شناسه خبر : 70709
دوشنبه 27 آبان 1398 , 15:44
اشتراک گذاری در :
عکس روز

پخش «اودکلن هندی» در بین رزمندگان

حمید داوودآبادی نویسنده و رزمنده دوران دفاع مقدس در کتاب «از معراج برگشتگان» به بیان خاطره‌ای از هجوم پشه‌ها و کلاس خصوصی آموزش قرآن شهید «رضا شاطری» پرداخت که در ادامه می‌خوانید.

شب‌ها هجوم پشه‌ها امان‌مان را بریده بود. هیچ راهی برای مقابله با آن‌ها وجود نداشت. تدارکات گردان، پماد‌هایی هندی به بچه‌ها داد که مثلا ضدپشه بود و به خاطر بوی نامطبوعش به «اودکلن هندی» معروف شد. آن طور هم که بچه‌ها می‌گفتند، بی‌منفعت نبود؛ البته برای ما نه، بلکه برای پشه‌ها. هر کس که شب، آن پماد را به دست‌ها و صورتش می‌مالید، فردا صبح، بیشتر از همه از نیش پشه‌ها شکایت می‌کرد. همان شد که بچه‌ها نام دومی هم برای آن انتخاب کردند و به جای «ضدپشه» می‌گفتند «عشق پشه».

از بهترین راه‌ها برای فرار از نیش گزنده‌ی پشه‌ها که حتی از روی پتو هم می‌زدند، تنها یک چیز بود. «قره باغی» و «رضا شاطری» اطراف را جست و جو کردند و مقدار زیادی تاپاله‌ی گاو آوردند. شب آن‌ها را جلوی چادر آتش می‌زدند تا فضای چادر از دود آن پر شود. اینطوری پشه‌ها فراری می‌شدند. وای به لحظه‌ای که دود تمام می‌شد؛ آن وقت باید تا صبح، زیر پتو در خودت می‌پیچیدی یا فریاد آن‌هایی را می‌شنیدی که طاقت‌شان تمام شده بود.

در گروهان ۳ بچه‌های اهل حال و سینه زنی بیشتر از گروهان ۲ بودند. «حسین مصطفایی» از آن‌هایی بود که وقتی لب به ذکر مصیبت ائمه می‌گشود، کم‌تر کسی می‌توانست جلوی اشکش را بگیرد. سبک جدیدی میان مداح‌های لشکر افتاده بود که هنگام خواندن، ته صداشان را می‌لرزاندند که حزن بیشتری ایجاد می‌کرد.

با حلول ماه مبارک رمضان، اصرار نیرو‌ها به فرماندهان گردان بیشتر شد که اجازه‌ی روزه گرفتن بدهند، اما هر دفعه جواب منفی بود. فرماندهان شب‌های احیاء نیرو‌ها را به بیابان‌های اطراف می‌بردند و در آن برهوت، بچه‌ها بر سر و سینه می‌زدند و ذکر مصیبت اهل بیت (ع) را نجوا می‌کردند.

متاسفانه در آن میان، برخی افراد پیدا می‌شدند که به قول معروف، با ذره بین نشسته بودند تا از دیگران ایراد بگیرند. مسئولان تبلیغات لشکر که خود را صاحب حکم و فتوا می‌دانستند، به عزاداری بچه‌های گردان گیر دادند. این گیر، نه تنها به گروهان ما، که به بچه‌های گروهان‌هایی هم سرایت کرد که در خرمشهر مستقر بودند. آن جا «رضا پوراحمد»، «محمود ژولیده» و چند تایی دیگر از بچه‌ها بودند که مجلس عزاداری را گرم می‌کردند. تبلیغات‌چی‌ها گیر دادند که چرا شما نیرو‌ها رو می‌برید وسط بیابون و تا صبح توی سر و صورت‌تون می‌زنید و علی علی می‌گید؟

بر همین اساس، همه بچه‌ها محکوم به «علی اللهی» بودن شدند. صدای همه درآمد. به قول حسین مصطفایی خب اگه شب نوزده ماه رمضان علی علی نگیم، پس چی بگیم؟ ولی این حرف به گوش آن‌هایی که به همه چیز گیر می‌دادند، نمی‌رفت.

یکی از شب‌ها شب از نیمه گذشته بود که بیدار شدم. برای رفع حاجت از کنار حسینیه‌ی گردان گذشتم؛ تعداد زیادی مشغول خواندن نماز بودند. به خیال این که نماز جماعت صبح است، سراسیمه وضو گرفتم و وارد حسینیه شدم. با تعجب دیدم کسی جلو نایستاده. نماز که بی امام جماعت نمی‌شد. از کسی که سلام نمازش را داد، قضیه را جویا شدم. گفت: چیزی نیست. ما بچه‌های دسته‌ی برادر مصلح هستیم که همه مون با هم نماز شب می‌خونیم.

وضو که داشتم، توفیق اجباری هم نصیبم شد و به نماز شب ایستادم. در دل، به «محسن مصلح»، مسئول دسته‌ی ۲، مرحبا گفتم. جدا اگر امثال او در جبهه نبودند، ما چه داشتیم؟

غالب روزها، یکی دو ساعت مانده به غروب، قره باغی و شاطری در حالی که بقچه‌ای با خود داشتند، می‌رفتند پشت تپه ماهور‌هایی که از اردوگاه خیلی دور بود. یکی دو تا از بچه‌ها که متاسفانه زود قضاوت می‌کردند، کلی برای آن دو نفر حرف درآوردند.

حرف‌ها آنقدر بد بود که تصمیم گرفتیم تکلیف آن دو را روشن کنیم. یکی از روز‌ها دنبال‌شان رفتیم که در کمال تعجب دیدیم آن دو پشت تپه‌ای، چفیه پهن کرده‌اند و مشغول خواندن قرآن هستند. قضیه را که جویا شدیم، شاطری گفت «من بلد نیستم قرآن بخوانم، به همین خاطر از بچه‌ها خجالت می‌کشم. هر روز می‌آییم این جا و قره باغی به من قرآن یاد می‌دهد.» وقتی ماجرا روشن شد، از حرف‌هایی که شنیده بودینم خجالت کشیدیم. مدتی بعد رضا شاطری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi