شنبه 02 آذر 1398 , 13:09
یک نفر از کرانه ای مبهم
یک نفر از کرانه ای مبهم، عاشقانه مرا صدا می کرد
نغمه ی آشنا و پر مهرش، مثل خون، در دلم شنا می کرد
گر چه در مبهمی مه آلود، مانده بودم غریب و سردرگم
او مرا با طنین تبناک اش، از حضور خود، آشنا می کرد
مثل چشمی سیاه می رویید، در برابر، خیال دیدارش
نبض عاشق، نفس نفس می زد، دل پیاپی، خدا خدا می کرد
در شمیمی که مرگ را جان داد، می رسید و پر از توهم بود
جان عاشق به دیدنش صدبار، قامت شوق را، دو تا می کرد
او به دیدار من، پر از لبخند، من به شاباش او دلم سرشار
زین میانه اشاراتی موهوم، صحبت از التهاب ما می کرد
مست مجهول خواب خود بودم، ناگهان، یک نفر صدایم کرد
گر چه هرگز ندیدمش یک بار، آنکه از من، مرا، جدا می کرد
خواستم از خیال برخیزم، لیک دیدم که مادرم خورشید
زلف شب را به چنگ می افشرد، دست در کاسه ی حنا می کرد
منبع: کتاب سوختگان وصال، نکوداشت جانبازان شیمیایی، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران، دفتر هنر و ادبیات، 1381 صفحه:67
خوش بحال سراینده که حداقل چنین مژده ای را در خواب و خیال دیده گرچه مبهم اما کاملا واضح و اشکار نزدیکی وصال و گرمای حضور یار را با قلبش احساس کرده است. اگر سراینده را می شناختم به او توصیه میکردم ای دوست مدتها برای حذف حجاب تلاش کردی و هیچ عاشقی تا آخرین لحظه از ضخامت و ابعاد حجاب مطلع نیست چون معلوم نیست چقدر از حجاب برداشته شده تا آخرین لحظه و آخرین حجاب که به نازکی برگ گل است آنگاه حجاب فقط خودت هستی زیرا باید در حضور یار فقط او باشد پس از میان برخیزد همچون قطره باران که به دریا ملحق و غرق و ناپدید میشود تا قطره کوچکی به برکت عشق به بزرگی و عظمت دریا تبدیل شود.