شناسه خبر : 70133
شنبه 04 آبان 1398 , 16:10
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دلنوشته ای از پیاده روی اربعین ۹۸

دنیایی در یک کوله پشتی

ذره می شوی... آب می شوی... سنگ ریزه می شوی جلوی این عظمت!... یارای ایستادن نیست... شاید زانو بزنی، بتوانی بهتر سلام کنی!... السلام علیک یا من وفی ببیعته....

شهید گمنام - قدم قدم موکبا رو می گردم

ستون ستون دنبال یه نشونم!

کجای این جمعیتی تو آقا !

نمازمو پشت سرت بخونم....

السلام علیک یا منتقم خون حسین (ع) !

.... نشانه را که می فرستند... اگر نشانه شناس باشی، خوب می فهمی که چه ناگفته های گفته ای را در دل دارد!

 وقتی آرزوی پیاده رفتن تا آن خیابان بی بدیل و نورانی و دیوانه کننده به رسیدن یک اسکناس ساده اما متبرک به داخل ضریح از دست علمدار بی دست کربلا به دستت، گره بخورد... دیگر سر از پا نمی شناسی و خواسته و نخواسته... ممکن و ناممکن ... روانه می شوی...

ته دلت کسی یا چیزی می گوید برو خدا خودش بزرگ است... همه چیز را به قولی ردیف می کند... از پول... تا همسفران ... تا وقت رفتن و برگشتن و .... خیلی چیزهای دیگر... همه چیز را خودشان می نویسند و امضا می کنند...

شاید خیال می کنی تو داری دنبال این سفر می دوی اما سخت در اشتباهی... اینان بزرگانی هستند که تو را می برند و همه چیز به ید آبرومند آنهاست... تو مسحور جذبه بی بدیل آنهایی اما صاحبان سفر و اذن دهندگان مسیر آنها هستند...

دو دلاور و قهرمان رشید کربلا... حرف از حسین (ع) و عباس (ع) است... راه هم راه زینب (س)... با کم کسانی طرف نیستی... برای اثبات عشق و دیدار کم کسانی بار سفرت را نبسته ای!... اثبات عشق به شهید ذبیح کربلا کار هرکس نیست... عشق هم به ادعا کردن نیست!... در عمل حاضری برای دلبری شان چه کارها بکنی؟!...

وقتی ادعا می کنی و لبیک می گویی... ندا می رسد عاشقی که بیایی؟... بیا... اما حاضری برای این عشق چه بهایی بپردازی؟... حاضری خسته شوی؟... گرسنگی بیتابت کند؟... تشنگی را تحمل کنی؟... کمتر بخوابی؟... و ....

آنها که بار سفر اربعین را می بندند، باید بتوانند دنیایشان را در کوله پشتی کوچکی جا دهند... آیا میتوانی همه چیزت را کنار بگذاری و راهی مسیر عمه سادات شوی؟!

در این مسیر، رفتن همان رسیدن است... آنکه عشق به زینب (س) را اثبات کند... یقینا" آغوش برادرش برایش باز است!

... تا چشم به هم می زنی، می بینی که با کوله باری کوچک، دنیایی فشرده شده و خلاصه شده در یک کوله پشتی بر شانه هایت که حاضر شده اند رنج سفری سخت را به دوش بکشند ... راه افتاده ای!

تمام دلت در خوف و رجای رسیدن و عشقبازی ها و سختی ها و داده ها و ناداده های این سفر است!... قرار است چه بدهی و چه بگیری؟!

یا حسین یا حسین گویان... تسبیح در دست... لب هایت آهسته می جنبند و فقط... صاحب این مسیر است که همه اینها را می بیند و می شنود.

حسین(ع) ... عباس(ع)... زینب (ع)... بر قله رفیع عرش به تماشا ایستاده اند و میهمانان خسته پا و خسته دل خود را می نگرند و در هر قدم فرشتگان را برای بوسه به پاهایت گسیل می کنند!...

می دانی چرا؟!... چون این خاندان به ذات کریمند... و می دانند اینان که در مسیرند، دل از دنیا شسته و تمام رفاه و امکانات زندگی را رها کرده اند ... و برای دیدن فرزندان علی (ع) رهسپار شده اند... عاشقی می دانند و کاری دارند!

... خیلی ها از جاهای دورتر و زدیک تر اما اکثرا از نجف راهی می شوند به جاده عشق... حال یا جاده ای که خشک و بیابانی ست و سراسر موکب و میزبانان و پذیرایی کنندگان و ... عمودهایی که دل را به شمارش می اندازند و تو را تا خود کربلا بیقرار اعدادت می کنند... یا طریق علماء که رود فرات است و نخل ها اما جاده ای خاکی و خلوت.

... انگار امسال ندای چشم انتظاری اهالی بهشتی کربلا از طریق العماء به گوش می رسد و پاشنه ور می کشی و در مسیر پا می گذاری...

جاده سراسر درخت است و کم کم رود فرات هم نمایان می شود...ابتدا چقدر این منظره ها مسحور کننده است... انگار به بهشت پا گذاشته ای از شدت زیبایی ... اما به حقیقت قسم که به جایی می رسی که این آب و درخت های بی شمار بیتاب تر و دیوانه ات می کنند!

... آب... آب... آب... رمز غربت و مظلومیت این دو برادر و خواهر و اسرای کربلا!.... فکر عطش کاری می کند که چشمانت بارانی می شود و دیگر نمی خواهی روی فرات را ببینی!...

آه از آبی که آن روز برای حسین (ع) کاری نکرد!

آه از آبی که مایه شرمندگی عباس (ع) شد!

آه از آبی که زینب (س) با زجر از آن محروم ماند!

... کوچک و بزرگ... خانواده و دوست... مرد و زن... همه راهی اند... صبح است و خورشید از دل فرات طلوع می کند و نورش را روی دامن آب چون پولک هایی نقره گون می پاشد... جاده خلوت است... موکب ها خلوت اند و زیاد نیستند اما انقدر هستند که کار میهمانان حسین (ع) را راه بیندازند... حب الحسین یجمعنا در این مسیر متجلی می شود...

اینجا که راه می روی گاهی دلت برای غلغله جاده اصلی پیاده روی... راه رفتن در سیل جمعیت زائران... شلوغی و هلهله فرشتگان در مسیر... و  همه چیزش تنگ می شود.

اینجا موکب ها بیشتر محلی اند... کودکان عراقی زیادی در جاده یا درب خانه ها بازی می کنند... و چه لذت بخش است که برای اینکه دل صاحب سفر را به نیت بچه های مظلوم و کتک خورده کربلا به دست بیاوری،... دل دختری را با یک گل سر و پسری را با یک توپ کوچک شاد کنی و لبخند را بر صورت آفتاب خورده و سوخته و گاها" خاکی اش ببینی!

... سر به زیر روی جاده خاکی و آسفالت نشده راه می روی و چشمانت سنگ ریزه های جاده را به عشق حضرت رقیه (س) مرور می کنند... که یکدفعه سنگی ریز اما سرخ توجهت را جلب می کند... دقت می کنی... درست است... سنگ خونین است! ... و چند سانتی متر جلوتر رد لکه های خون بر زمین... جای قدم های یک زائر که به پای برهنه بهای عشق خود را می پردازد!...و از خودت خجالت می کشی که خودت را زائر اباعبدالله بدانی!....

 مادری جوان را می بینی که کوله بر دوش با اندامی نحیف... کالسکه بچه شیرخواره اش را هل می دهد و پیش می رود... به صورتش که نگاه می کنی، خستگی در آن هست اما خسته از راه نه!... زیر لب از مولا می پرسی آقا! ... علی اصغرش را آورده است به پابوس تو.... با این سختی!... این خستگی را چند می خری آقا ؟!...

روزها که می گذرد... پاها تاول می زند و زخم می شود... خستگی و بی خوابی غلبه می کند... زائران حسین (ع) برای ابراز ارادت دیوانه وار به پیش می روند و از ملائک پیشی می گیرند!

 و آن کس که نمی داند این سفر برای چیست و چرا این آدم ها همه چیز خود را رها کرده اند و به جای سفری ساده و راحت و شاید بی دغدغه تر... این سفر را انتخاب کرده اند... شاید اگر به چهره های خسته اما شاد و پر انگیزه... دست های خسته اما پر توان ... و پاهای خسته و زخمی اما پر استقامتشان نگاه کند... جواب سوال های خود را بگیرد...

راه طولانی ست و در طول مسیر عاشقانه های بیشماری رقم می خورد... رنج هست اما عشق هم هست... چون مسیر، مسیر حسینی ست!

 میزبانی تمام موکب داران ایرانی و عراقی... ماساژ دادن های طول راه... آب و غذاهایی که با عشق به زائران تقدیم می شود... چای ایرانی و عراقی... چای لیمو و دمنوش هایی که خستگی ات را در می کنند ... تاول هایی که با عشق به آنها نگاه می کنی... چهره هایی که لبریز خستگی اند اما  هر بار در جواب احوالپرسی جز لبخند پاسخ دیگری نمی دهند... شاید اینان ذره ای از " ما رایت الا جمیلا " را درک کرده اند... شاید....

آخ از لحظه ای که وقت وصال نزدیک می شود... کوله ات سنگینی می کند و پاهایت رمق کمتری از روز اول دارند اما... وقتی چشمت از دور به ضریح مطهر قمر منیر بنی هاشم... آن تکان دهنده دل ها و اتکای قلب ها می افتد.... هوش از سرت می پرد و همه چیز بی معنا می شود!

روبروی حرم می ایستی... باور کردنی نیست ایستادن جلوی اباالفضل (ع)... ذره می شوی... آب می شوی... سنگ ریزه می شوی جلوی این عظمت!... یارای ایستادن نیست... شاید زانو بزنی، بتوانی بهتر سلام کنی!...

السلام علیک یا من وفی ببیعته.... دیوانه می شوی.... همه معنی این جمله را می دانند.... می کُشد ت این مفهوم... می کُشدت این علمدار و دلدار حسین (ع)!....

... دلت برای نشستن وسط بین الحرمین پر می کشد اما رفتن میان آن ممکن نیست!... سیل جمعیت عاشقان بیدل خیابان اسرارامیز کربلا را یکپارچه سیاه پوش کرده اند... مجبوری به شاه کربلا از دور سلام بدهی...

سلام ای انتهای عالم امکان... سلام!

کوله ات از دستت می افتد...انگار خودش به پیشواز آمده است... هر چه فکر می کنی... حاجتی به ذهنت نمی رسد... می گویی همین که جلوی تو ایستاده ام آقا... برای همه زندگی ام کافی ست...

... قبول دارم پیش تو روسیاهم

منو سیاهی لشگرت حساب کن.... یا حسین (ع)

اینستاگرام
السلام علیک یا سیدالشهداء
خوش به سعادتتان که راهسپار راه عشق و حرم حضرات اطهار، ابا عبدالله و حضرت ابوالفضل العباس علیهم السلام شدید و گرد و غبار پیاده روی اربعین از نجف تا کربلا بر تن و جانتان نشسته و ره توشه دو دنیا گردیده است.
انشاالله روزی هر ساله عاشقان و جاماندگان از غافله اربعین تا ظهور حضرت حجت بشود.
جای سبز شهدا که با خونهای خود این راه را گشودند خالی... و درود خداوند بر آنها که اکنون در جواد خود ابا عبدالله رئوزی میخورند.
از شهید گمنام عزیز بابت تهیه این گزارش مستند سپاسگزاریم. ان شاالله که ریارت حرم امام حسین ع و برادر علمدارش گوارای وجودتان باشد.
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ورحمه الله وبرکاته
خوشا به سعادتتان راهیان افق عشق قطعه ای از بهشت تداوم بخش راه زینب وپیام آوران راه عدالت تقوی امر به معروف ونهی از منکر
آیا پاهای آبله زده قلبهای منور به دیدار دوست از نمازشب غافل خواهند شد از شهدای گشاینده راه کربلا در وفای به عهذ یاد خواهند کرد از بدنهای زخم در بستر مانده چطور
چه بگویم که باید خود اول عامل باشم وفقکم الله
به امید شفا وشفاعت .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi