دوشنبه 05 اسفند 1398 , 11:06
محرومیت دویده به دنبال اشرافیت!
محمدرضا سابقی- کار از آنجا خراب شد که طبقهٔ ضعیف و فقیر، حامی و پشتیبان طبقه مرفه و بی درد شدند و در یک همزادپنداری تلخ با سرمایه دار بی درد ، خود را جای او تصور کرد و نیاز او را نیاز خود توهم نمود.
ضعفا و دردمندان به جای شورش بر علیه طبقهٔ برخورداری که کاخ هایشان را بر روی استخوان های امثال ایشان بنا میکنند، زندگی و غارت ایشان را توجیه کرده و خود نیز تلاش میکند ادای آنها را در بیاورند. نه تنها دیگر به دنبال به زیر کشیدن اشرافیت نیستند بلکه به دنبال اشرافی شدن بوده و همهٔ عمر تلاش میکنند تا راهی پیدا کنند که همنوعان خود را به زیر کشیده و خود نیز اشرافی شوند.
طبقهٔ محروم را به جای حمایت، سرزنش و به طبقهٔ برخوردار به جای نفرت افتخار می کند. دردش درد سیر کردن شکم است و احساس نیازش خرید لباس ها و اسباب زندگی ثروتمندان، تا شاید خود را بتواند شبیه آنها کند معضلش بی عدالتی است اما مبارزه اش برای بی حجابی است.
نیازش کار و بیمه و مسکن است و دغدغه اش بیرون نرفتن فلان سلبریتی بی درد و شکم سیر از ایران میپرسید چگونه ممکن است؟ آنگونه که هرچه در تاریخ و شعر و موسیقی و فیلم و داستان میبینیم تعریف و تمجید از طبقهٔ اشرافی است.
کدام تاریخ نگار شرح زندگی و سرگذشت فقرا و محرومان را سرلوحهٔ تاریخ نگاریش قرار داده؟ تاریخ چیست جز سرگذشت سلاطین و پادشاهان؟ چند فیلم ساز زندگی محرومین را در فیلم هایش ستوده و مرفهین بی درد را شماتت کرده؟ چند درصد از داستان ها و آهنگ های ما روایت گر درد و سختی و بدبختی طبقهٔ ضعیف و منتقد و مبارزه گر با طبقهٔ برخوردار است؟
چگونه ممکن است وقتی انبوه بیکاران و محرومان ما به جای آنکه به خون سرمایه دار زالو سفتی که با پایمال کردن حقوق صدها هزار نفر اشرافی گری می کند و فخر می فروشد، نه تنها وی را مؤاخذه نکرده بلکه سبک زندگی ایشان را پسندیده (لایک) و تلاش می کند تا از نان شبش زده و ساعت و کفش و لباسش را شبیه به او سازد، انتظار توقف فساد و اختلاس و دزدی داریم؟ چگونه ممکن است زرق و برق و ابهت و عظمت کاخ های پادشاهان هخامنشی و اهرام ثلاثه و ثروتمندان روم و یونان چشم هایمان را آنقدر پر کرده باشد که درد و رنج برده هایی که استخوان هایشان برای ساخت شکوه و عظمت پادشان خرد شد را احساس نکنیم، اما توقع داشته باشیم بی عدالتی و طاغوت از بین برود؟
.
بدون شرح:
مردی پشت بر الاغش، در حالی که تکه ای علف تازه را با ریسمانی به سر چوبی بسته و آن را روبروی حیوان آویزان کرده، نشسته بود. حیوان بیچاره همانطور که به طمع خوردن علف، ساعت ها پیش می رفت، مرد را نیز جابجا می کرد.
مردم با دیدن این صحنه به هوش و درایت مرد احسنت می گفتند، که ناگهان پیامبر .ص. را دیدند که با خشم آنها را نظاره می کند.
پیامبر فریاد زد: ای مرد! آیا از خداوند حیا نمی کنی که مرکبت را فریب می دهی؟.
مرد متعجب و شرمگین گفت: ای رسول خدا! این حیوان است و نمی فهمد.
پیامبراکرم(ص) پاسخ داد: خداوند بر کسی که از مخلوقاتش با فریب بهره کشی کند، غضب خواهد کرد. حتی اگر آن الاغی باشد.
.
مرد سراسیمه به زیر آمد و گفت: ای پیامبرخدا چه کنم که خداوند مرا عفو کند؟
رسول مهربان(ص) گفت: حیوان را آسوده بگذار، حقی را که بر ذمه تو دارد، با تیمار او ادا کن، و آنگاه از او بهرمند شو.