شناسه خبر : 76363
سه شنبه 24 تير 1399 , 13:45
اشتراک گذاری در :
عکس روز

آقای اوحدی شما مثل آقای شهیدی نباش!

من یک ایثارگر از یک منطقه محروم و دور افتاده ام و همه مراجعات من به بنیاد پنج بار نبوده است، برخی از«عوامل» دستگاه تحت امر شما مثل (زیرخاکی) همچنان هستند، ولی منفعل و بی خاصیت.

فاش نیوز - در خبرها خواندم جانباز هفتاد درصد عزیزالله سیف در همدان به یاران شهیدش پیوست. کمی موس را جابجا نمودم، باز آمدجانباز مشهدی... به یاران شهیدش پیوست، کمی بیشتر تامل نمودم دیدم نوشته پدر شهیدان... به لقاالله پیوست! ذهنم رفت به سمت پدر و مادرشهیدان مالکی.

حاج موسی مالکی و حاجیه خانم نادری که سه فرزندشان درجنگ نا برابر تحمیلی به شهادت رسیده است. اولین شهید این خانواده اسفندیار نام داشت و در بعضی ازهمین سایت های داخلی خودمان دلنوشته هایی از شهید اسفندیار مالکی نوشته ام.

اسفندیار هم کلاسی من بود. متولد 44 و درحقیقت متولد 46 بود. چون همان طوری که بارها شنیده اید بچه رزمنده ها برای اینکه خودشان را بزرگتر معرفی کنند تا بتوانند به جبهه اعزام شوند شناسنامه ها را دست کاری می کردند و بعدها به دلیل اینکه آن وقت ها سیستم امروزی خیلی مدون نبود و دست نویس بودند بعد از شهادت یا مجروحیت رزمندگان به همان شکل در دفاتر تعاون سپاه، ستاد تخلیه شهدا و بنیاد شهید ثبت می شدند!

شهیدان این دو فرشته الهی (پدر و مادر شهیدان مالکی) با آن سن و سال روحیه عجیبی داشتند. صورت اسفندیار هنوز محاسن نداشت، اما از چهره پاک و نورانی برخوردار بود. اما با همان نوجوان بودنش درجنگ شرکت می کرد. عملیات محرم اولین حضورش در نبرد با دشمن بود. آن روزها هنوز تیپ قمربنی هاشم به صورت مستقل متعلق به استان ما نشده  بود و رزمندگان ما همراه رزمندگان استان اصفهان درلشگر نجف اشرف (که آن روزها تیپ نجف بود) خدمت می کردند.

عملیات محرم در آبان ماه شصت و یک شروع شد و سه مرحله ادامه داشت. اسفندیار عزیز در هر سه مرحله اش شرکت کرد و وقتی پدرحقیر درآن عملیات شهید شد این اسفندیار بود که ساک پدرم را با خودش آورده بود. اسفندیار همراه با برادر بزرگترش "سردار داریوش مالکی" درجنگ بود. دوران مرخصی اسفندیار همه اش با من می گذشت .یعنی بیست روز اسفندیار و من روی یک سفره غذا خوردیم و روی یک سنگر خوابیدیم و روزها از صبح تا شب ایام  را سپری نمودیم.

"شبی خاطره انگیز" را من در باره شهید اسفندیار درفضای مجازی نوشته ام. نوشته ام که اسفندیار بعد از عملیات محرم، در طول دو ماه چندسال بزرگتر به نظر می رسید. بارها گفتم و گفتند که شهدای ما در حقیقت ره صدساله را یک شبه رفتند.

مخاطبان عزیز اگر در همین سایت جستجویی بکنند به شهید "شاهرخ ضرغام" می رسند، یک قماربازِ و قلدر به تمام معنا. اگر جستجو را بیشترکنند به "رضاسگ باز" برخورد می کنند. رضا «یی»که وقتی شهیدچمران باآن همه عظمت و اقتدار برادر خطابش می کند و اورادرآغوش مهربان و شهدایی اش می کشد منقلب می شود و بوی شهادت را در مصطفی چمران حس می کند. انقلابی درونش برپا می شود که او را به معامله با خدا می کشاند و نهایتا به ندای "ارجعی الا ربک" لبیک می گوید و او نیز به فوز شهادت نایل می گردد.

اگر در این زمینه به جستجو ادامه دهند باز هم به خیلی از این موارد برخواهند خورد.

اسفندیار هم درعملیات محرم به هر آنچه محرمانه بود و بین خودش و خدایش اتفاق افتاده بود رسید و برات شهادتش را گرفت. شهادتی که بر اساس گفته های خودش شفیع این شهادت را پدر من حقیر می دانست.

بالاخره ایام مرخصی تمام شد و اسفند بار دیگر کوله بار خاکی رنگش را برداشت و به دور از چشم حاجیه خانم راهیِ منطقه شد.

اسفندیار راهی می شود و به منطقه جنوب می رود. و ار آنجا می رود گردان. حالا اولین عملیاتی است که بچه های استان من همگی گِرد هم آمده و سه گردان در غالب تیپ قمربنی هاشم را تشکیل می دهند. کم کم به زمان عملیات والفجر مقدماتی نزدیک می شویم. اسفندیار می داند که این بار شهادت حتمی است.خوبی هایش راهزار برابرکرده، جاذبه را قوی تر نموده و بر اساس کلام امام راحل، خیلی دقت عمل پیدا کرده است.

او در این عملیات شهید می شود.

سردار داریوش که در همین عملیات بوده وقتی در حال عبور از جایگاه شهادت اسفندیار بوده با پیکر مطهر برادرش روبرو می شود، خدا بهتر می داند در آن لحظات چه در دل داشته و چه چیزی زمزمه می کرده است. بوسه ای بر صورت ماه اسفندیار می زند و ادامه مسیر را ادامه می دهد. یاد آن روز افتادم که رزمندگان به شهید مهدی باکری گفتند اجازه بدهید برویم پیکر پاک برادرتان (حمیدباکری) را بیاوریم که گفت: اگر همه حمیدها (منظورشان شهدا بود) را می آورید بروید، اما اگر فقط به خاطر برادر من حمید می روید نه اجازه نمی دهم!

سردارِشجاع لُر، داریوش مالکی وقتی به پیکر پاک و مقدس برادرش برخورد کرد لحظه ای درنگ نکرد و او هم با روحیه ای همچون شهید باکری به ادامه عملیات پرداخت!

اینها حرف هایی بنظرساده ایی می آیند، باید اهل درد باشی تا متن و بتن کلام را دریابی. همین داریوش بعد از شهادت اسفندیار تا آخرین روزهای جنگ می ماند و به تکلیفش عمل می کند. اماگویی وصال به برادرش اسفندیار زمان خواهد برد، چرا که اراده خدای سبحان در این است که او بعد از پایان جنگ هم در راه اهداف متعالی انقلاب و اسلام و کشورش بکوشد تا پاداش تلاشش را دریابد. او بعد از دفاع مقدس سر و سامانی به اوضاع فارغ از جنگ تیپ قمر بنی هاشم می دهد، و این مهم طی سه سال به تکامل می رسد. وقتی منطقه مرزی غرب کشور همچنان آلوده به عناصر دشمن است، آن منطقه را تحویل تیپ می دهند  و رزمندگان تیپ قمر بنی هاشم با استقرار در آن منطقه به دفع شرارت و ناامنی موجود می پردازند و در این هنگام است که بعد از مدتی مراحل وصال با اسفندیار محقق می شود و سردار عاشق پیشه ما که شهادت و رسیدن به قافله دوستان شهیدش را همچنان در سر دارد به آرزوی دیرینه اش می رسد و شهدِ شیرین شهادت رامی نوشد.

بیان این مطالب بهانه ای گشت تا تا بدین نقطه حساس برسیم.

چندی قبل روحانی و پیش نماز محل کار ما "حجت الاسلام عسگری" به من گفت می خواهیم از طرف بانک مهر جهت سرکشی به منزل شما بیائیم. من گفتم اگر محبت کنید و به منزل برادرم بروید خیلی بهتر است. حاج آقا گفت مشخصات برادرتان را بدهیدکه در لوح تقدیمی نام مبارکش را بنویسیم. وقتی نوشتم شهید اسفندیار مالکی، با تعجب گفت ما را سرکارگذاشتی برادر؟ فامیلی شما که امیریان است، چطور فامیلی برادرتان مالکی؟ گفتم حاجی این نسبت و این غرابت و این برادری داستان دارد و موضوع را به ایشان شرح دادم.

از آنروز تا الان 9 ماهی می گذرد من بنا بر وظیفه و دینی که به خانواده اسفندیار و داریوش داشتم دو سه بار به محضر آنها و در هر دو دفعه، پدر و مادر شهید تبرکا هدیه ای را به من دادند.

حال که هر روز با خواندن اخبار ایثار و شهادت مهاجرت اولیای شهدا نزد فرزندانشان را می بینم، شروع می کنم به نوشتن. آنهم دلنوشته ایی خطاب به حاج سعید اوحدی که خود اهل درد است، سینه سوخته و آفتاب خورده این مسیر.

می خواهم بگویم جناب اوحدی خیلی وقت ها ناگهان خیلی زود دیر می شود.

حال آیا پدران و مادران شهدا، جانبازان ویلچرنشین و فرزندان ایثارگران امانتی نیستند در دست ما؟

آیا عدم تکریم و پاسداری از ارزش هایی که آنها آفریدند نمی تواند ما و شما را از مسیر اصلی شهدا دور کند؟

دل پُر درد پدر و مادر شهدا سنگین است از قوانین بد، سنگین است از قوانین بدون اجرا، از بی مهری مسئولین و ازکم لطفی هایی که در حق آنها روا می شود.

جناب آقای اوحدی ای کاش برای برای یک بار هم که شده سفری به کشور همسایه ما کویت داشتید و سری به "لجنه الشهدایش" که همین بنیادشهید ماست می زدید. وقتی عراق کشورشان را اشغال کرد، هم مسئولین و هم مردمش فرار کردند و مقاومتی در مقابل متجاوز نداشتند. ولی سال ها بعد از آزادساری کویت آنهم به دست آمریکا و متحدانش، مردمی که حتی آسیب کمی دیده بودند تکریم شدند. به نظرم معنای تکریم واقعی را باید در آنجا جستجو کنید و ببینید آن خانواده های آسیب دیده، صاحبان اصلی آن کشور شده اند. نه فقط در حد قوانین و شعار، که درعمل.

مرسدس بنزهای بسیار مدرن و انواع و اقسام لوازم خانگی را دولت خودش می برد و تقدیم شان می کند و گاه هر ساله توسط دولت تعویض می شوند و جدیدترین مدل تحویل می کردد.

اما وقتی به خانواده شهیدی در کشورمان سرکشی کنیم می بینیم که اصلا برخی از آنها امکانات اولیه ندارند که با آن زندگی کنند!

صادقانه بگویم در هفت سال گذشتهِ دولت تدبیر و امید بدترین سال های زندگی را برای خانواده شهدا و ایثارگران رقم زده اند. و می دانم که شما آقای اوحدی عزیز مطمئنا مانند مدیریت ضعیف آقای شهیدی عمل نمی کنید.

طی جند سال گذشته دو بار هفتصدکیلومتر راه را به امید ملاقات با آقای شهیدی آمدم و برگشتم ولی موفق نشدم، چون مشکل داشتم و حتی شب تا صبح جلو درب ورودی ساختمان مرکزی بنیاد به سختی گذرندم ولی عوامل ایشان به تمسخر با من رفتار کردند و ناامیدم کردند.

امیدواریم با حضور شما لااقل امید به بهبود وضعیت ایثارگران در مدیریت جدید بهبود یابد.

من یک ایثارگر از یک منطقه محروم و دور افتاده ام و  همه مراجعات من به بنیاد پنج بار نبوده است، اما هم نشین شهیدان اسفندیار و دیگر شهدا بوده ام و از آنها یاد گرفته ام که بادیدگاه بسیجی به مطالب بنگرم. از شما عاجزانه تقاضامندم تا دیر نشده اقدامی بکنید، چرا که برخی از«عوامل» دستگاه تحت امر شما مثل (زیرخاکی) همچنان هستند، ولی منفعل و بی خاصیت.

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

نامه دوران ما هم بایگانی می کند

سپهر بایگان اهل تبریز و کارمند اداره ثبت و احوال تبریز است. او در بایگانی کار می کرده و عاشق شغلش بوده به طوری که در طول روز مشغول بایگانی کردن و تمیزکردن پرونده ها بوده است.

استاد شهریار در وصف سپهر بایگان شعری می گوید که انتهایش می شود همین نوشته حقیر.

رضا امیریان فارسانی

اینستاگرام
به تصمیمات چند ماه اخیر نگاه کنید
بزودی خواهیم گفت شهیدی کچایی که یادت بخیر
تفاهم نامه مسکن برای جانبازان بالای 25درصد ؟!
8سال سنوات ارفاقی برای همسران و فرزندان شهدا !
رزمنده وطن با 8 سال حضور در جبهه دریغ از یکسال سنوات ارفاقی ؟
کدام باید در اولویت می بود ؟
رزمنده وطن که سرپرست خانواده است و با تن مجروح توان ادامه کار را ندارد و اکنون فاقد شغل و درامد است و یا فرزند برومند شهدا با 39 سال سن ؟؟
کاش بازتاب این تصمیمات کمی بررسی می شد .
احسن
دوست عزیرم الهی فداتون بشم دوتاپیشنهاددارم خدمتتان اولااینکه بادرج کامل هویتی تان کامنت کنیدکه انسان متوجه بشودهمدردش کیست وازکجادردودل میکندچون برای یک رزمنده ای که درجنگ بوده شایسته نیست هویتش راننویسددوم اینکه حق گرفتنی است شمامیتوانیدبنیادومجموعه قوانینیش رابه چالش بکشیدبسیج بشویدبابقیه همدردان که مشکلاتان یکی است مکاتبه کنیدوحضورابرویدمجلس وبنیادوحقتان رابگیریدضمنافرزندان شهدادردهای دارندکه بایدفرزتدشهیدباشی تامتوجه دردشان بشوی حلال کنیدالتماس دغا
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi