شناسه خبر : 74686
شنبه 20 ارديبهشت 1399 , 09:33
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گلوله‌بارانی که حاصلش دیگ‌های کله‌پاچه برای رزمندگان می‌شد!

این‌روز‌ها همه‌جا حرف از «مدافعان سلامت» است؛ پزشکان، پرستاران و امدادگرانی که حتی مدت‌هاست برای نجات جان هموطنان خود، داوطلبانه در بیمارستان‌ها مانده و از دیدار خانواده خود محروم شده‌اند؛ آن‌هایی که از جان‌شان نیز برای نجات جان هموطنان خود می‌گذرند و «شهید مدافع سلامت» لقب می‌گیرند؛ همان رزمندگان جبهه مبارزه با «کرونا» را می‌گویم.

«مدافعان سلامت» همیشه برای نجات جان هموطنان خود ایثارگری کرده‌اند؛ از بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله گرفته تا حوادث جاده‌ای و...؛ اما نقطه عطف این ایثارگری‌ها، حضور مدافعان سلامت در هشت‌سال دفاع مقدس است؛ در این راستا پزشکان، پرستاران و امدادگران، نقش به‌سزایی در جنگ تحمیلی داشتند و با حضور در بیمارستان‌های صحرایی و حتی خط مقدم و عملیات‌ها، جان رزمندگان را نجات می‌دادند.

امیر سرتیپ‌دوم «غلام‌حسین دربندی» که امروز همه وی را به‌عنوان یکی از راویان فعال در یادمان‌های هشت سال دفاع مقدس می‌شناسند، یکی از رزمندگان بهداری دوران دفاع مقدس است که در طول این سال‌ها در مناطق مختلف جبهه‌ها حضور داشت. وی هم‌اکنون عضو هیئت معارف جنگ شهید سپهبد «علی صیاد شیرازی» است.

امیر «دربندی» با آغاز جنگ تحمیلی، با تیپ سه در منطقه چزابه حضور پیدا کرد و تا پایان جنگ، در مناطق عملیاتی خوزستان به انجام وظیفه پرداخت و در تمام عملیات‌ها از جمله فتح ارتفاعات «الله‌اکبر»، طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، خیبر و... به‌عنوان افسر بهداری، حضور چشم‌گیری داشت و در انتقال مجروحان از خط مقدم جبهه‌ها به مراکز درمانی، نقش مهمی ایفا کرد. وی سرانجام پس از ۳۴ سال خدمت در ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۸۵ بازنشسته شد. در ادامه خاطره‌ای از امیر سرتیپ دوم «غلامحسین دربندی» که در صفحه مجازی وی منتشر شده است را می‌خوانید:

نبرد در هوفل

«هوفل» نام دهی از توابع بخش مرکزی شهرستان «دشت آزادگان» است که در شمال «کرخه کور» و شهر «سوسنگرد» قرار دارد.

عراقی‌ها در جنوب رودخانه، در میان نخل‌های سوسنگرد، موضع گرفته بودند و ما در ساحل شمالی قرار داشتیم. به گروهان یکم که فرمانده‌اش سروان «فیروز عباس‌پور» بود، ابلاغ شد که برای مأموریت به هوفل برود. قرار شد یک پزشک‌یار همراه‌شان بفرستم. به گروهبان یکم بهداری «محمود عسکری» ابلاغ کردم که برود. او روز بعد به خاطر اصابت ترکشی بزرگ به دستش زخمی شد؛ تقریبا تمام بازویش از بین رفته بود. به سرعت برای عمل جراحی به بیمارستان اهواز اعزام شد و مدت زیادی بستری بود. سپس او را به اصفهان اعزام کردند. در آن‌جا چندبار به ملاقاتش رفتم؛ در عمل کارآیی خود را از دست داده بود.

بعد از او، خودم به اتفاق سرباز «علی ایزدی» (اهل خرامه شیراز و راننده آمبولانس) و سرباز «رمضان‌علی اخترزند» (اهل اصفهان و راننده آمبولانس جیپ) به آن‌جا رفتیم. این دو از بچه‌های بسیار شجاع و با روحیه بودند که هرکاری از دست‌شان بر می‌آمد از رانندگی آمبولانس تا برانکاردبری و امور دیگر را به‌خوبی انجام می‌دادند و از هیچ تلاش و ایثاری فروگذار نبودند.

گاهی شب‌ها به آن‌طرف خاکریز، کنار رودخانه می‌رفتیم، دستی بر آب می‌زدیم و وضو می‌گرفتیم و آهسته برمی‌گشتیم. رفتن به آن‌طرف خاکریز بسیار خطرناک بود. روزی یکی از پزشک‌یاران گردان تانک به نام استوار «ایزدپناه» به همراه ستوان «موسوی» با بی‌احتیاطی از خاکریز بالا رفتند. متأسفانه آن‌ها را چنان با تانک زدند که سرهای‌شان را نتوانستیم پیدا کنیم.

گاهی ساعت‌ها منتظر می‌ماندیم تا آتش قطع، و منطقه ساکت شود تا آهسته به آن‌طرف خاکریز و رودخانه برویم و آبی به سر و صورت بزنیم. روز‌ها زیر آتش توپخانه سنگین و آتش تانک یا خمپاره بودیم. شب‌ها هم تیربار‌های عراقی مدام شلیک کرده و قدرت هر حرکتی را از ما می‌گرفتند؛ البته ما هم اجرای آتش داشتیم؛ اما خیلی کم! چون مهمات ما کم بود و به محض اجرای آتش، موضع ما را به شدت می‌کوبیدند؛ به‌همین دلیل فقط در مواقع ضروری تیراندازی می‌کردیم تا دشمن خیال نکند کسی نیست.

گاهی گلوله‌های عراقی، میان گله گاومیش‌ها می‌افتاد و آن‌ها زخمی می‌شدند. در این موارد ما به سرعت آن‌ها را ذبح و حلال می‌کردیم تا بتوانیم از گوشت آن‌ها استفاده کنیم. گروهبان «ایزدی» هم که به شهر رفته بود، دیگی خریده بود که با آن کله‌پاچه می‌پختیم.

سنگر فرمانده گردان سرهنگ «حسین حسیبی» در پشت خاکریز، درست در کنار سنگر من بود. او فرماندهی دلاور و شجاع بود که بارفتن فرمانده قبلی (سرهنگ خوشنامی) جایگزین وی شده بود. وی در عین داشتن قاطعیت و روحیه کاملاً نظامی، بسیار مهربان بود و با آمدنش تغییرات زیادی در گردان به‌وجود آورد. در این زمان تحرکات، ماموریت‌ها و شناسایی‌های زیادی انجام دادیم تا مقدمه‌ای باشد برای حمله و بازپس‌گیری ارتفاعات «الله‌اکبر».

شب‌ها یا او به سنگر ما می‌آمد، یا ما به سنگر او می‌رفتیم و زیر نور چراغ فانوس، گفتگو می‌کردیم. آن زمان همه با هم بسیار مهربان بودیم.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi