شناسه خبر : 73996
دوشنبه 25 فروردين 1399 , 10:17
اشتراک گذاری در :
عکس روز

بی پا دویدن

بارها با او همسفر شدم؛ کربلا رفتیم، مشهد رفتیم، قم رفتیم. هر لحظه با او بودن برای من یک درس داشت. یکی از توجهات مهم او در سفر، نماز اول وقتش بود که هیچگاه ترک نشد...

فاش نیوز -  من نام سردار سلگی را در گوشی ام با لقب "اباالقربه" ذخیره کرده بودم. همیشه او را به همین نام صدا می زدم و او هم در جوابم می گفت: ای من به فدای ابالقربه!

این اسمی بود که بعد از جمع آوری خاطرات سردار به ذهنم خطور کرده بود. کتابش با نام "آب هرگز نمی میرد" رونمایی شد.

شهید سلگی، اباالقربه لشکر انصار الحسین بود؛ مخصوصا گردان 152 حضرت ابالفضل (ع). ما در سال 91 اقدام به جمع آوری خاطرات سردار کردیم که در استانداری همدان فعالیت می کرد. او مشاور ایثارگران در استانداری بود.

سردار که از قصد و نیت ما باخبر شد، با تواضع به ما گفت: من لایق این کار نیستم ولی درباره جمع آوری خاطرات زندگی و مرام شهدا، بالاخص شهید محسن امیدی با شما همکاری می کنم.

این روحیه سردار، مصداق فرمایش قرآن کریم بود که می فرماید: "ففروا الی الله". او هم از خودش فرار می کرد و معتقد بود باید از دیگران گفت. او نفس خودش را کشته بود. تمام وجودش قربةالی الله بود. این حاج میرزا محمد که شد سردار سلگی، کسی بود که تهجد و شب زنده داری داشت، گریه داشت، عشق و علاقه زیادی به اهل بیت داشت و برای حفظ ارزش های انقلابی و اسلامی هیچ وقت اظهار خستگی نمی کرد. برای به ثمر رسیدن درخت انقلاب جانفشانی کرد. در بدترین شرایط هم باز در صحنه بود. در عملیات مرصاد به دستور سردار، برانکاردی آوردند و او بر روی آن خوابید تا بدین طریق به بالای تپه ای مشرف بر صحنه کارزار رزمندگان اسلام با منافقین فریب خورده ببرندش تا خودش صحنه را با چشم ببیند . مصداق بارز "و منهم من قضی نحبه" بود.

من بارها با او همسفر شدم؛ کربلا رفتیم، مشهد رفتیم، قم رفتیم. هر لحظه با او بودن برای من یک درس داشت. یکی از توجهات مهم او در سفر، نماز اول وقتش بود که هیچگاه ترک نشد.

نسبت به من خیلی مهربان بود و می گفت: آقای طالبی! من همیشه تو را در نمازهایم به اسم دعا می کنم. او با اینکه خودش قطع دو پا بود و با پای مصنوعی راه می رفت، اما در سفرها وقتی مجبور بودیم در کنار هم از پله ای بالا پایین شویم، با مهربانی به من می گفت: طالبی، دستت را بده به من! او برای من رفیق و همراه خوبی بود که شیرینی و لذت سفر را به کام من دو چندان می کرد. حالا  او هفت روز است که با پرواز مظلومانه اش قلب مرا خیلی سوزانده است.

سردار خاطرات به یادماندنی و اسرار ناگفته زیادی در گنجینه دلش داشت. خاطرات سردار خیلی دلنشین بود؛ ولی وقتی جمله ای درباره یاران شهیدش به زبان می آورد اشک پهنای صورتش را فرا می گرفت. یادم هست بعد از شهادت معاون اطلاعات عملیات لشکر انصارالحسین، شهید چیت ساز او را در خواب دیده بود و از شهید پرسیده بود چطور به مقام شهادت برسیم؟ شهید بیان کرده بود: گریه، گریه، گریه در سجده. حالا می دیدم گریه های سردار سلگی را که حالت عجیبی در او ایجاد می کرد. خضوع و خشیت وصف ناپذیرش در مقابل خدا بود و تواضع و انس و الفت بی بدیلش نسبت به همسنگران و همرزمان شهیدش.

راز آن گریه همان بود که او را مانند مادر شهیدان، حضرت زهرا (س) شبانه و غریبانه به خاک سپردند!

از او دو عکس خاطره انگیز به یادگار مانده است؛ همان عکس هایی که پاهای مصنوعی اش را در کنار خود گذاشته است. حقیقتش این است که او خودش اینکار را نکرد. هر دو بار، علی رغم مخالفت شدید سردار سلگی، من با اصرار زیاد، پاهای مصنوعی اش را درآوردم و از او عکس گرفتم. یکبار در باغ موزه همدان بود که می خواستیم یک کلیپ از سردار درست کنیم و یکبار هم وقتی بود که به باغ بهشت نهاوند رفتیم. همین که نشست بالای مزار سردار شهید امیدی، من از پایین پای مصنوعی اش گرفتم و با حرکتی آن را جدا کردم. سردار از گرفتن عکس اکراه داشت. اما من هدفم این بود که این عکس ها برای نسل های آینده به یادگار بماند و بدانند سردار سلگی که آنهمه در راه اسلام و میراث همرزمان شهیدش بدو بدو داشت و خدمت کرد، از لحاظ جسمانی در چه وضعیتی قرار داشت. او هم جانباز شیمیایی بود و هم جانباز دو قطع پا.

جمشید طالبی

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
سلام ممنون
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi