چهارشنبه 08 مرداد 1399 , 11:31
تمام آرزوی محمدتقی
تعاریف یک برادر زاده از عموی شهیدش، ما را به مسیری کشاند تا شهید "محمدتقی زارع زاده" را بیشتر بشناسیم.
فاش نیوز - بیشتر جوانهای ایرانی دوست دارند به زبان خود درباره شهدا و دفاع مقدس صحبت کنند و حتی تلاش میکنند یاد و نام آنها را زنده نگه دارند؛ هر جور باشد در مراسمات مذهبی و شهدایی شرکت میکنند. این وسط مهم آن است که ما بزرگترها باید گوش شنوا داشته باشیم و با تمام وجود به آنچه می گوید، توجه کنیم. در برخورد با جوانها خطا نکنیم که در تشخیص راه درست و غلط سرگردان و سردرگم شوند. اگر این مهم تحقق یابد، دل پیشکسوتان حقیقی دفاع مقدس و خانواده شهدا شاد میشود که فراموش نشده اند. روح امام راحل هم از ما خشنود میشود که نگذاشتهایم یاد شهدا بهدست فراموشی سپرده شود!
مایلم بدانید این روزها که شهرهای خوزستان به شدت درگیر ویروس کرونا هستند، جوانهای زیادی را در کنار خود دیدم که سعی میکردند به اندازه درک و شناخت خود از شهدا صحبت کنند و مثل آنها رفتار نمایند. همین اتفاق باعث شد که چند روز پیش جوانی تحصیل کرده از خانواده ایثارگران ترغیب شود درباره شهیدی با من صحبت کند. او جوانی شهرستانی است. دکتر زارع زاده که برای مدتی ساکن اهواز میباشد، ساده و صمیمانه درباره عموی شهیدش برایم صحبت کرد و خاطراتی از آن عزیز عروج کرده گفت و در آخر، عکس شهید را به من نشان داد.
نکته مهم این است: اگر من به خاطرات شهید ابرکوهی دسترسی پیدا کردم، بهخاطر این بود که چند جوان، بیادعا و صمیمانه مشغول انجام یک کار شهدایی بودند. آنها زمینه ساز گپ و گفت من با دکتر زارع زاده شدند.
حالا همراه من با شهید بسیجی محمدتقی زارع زاده آشنا شوید که وقت شهادت یک محصل ۱۷ ساله بود. سید محمدتقی، فرزند دوم سیدجعفر، خرداد سال ۱۳۴۴ که بهدنیا آمد زندگی پدر و مادرش بهار در بهار شد.
او در سایه پر مهر والدین رشد کرد و بزرگ شد. آنها از همان کودکی به پسر خود آموزههای اسلامی را آموختند و او را با حماسه بزرگ جدشان حضرت اباعبدالله علیه السلام آشنا کردند!
محمد تقی به درس توجه زیادی نشان میداد ولی در مواقع بیکاری برای کمک پدرش به کوره آجرپزی میرفت. مهربان بود و در امور منزل و خرید به مادرش هم کمک میکرد.
وقتی ندای "هل من ناصر" نهضت اسلامی امام خمینی در شهرهای ایران طنین انداز شد، محمدتقی با همان سن کم که تقریباً 13 الی 14سال بیشتر نداشت، اکثراً در راهپیمایی ها و نوشتن شعارهای انقلابی شرکت میکرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، او به نماز جمعه و جماعت اهمیت زیادی میداد و علاقه خاصی به حضور در نمازهای جماعت برپا شده در مسجد جامع داشت. در جلساتی که در مسجد چهارده معصوم و تکیه حضرت ابوالفضل علیه السلام محله نبادان مربوط به آموزش نظامی، فعالیتهای مذهبی و سخنرانی بود، شرکت میکرد و در جلسات بسیج شرکت فعّال داشت.
وقتی جنگ تحمیلی شروع شد فکر و ذهنش بیشتر متوجه بسیج و جبهه بود و هر جا مجلس و محفلی مربوط به جنگ و جبهه بود فوراً خودش را میرساند.
از نظر سیاسی یکی از انقلابیون سرسخت و بسیجی فعال بود. اکثر قرارهایش با دوستان در رابطه با انقلاب، جبهه و جنگ بود و نوعدوستی و مردم داریش بهخاطراخلاق خوش و چهرهای نیکو، از افراد شناخته شدهای در بین افراد محله، دبیرستان و شهرستان بود که باعث شده بود دیگران را برای حضور در جبهه و کمک به جبهه، تشویق و ترغیب کند.
ایشان از همان آغاز جنگ در سال پنجاه و نه با توجه به سن کمش خود را موظف میدانست که به هر طریقی باید در این امر دفاع مقدس دخالت داشته باشد. بنابر فرمان امام خمینی(ره) جزئی از ارتش بیست میلیونی شده بود، عضو بسیج دانش آموزی بود و در مسجد محل، آموزش نظامی دیده بود.
در یک کلام تمام آرزوی محمدتقی رفتن به جبهه و دفاع از کشور و ملت خود بود؛ تا اینکه بالاخره در سال شصت برای اولین بار به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و در عملیات فتح المبین حضور یافت و در همین عملیات بر اثر اصابت ترکش از ناحیه کمر دچار آسیب دیدگی شد.
او حدود پانزده روز در بیمارستان تهران بستری بود بدون این که خانوادهاش خبر داشته باشند. وقتی به منزل آمد، دکترها هنوز ترکش را بهطور کامل از بدنش بیرون نیاورده بودند. ولی مدام می گفت: الان تو جبهه به حضور من احتیاج است!
عشق به جبهه سید محمد تقی را رها نمیکرد. او پس از تلاش زیاد و با توجه به نگرانی و عدم رضایت کامل خانواده دوباره به جبهه رفت و در عملیات رمضان شرکت کرد. سرانجام در تاریخ ۸ مرداد ماه بهخاطر اصابت گلوله آرپی جی به سرش به شهادت رسید.
اما پیکر مطهرش در منطقه ماند و پس از 18 سال چشم انتظاری در تاریخ 12/03/79 به وطن بازگشت و والدینش را از چشم انتظاری به در آورد. پیکر مطهرش روی دستان مردم شهر تشییع شد و در گلزار شهدای ابرکوه کنار یاران شهیدش آرام گرفت.
جعفری