شناسه خبر : 71154
پنجشنبه 14 آذر 1398 , 11:24
اشتراک گذاری در :
عکس روز

داستان های پایداری دستاورد هشتمین دوره جشنواره ادبی یوسف

مسئول واحد ادبیات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان از انتشار ۶ مجموعه داستان کوتاه با موضوع مقاومت و پایداری خبر داد.

فاش نیوز - مسئول واحد ادبیات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان از انتشار ۶ مجموعه داستان کوتاه با موضوع مقاومت و پایداری خبر داد.

ستاره عرفانی، مسئول واحد ادبیات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان در گفت‌وگو  با همکار ما در اهواز اعلام کرد که اخیرا" ۶ مجموعه داستان کوتاه، با موضوع مقاومت و پایداری توسط این بنیاد به چاپ رسیده است.

وی گفت: این آثار ، حاصل قلم نویسندگان شرکت کننده در هشتمین دوره جشنواره ادبی یوسف است که حدود 310 داستان کوتاه به مرکز بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس استان خوزستان رسید. فراخوان این جشنواره در تیر ماه سال 1397 اعلام شده بود.

عرفانی افزود: در این ۶ مجموعه حدود ۶۰ داستان کوتاه از نویسندگان مختلف به چاپ رسیده است. عناوین این ۶ مجموعه شامل: «این داستان نام ندارد»، «گم شدن در عصر خونی»، «ایستگاه همت» و «تنهاتر از دریا» می باشد.

گفتنی است یکی از داستان های کتاب «گم شدن در عصر خونی»، با عنوان «انتظار آزادی»، نوشته ربابه جعفری می باشد که چند سالی است با پایگاه خبری فاش نیوز در زمینه نشر فرهنگ ایثار و شهادت همکاری دارد.

داستان کوتاه "انتظار آزادی" بر اساس وصیت نامه "شهید محمد رضا آزادی" از شهدای گرانقدر مسجد امام زین العابدین علیه السلام واقع درکوی انقلاب اهواز اقتباس شده است. این شهید گرانقدر در عملیات بدر خلعت سرخ شهادت به تن کرد.

در ادامه قسمت هایی از داستان کوتاه انتظار آزادی را می خوانیم:

...چند ساعت پیش رفته بودم سراغش. بذر التماس دعاهایم را پاشیده بودم تو دستانش و با گام های محکم و امیدوار به اجابت، برگشته بودم از کنارش. او از بچه های قدیمی جبهه و جنگ بود؛ در عملیات طریق القدس با گردان بلالی به منطقه اعزام شد و بعد از آن با گردان نور و کربلا در همه مأموریت ها شرکت می کرد.

قدرت الله رحمانی، جانباز نخاعی مسجدمان از شجاعتش خیلی تعریف می کرد که بیشتر شبیه افسانه بود؛ اما من باور داشتم همه شان را. هم قدرت الله را، هم افسانه آزادی را ...

...آزادی را همه قبول داشتند. یک رهبر معنوی برای اطرافیانش بود و بچه های مسجد از او تبعیت فکری، فرهنگی و روحانی می کردند؛ همین شد که من هم رفتم سراغش. چه زود آمده بود برای کمک!

هرچند بچه های محفل هشت فصل(1) که همه شان از هم رزمان او بودند، سر دوستی اش قسم می خوردند. وقتی می رفته جبهه، بازهم همکلاسی هایش را فراموش نمی کرده؛ نامه ای می نوشته به آدرس مدرسه تا برایشان سر کلاس بخوانند ...

... دقایقی حال عجیبی پیدا کرده بودم. خاطرات آزادی، مثل فیلم از جلوی چشمانم رژه می رفت. یهو فکری به ذهنم خطور کرد. مستأصل به مادر نگاهی انداختم و با بغضی جانکاه ازش درخواستی کردم که امید نداشتم به اجابتش.

-  ننه! اجازه میدی شربت هارو من ببرم برای مردا؟ کولرم روشن می کنم براشون.

ما فقط یک کولر تو اتاق آقام داشتیم و تا او نمی آمد خبری از روشن شدنش نبود. چون حیاطمان دوره ای بود و هوای اتاق های دیگر را به شدت گرم می کرد و طاقت فرسا. مادرم هنوز جوابم را نداده بود؛ مرثیه می خواند و هی دستش بالا می رفت تا از رخسار رنگ پریده اش نگین های شفاف اشک را پاک کند.

-اوره ییم دولو قاندی

گول قانینا بویاندی

بیلمزدیم منیم گولوم

منی یالقیز قویاندی(2)

-  آقات آمد، بحث رو کوتاه کن، فقط!

جوابش مبهوتم کرد. چه خوب به قصدم پی برده بود. عجیب هم نبود، فقط مادرها از دل بچه هایشان خبردارند. چند وقتی بود که از دست همه عصبانی بودم و معترض، حتی بچه های مسجد.»

(1) –اعضای گروه تلگرامی که متشکل بود از تعدادی رزمندگان گردان کربلای اهواز.

(2) –دلم پر خون است . گُل به خون تپید . نمی دانستم گُل من ، مرا تنها می گذارد .

 

جعفری

 

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
متاسفانه دیدم همرزمان شهید در گردان ذره ای به وصیت شهید عمل نمی کنند . همه عوض شدند دیگه !!!!!!!!!!
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi