنوان نیروی بسیجی توفیق این را داشتم که اعزام شوم به جبهه های حق علیه باطل. بعد از آن با شرایط خاصی که فرمان امام(ره) بود مبنی بر این که جبهه نیاز به جوانان دارد، بر حسب رسالتی که از بُعد معنوی بر دوشم بود و عشقی که نسبت به ارتش، با توجه به لباس مقدس سربازی داشتم، این افتخار نصیبم شد که به استخدام ارتش دربیایم.

از سال 1362 دوره های مختلفی را طی کردم. بعد از دوره ی آموزشگاه، دوره افسری رفتم. برای دوره تخصصی وارد دانشکده مهندسی ارتش شدم. بعد از آن هم از دی ماه 1362 به جبهه های حق علیه باطل رفتم و به جمع رزمندگان اسلام پیوستم. در شمال غرب در محور پسوه، پیرانشهر، سردشت، زندان «دوله تو»، جنگل آلواتان، بانه و بیشتر محورهای آذربایجان غربی به صورت مقطعی در محور سنندج بودم. در پاکسازی دیواندره، سقز و بوکان بودم. از طرف دیگر به سمت کامیاران در درگیری و پاکسازی کُومُله و دموکرات که در کردستان نفوذ شدیدی داشتند، بودم.

جا دارد اینجا یادی کنم از امیر سرتیپ "دادبین" عزیز که ایشان یکی از اسطوره ها بودند و معروف بودند به "احمد بسیجی". به اتفاق ایشان که فرمانده من بودند و به عنوان فرمانده تیپ معرفی شده بودند. آن زمان درجه ی ایشان سرگردی بود. افتخار این را داشتم که در همه درگیری ها و پاکسازی هایی که در منطقه لازم بود، حضور داشتم. توفیق این را داشتم که یک بار در محور «کانه خلیل»، محور اوقان در درگیری برای اولین بار یک تیر از کنار زانوی من رد شد که برای مدت کوتاهی مجروح بودم و اولین جراحت و مجروحیت من در آنجا بود.

مجدد برای عملیات بدر که مأموریت پیدا کردیم؛ از لشگر 23 نیروهای مخصوص به خوزستان رفتم. مأمور شدم به لشگر 10 سیدالشهدا و مقطعی را در آنجا آموزش هلی برد می دادم به بچه ها؛ مخصوصاً بچه های تیپ ویژه ی شهداء شهید کاوه.

 

فاش نیوز: لشگر 10 سیدالشهداء سپاه؟

- بله. من حتی یک مدت در اندیمشک به بچه های لشگر 27 هم آموزش می دادم. افتخار این را داشتم که در جاهای مختلف به عنوان یک سرباز این آب و خاک، هرجایی که لازم باشد و احساس کنیم که نیاز است، آستین بالا بزنم و پا به کار باشم.

 

فاش نیوز: من خودم اولین دوره ی آموزشی ام را با برادران ارتش در اطراف شوشتر بودم. ما در گروه شهید چمران بودیم. جنگ های نامنظم. آن زمان هنوز سپاه و بسیج خیلی وارد نشده بودند. چند تن از دوستان و کماندوهای ارتشی بودند که به ما آموزش می دادند؛ چون ما آموزش ندیده رفته بودیم. من خاطرات خیلی خوبی از این عزیزان دارم. شما فرمودید که من اول بسیجی رفتم و بعد وارد ارتش شدم. من معتقدم که خیلی از این ارتشی ها خودشان بسیجی هستند و خیلی از این عزیزان بعد از پایان خدمتشان باز هم به صورت بسیجی به جبهه می رفتند و این ها همه یاد ما هست.  خواهش من از شما این است که بفرمایید شما سرباز بودید که وارد ارتش شدید و یا بسیجی بودید و خودتان علاقه داشتید ارتشی شوید؟

- خیر. من بر حسب این که ارتش جمهوری اسلامی ایران در تلویزیون تبلیغ می کرد که داوطلب می پذیرد و بچه های هوابرد تیپ 23 نیروی مخصوص (کلاه سبزها) را نشان می داد و این که اگر دقت کنید، یکی از بچه های «نیروی واکنش سریع» همان کماندوهای به قول خودمان قدیم، در یک جمله ای به نام تیپ 23 نوهد قدّیم معروف بود و الآن آن تیپ 23 نوهد قدّیم رسالتش تغییر کرد و یک تیپ دیگر تشکیل شد به نام تیپ "65 هوابرد" یا همان "نیروی واکنش سریع".

نیروی کماندو و چریک ها یا ساده اش می شود همان "یگان ویژه". بچه های تیپ 65 که چکیده ی 23 قدیم هستند، دوره های مختلفی مثل دوره های رهاگروگان، چتربازی، سقوط آزاد، کارد زنی، اسکی روی آب، اسکی روی یخ، غواصی و انواع و اقسام این دوره های نظامی را چون جنگ های چریکی انجام می دهند و پارتیزانی است، مأموریت های ما بیشتر اطلاعات عملیات و ماموریت های برون مرزی و درون مرزی و شهری است در زمان های مختلف، با نوع مأموریت ها و استراتژیی ای که تعریف می شود؛ هلی برد می کنند، پشت دشمن پیاده می شوند و شرایط خاص را فراهم می کنند تا بقیه ی نیروها برسند و آن هدف لازمی که از قبل شناسایی شده است را به صورت ضربه ای که باید بزنند می زنند و حرکت هایی که باید انجام دهند را انجام می دهند.

امروز خدا را شکر ارتش برادری اش را به نظام جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب ثابت کرده است و خدا را شکر می کنیم که پیرجماران روز 29 فروردین را به عنوان روز نیروی زمینی قهرمان و ارتش دلاور ثبت و ضبط کردند و این افتخار را داریم که به خودمان ببالیم که 29 فروردین روزی است که امام برای ما نامگذاری کرده اند.

وظایف ارتش مشخص است؛ حراست از حریم مرزهای هوایی، دریایی و زمینی را بر عهده دارد و بر مبنای وظایفی که قانون بر دوشش گذاشته است، با آن استراتژی ای  که در درونش تهیه می شود و دستوراتی که از فرماندهی کل قوا می آید، بر مبنای آن چهارچوب، انجام وظیفه می کند. همانطور که گفتم در سیاست دخالتی نمی کند و طبق وظیفه و رسالتی که بر دوشش است، انجام وظیفه می کند. می دانید که ارتش در بحبوحه ی انقلاب شرایط خاصی را داشت و بعد از آن هنوز شهد و شیرینی انقلاب در دهان مردم می چرخید که مشکل بحران کردستان به وجود آمد و بچه های 23 نوهد بودند که رفتند و آن حماسه را آفریدند و کردستان، سنندج، محورهای شهرهای مختلف از پاوه که سقوط کرده بود تا غیره و ذلک را برگرداندند.

جا دارد اینجا از یکی از دوستان و همرزمانم جناب سرهنگ "امیری مهر" یادی کنم؛ ایشان یکی از کسانی بود که وقتی چندین بار خود شهید چمران در (پاوه) سنندج گیر افتادند، ایشان با یک تیم الف و دو عدد هلی‌کوپتر رفتند و شهید چمران را نجات دادند و ما به افتخار زحمات شهید چمران الان در تیپ 65 آموزشگاهی داریم به نام آموزشگاه "جنگ های نامنظم شهید چمران" و برای تمام رسالتی که بر دوش بچه ها است، سعی کردیم واژه های خوبی به کار بگیریم، از نام های خوبی استفاده کنیم که یاد و خاطرات آن عزیزان همیشه در ذهن نسل های بعدی بماند.

 

فاش نیوز: شما کجا مجروح شدید؟

- من اولین بار که پایم مجروح شد، غرب بودم. دومین بار یک ترکش به شکمم خورد که در عملیات بدر، اسفندماه سال 1363 و بعد رفتم برای عملیات قادر.

خدا رحمت کند شهید "آبشناسان" را؛ ایشان به جای سرهنگ "محمد محمدی" آمدند و فرمانده ی لشگر 23 شدند. در شمال غرب کوه های کلاشین - لولان، مرز سه گوش ایران – ترکیه – عراق، در آنجا وارد عملیات شدیم که بعد از شهادت آبشناسان، من و یک تیم دیگر که برای مأموریت رفته بودیم، در آنجا مجروح شدم و بعد از 23 روز به هوش آمدم. وضعیت خیلی وخیمی داشتم، از سر زانو تا بالا ترکش گلوله ی توپی که نزدیک ما خورده بود، همه را داغون کرده بود؛ مخصوصاً یک مقدار هم مهمات که بغل ما بود، آنها هم به انفجار اضافه شده بود و مجروحیت بچه ها و تعداد شهدایمان بیشتر شده بود.

 

فاش نیوز: این خال هایی که روی صورت شماست چیست؟

- همه عوارض همان باروت و ترکشی است که به من اصابت کرد. ترکش های بزرگ در شکم، بازو، سینه و ران من و جاهای مختلف خورد و بقیه این سبزی ها هم به خاطر همان انفجاری است که نزدیک ما بود؛ چون صورت و گردن سوختگی شدید و ترکش های زیادی داشت. عمل های زیادی روی گونه و گردن من انجام شد و تا حدودی بهبودی حاصل شد.

فاش نیوز: آنجا منطقه ی خیلی کوهستانی و صعب العبوری باید بوده باشد! شما چطور این همه شهید را از آنجا منتقل کردید؟

- بله. ما رفته بودیم سمت سلیکان عراق. سلیکان عراق را روی نقشه این گونه برای شما طراحی کنم که از جاده ی تدارکاتی بغداد – ترکیه؛ یک جاده ی فرعی جدا می شود و می آید برای شهر سلیکان. در این جاده ای که می آید برای شهر سلیکان، یک جاده ی فرعی جدا می شود و می رود برای پادگان سلیکان. ما رفته بودیم آنجا و یک پل خیلی مهمی را که آنجا بود، تخریب کرده بودیم، دکل های فشار قوی برق را تخریب کرده بودیم؛ چون معمولاً بیشترین مأموریت های ما با بچه های مسعود بارزانی، کردهایی که با ما همکاری می کردند بود؛ می رفتیم انجام می دادیم و برمی گشتیم و وقتی برگشتیم در نزدیکی مقر، می شود گفت که نزدیک محور خودمان شده بودیم که متأسفانه آتش شدید توپخانه آن محدوده را فراگرفت. نزدیک ما یک مقدار مهمات بود که گلوله ای که نزدیک ما خورده بود، چون خمپاره های120 می آمد، خمپاره های 81 می آمد و انواع و اقسام چیزهایی که لازم بود نقل و نبات بود، که به ما هدیه می کردند؛ من جمله گلوله ی توپی که نزدیک ما خورد. بعداً به ما گفتند که چون آن لحظه من خودم چیزی نمی فهمیدم که چه بر سر ما آمده، از تیم 11 نفری که رفته بودیم و برگشته بودیم، درحال حاضر من یک نفر مانده ام؛ یعنی در کل 4 نفر مانده بودیم که این 4 نفر هم به مرور به رحمت خدا رفتند.

 

فاش نیوز: آنها هم جانباز شده بودند؟ 

- بله. این 4 نفر جانباز شده بودند. قطع عضو بودند از دست، از پا و یکی از آنها هم اگر اشتباه نکنم، ضایعه نخاعی شده بود.

فاش نیوز: با آنها ارتباط دارید؟

- ما تا چندسال پیش ارتباطمان بد نبود. من یک مدت کوتاهی هم برای درمان و هم به عنوان مستشار نظامی در کارهای فرهنگی، خارج از کشور بودم و این مأموریت من چون یک مقدار طولانی شد، باعث شد که ارتباط من با تعدادی از دوستان زمان جنگ کم شود. چون من یک مدتی از سال 1367 مأموریت پیدا کردم و به بیرون از کشور می رفتم به آلمان، انگلیس، فرانسه، ایتالیا؛ تا سال 1370 که آخرین نقطه از وین به ژنو آمدم. زمان آقای "سیروس ناصری" ژنو بودم که از آنجا هم اقدام شد و رفتم به مدت 4 سال تقریباً آمریکا بودم. زمانی که به اصطلاح آقای خرازی سفیر دائم ایران در سازمان ملل بود؛ تا اواخر سال 1374 – 1375 بود که به ایران آمدم. در ایران هم تا مقطعی با همین یک چشم زندگی می کردم و سال 1379 چون ترکش داخل چشم اذیتم می کرد، در بیمارستان لبافی نژاد عمل جراحی انجام دادم که بهتر شود اما متأسفانه در حین عمل و درآوردن ترکش چشم چپم، عصب چشم قطع شد و بینایی من کاملاً از بین رفت! الآن هم حدود 20 سال است که از نعمت دیدن سر محروم هستم و با دید دلی که خداوند به من عطا کرده و به قول معروف بهترین دید است، زندگی می کنم.

 

فاش نیوز: خیلی وقت پیش برنامه ای بود که اقشار مختلف جانبازان در آن حضور داشتند و یکی از جانبازان نابینا شعری برای جمع می خواند که مصراع ترجیع بندش فقط یادم مانده است که در پایان هربند تکرار می کرد: دیدگانم بگرفتی که به غیر از تو نبینم!

- بابا طاهر قشنگ تر می گوید:    

که هرچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

این دیده ی ما بسته شده و یک روزی باز می شود که اگر لایق باشیم، روی ماه و زیبای ذریّه ی زهرا و علی، قائم آل محمد، حضرت صاحب الزمان را ان‌شاءالله ببینیم.

فاش نیوز: در کل، مجروحیت شما از چه نواحی ای بود؟

- از ناحیه ی جفت چشم، گوش راست، دست چپ، قطع روده 30 سانت، از بغل شُشم ترکش درآوردند، هر دو ران تا زانو که ترکش داغون کرده است، دو عدد چشم خوشگل هم داشتم که هدیه دادم به خدا و پس هم نمی گیرم؛ سرمایه ی آخرتم است!

فاش نیوز: ان‌شاءالله که خدا قبول کند. شما بعد از مجروحیت چطور توانستید با این وضعیت جدید کنار بیایید با توجه به این که اول یک چشمتان سالم بوده است؟ آیا یک چشم شما کامل می دید؟

- بنده بعد از مجروحیتم در سال 1365با هزینه ی شخصی به خارج از کشور رفتم؛ چون آن زمان در ایران گفتند که هیچ امیدی به خوب شدن تو نیست و می خواستند چشم من را تخلیه کنند که من نگذاشتم. خدا خیر بدهد دکتری به نام دکتر "سیدحسین تهرانی" به من معرفی شد. ایشان کارهای من را انجام دادند. از طریق شورای پزشکی با 14000 دلار و 2000 دلار هم برای هزینه های شخصی من یعنی 16000 دلار پول گرفتند و من رفتم انگلیس، بیمارستانی در لندن، با یک عمل کوچک بینایی چشم چپ من برگشت اما چشم راست من از همان ابتدا چون داغون شده بود، و ترکش از بالای ابرو و از زیر به اصطلاح پلک را پاره کرده بود، گوشه ی ابرو شکسته بود و رفته بود و چشم من را داغون کرده بود.

من یک سری ترکش ها را برای خودم در شیشه نگه داشته ام. من 22 بهمن سال 1365 با بینایی 3/0 یک چشم برگشتم. در اردیبهشت ماه، مجددا" من را دعوت کردند که برای سخنرانی به منچستر بروم. رفتم آنجا، من خلبان نبودم ولی در فرم برای من نوشته بودند افسر خلبان؛ شاید چون یک سری عکس های هواپیما و چترها را دیده بودند، فکر کرده بودند که من خلبان هستم.

من رفتم به لندن در اردیبهشت 1366 و برای سخنرانی به منچستر رفتم. بعد از سخنرانی من و آقای قاسمی، سرکنسول ایران در منچستر، همان بحبوحه و شلوغی که برای آقای رجایی خراسانی در نیویورک درست کرده بودند، مجدداً برای آقای قاسمی هم درست شد. 24 ساعت یا 48 ساعت بعد از عید فطر سال 1366 ایشان را خواستند در ادارات آن شهر و نامه زدند که 48 ساعت مهلت دارید خاک بریتانیا را ترک کنید.

در پی این نامه بچه های کنسولگری و سفارتمان در لندن جمع شدند و آنجا را تعطیل کردند. ما از آنجا به ایتالیا آمدیم و حدود 20 روزی ایتالیا بودیم که روادید برگردد و کنسول برگردد که قسمت نشد و من به ایران برگشتم.

در مهر ماه سال 1366 من به آلمان رفتم تا عمل بعدی ام را انجام دهم که به حول و قوه ی الهی و دعای خیر بی بی فاطمه ی زهرا(س) بینایی چشم چپ من از 3/0 به 8/0 ارتقاء پیدا کرد و من خیلی راحت با یک چشم همه کارهایم را انجام می دادم. ماشین سواری، موتورسواری، مطالعه و همه کاری که لازم بود با دو چشم انجام شود، من با یک چشم انجام می دادم.

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
زنده و پاینده باشی تیمسار .
سلام سردار خداوندبه شما وعزیزانی چون شماعزّتی داده که هرکسی لیاقتش رانداشته ولی بنده یک انتقادی به یکی از حضرات دارم که ازصداوسیماپخش میشدوایشون درجمع بسیجیان فرمودند شمابسیجیان خود بااشتیاق به جبهه ها میرفتید ولی سربازان را به زورمی آوردندچراکه فرارمیکردندولی طبق آمارخودبنیادشهید وامورایثارگران ازقریب به220000شهیداءی والامقاممان که ازتمامی اقشاردر زمان دفاع مقدس بوده اتفاقاً بالاترین آمارشهداءی عزیزمان سربازان وظیفه ارتش با تعداد37965نفرشهید در صدر شهداءی گرانقدرمان قرارگرفته واین برای حقیرکه خود ازجانبازان دفاع مقدس8ساله میباشم هرچندکه خودرا لایق نام بامسمای جانبازی ندانسته بلکه خودرامعلول میدانم ودرادامه عرض شود بنده از فرمایش فردی که حتی ازآمارشهداءوجانبازان وآزادگان اطلاعاتی نداشته بافرمایششان انصافاً دلم را به درد آورد وچنانچه افرادی گفته حقیرراقبول نداشته لطفاًدراینترنت سرج کنیدممنون از فاش نیوزیها ارادتمندمعلول دفاع مقدس سیدعلی
آقا معلول گفتن چه معنا داره . خیلی شکسته نفسی میکنی مشتی ......
خیلی مارو بهمراه خودت کوچیک نکن . من جنگیدم دوتا برادرمم شهید شدن
افتخارمیکنم جانباز ایرانم به کسیم باج نمیدم ولی شما ...دادا جان .
این جور فرمایشات شما مارو هم ذلیل جلوه میده بخودت بیا دادا ...
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi