شناسه خبر : 71396
جمعه 29 آذر 1398 , 09:22
اشتراک گذاری در :
عکس روز

وصیتی که حاکی از اخلاص شهیدان قاجارگیر بود

مادران شهیدان قاجارگیر در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح کرد
 
در خانه شهیدان حسین و محسن قاجارگیر سال‌های سال است که جلسات قرآن برپاست و به برکت همین جلسات و نفس گرم مادر شهید هر روز یک ختم قرآن توسط اعضای کلاس انجام می‌شود.
 خانم‌ها دورتادور اتاق نشسته‌اند، هنوز چند دقیقه از پایان جلسه قرآن هفتگی روزهای سه‌شنبه نگذشته‌ است که مهمان خانه قدیمی شهیدان «قاجارگیر» می‌شویم. مادر شهید روی کناپه‌ای جلوی در و رو به روی خانم‌ها نشسته‌، قرآن و عینکش را روی میز گذاشته و منتظر مهمان‌های پسران شهیدش هست. با صدای قرّا و با صلابت صحبت می‌کند، می‎گوید هرکه دوست دارد بماند و هرکه دوست دارد هم می‎تواند برود، خیلی از خانوم‌ها می‎نشینند تا شنونده خاطرات مادر شهیدان حسن و محسن قاجارگیر باشند.

 

 

برکت خانه ۲ شهیدی که هر روز یک ختم قرآن دارد

پای درس 30 ساله یک مادر شهید

 سابقه جلسات قرآن در خانه شهیدان قاجارگیر به قبل از به دنیا آمدن بچه‌ها برمی‌‎گردد. خیلی سال است این جلسات دایر است و مادر برنامه تفسیر قرآن را در جلسات برگزار می‌کند. خودش در جوانی مدتی شاگرد خانم «عدالت‌منش» خواهر آیت الله طالقانی شد و نزد او تفسیر نمونه را به همراه عربی یاد گرفت و به همین منوال تربیت بچه‌‎ها نیز تریبتی قرآنی بود.

 مادر شهیدان قاجارگیر تعریف کرد: سال 41 ازدواج کردم، شوهرم، پسر دایی‌ام است، زندگی معمولی داشتیم، مراسم عروسی هم خیلی ساده به رسم آن زمان برگزار شد، چند نفر از فامیل ما و چند نفر از فامیل آن‌ها در بین دو خانه پخش شدند، یکی از خانه‌ها زنانه و خانه دیگر مردانه بود. عروسی‌ها مثل امروز نبود، می‌خواست خیلی بزرگ باشد یک خانه دیگر اضافه می‌شد که در آن آشپزی می‌کردند، مثل الان نبود که به جوان‌ها می‌گوییم یک سالن ارزان قیمت بگیر قبول نکنند. یک سال بعد حسن به دنبال آمد و چند سال بعد مرتضی، بعدا محسن و یک دختر هم به جمع ما اضافه شد.

از ما نگو، ریا نشود

از حسین فرزند اول خانواده و اولین شهید خانه قاجارگیر که می‌پرسم مادر توصیفات و تعریفاتش را در یک جمله خلاصه می‌کند و می‌گوید: وقتی که به جبهه رفت سفارش کرد در موردم هیج کجا صحبت نکن، نمی‌خواهم ریا شود و راضی نیستم چیزی از من بگویی.

 درباره محسن هم همین را می‌گوید که مثل برادرش وقتی رفت گفت درباره‌ام حرفی نزن که ریا نشود. مادر تعریف می‌کند: هر سه پسرم اهل جبهه بودند، مرتضی پسر وسطی بیش از 30 ماه سابقه حضور در جبهه دارد و جانباز است. بعد هم محسن رفت و شهید شد. پدرشان هم مدتی به جبهه رفت اما خیلی زود مریض شد و برگشت و از کارخانه یخچال سازی که در آن کار می‌کرد نامه زدند که دیگر اجازه حضور در جبهه را ندارد و باید خانه بماند. هر دو فرزند شهیدم اهل قرآن بودند، حسین پیش آقای مروت به کلاس‌های قرآن می‌رفت و شب‌های جمعه هم در جلسه دعای کمیل شرکت می‌‎کرد.

 حرف به چطور رفتن بچه‌ها که می‌رسد، مادر خیلی رک و صریح می‌گوید: سال 60 بود که حسین سال آخر دبیرستان را تمام کرد، آمد و گفت وظیفه دارم بروم جبهه، گفتم خوش آمدی، برو. هفتم تیر سال 60 رفت و عملیات فتح المبین در فروردین سال 61 به شهادت رسید. سال 60 مکه رفته بودم که خواب دیدم شهید شده، آن زمان تلفن نبود که از حال هم خبر بگیریم، نامه دادم به فامیل و گفتم اگر برای حسین اتفاقی افتاده جنازه را نگه دارید تا من برسم، نامه دادند که یک بار به مرخصی آمده و به جبهه برگشته اتفاقی نیافتاده است، من که از مکه آمدم یک سری به خانه زد و دوباره به جبهه برگشت تا اینکه یک روز کلاس قرآن داشتم زنگ خانه را زدند آقایی پرسید حاج آقا خانه است؟ گفتم نه ولی اگر پسرم شهید شده حقیقت را بگو. پرسید چه کسی به شما چنین حرفی زده؟ گفتم خوابش را دیدم، بعد رفتم سراغ مغازه کنار خانه، به مغازه دار گفتم اگر برای بچه‌ام اتفاقی افتاده بگو که گفتند پسرت شهید شده. رفتم معراج شهدا، به کسی که مسوول پیکرهای شهدا بود گفتم بچه‌ام را نشانم بدهید، گفت بچه‌ات رفته زیر تانک له شده، چه چیزی می‌خواهی ببینی؟ یک ذره از بدنش را نشانم دادند و برگشتم. قبل از اینکه شهید بشود می‌گفت اگر شهید شدم ولخرجی نکنید، اگر قرار است خرجی کنید انقدر مستحق داریم، بدهید به آن‌ها.

 

 

برکت خانه ۲ شهیدی که هر روز یک ختم قرآن دارد

سه پسر اهل جبهه

 مادر داستان جبهه رفتن پسرها را اینطور ادامه داد: هنوز چهلم حسین سر نرسیده بود که مرتضی پسر وسطی‌ام به جبهه رفت. مدام در حال رفت و آمد به جبهه بود، سابقه بالغ بر 30 ماه جبهه را دارد و در این بین مجروح هم شد، علائم موج‌گرفتگی دارد و نمی‌توانیم سر به سرش بگذاریم. محسن متولد سال 49 بود، خودش راهش را انتخاب کرد و چندبار به جبهه رفت تا اینکه سال 66 او هم در فروردین ماه شهید شد.

با اینکه حسین و محسن فرصتی برای درس خواندن و ادامه تحصیل در دانشگاه نداشتند اما خواهر و برادر شهید بعد از جنگ مسیر علم را پی گرفتند، هر دو در مقطع دکتری مشغول به تحصیل هستند، برادر روانشناسی خوانده و خواهر رشته مهندسی.

دلتنگی چیزی نیست که از دل مادرها برود، مخصوصا مادری که دو فرزندش به شهادت رسیده‌اند هر روز انگار همان روزی است که خبر شهادت بچه‌ها را به او می‌دهند، می‌گوید: روزی نیست که یاد بچه‌ها نباشم، برایم سخت است اما برخلاف قرآن حرکت نمی‌کنم، گریه نمی‌کنم، فریاد نمی‌زنم، با خدای خودم صحبت و درد و دل می‌کنم.

حاجتمان را از شهدای این خانه می‌‎گیریم

 حالا نوبت شاگردان کلاس است که دورم را بگیرند، خانم‌‎های سن و سال داری که اگرچه از مادر کوچک‌ترند ولی سنی از هر کدام گذشته، هر کدام‌شان سال‌هاست حاج خانم را می‌شناسند و در خانه‌اش رفت و آمد دارند، خانم پروینی می‌گوید: 15 سال است که در کلاس‌های قرآن شرکت می‌کنم، خیلی کلاس‌های دیگر شرکت کردم اما اینجا جور دیگری است. ما هر وقت به شهدای این خانواده توسل کردیم به دادمان رسیده‌اند، همیشه برایشان نذر صلوات می‌کنیم و جواب می‌گیریم.

 خانم قهرمانی هم در ادامه صحبت‌های دوستش می‌گوید: من هم هر زمان مشکلی داشتم نذر شهدا کردم و حاجت گرفتم، این خانه آنقدر صفا دارد که وقتی کلاس نمی‌آییم انگار چیزی گم کرده‌ایم.

 خانم آگاهی یکی دیگر از خانم‌های کلاس‌ ادامه می‌دهد: من از بچگی حاج خانم را می‌شناسم، با اینکه الان خانه‌ام دور شده ولی باز هم در کلاس‌ها شرکت می‌کنم. امروز هم با اینکه دیشب از مشهد برگشتم و خسته بودم اما باز آمدم. 30 سال است که به برکت این کلاس‌ها هر روز یک ختم قرآن داریم.

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi