چهارشنبه 22 مرداد 1399 , 10:09
ایثارهای نوجوانی که سکوی عروج ماندگارش شد
از روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی علاوه بر شهرهای مرزی که در خط مقدم دفاع از کشور بودند، شهرهای مهمی چون اهواز مستقیما وارد جنگ ناخواسته شدند چرا که از اهداف اولیه صدام در رزوهای اول جنگ تصرف شهرهای مهم خوزستان از جمله مرکز این استان بود.
جوانان اهواز مثل جوانان و مردم دیگر شهرهای خوزستان به یاری مردم شهر و دفاع از شهر پرداختند و با وجودی که شهر زیر آماج گلوله و موشکهای دشمن بعثی بود، سنگر دفاع را خالی نکردند.
دکتر حمیدرضا قنبری از آزادگان دوران دفاع مقدس و از جوانان فعال شهر اهواز بود که در روزهای جنگ در شهر ماند و سپس به صف رزمندگان پیوست. او در جریان جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و پس از آزادی در رشته پزشکی تحصیل کرد. وی هم اکنون مشغول طبابت در یکی از بیمارستانهای کشور است.
قنبری در نوشتههای شخصی خود به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخته است که در ادامه یکی از خاطرات او از روزهای دفاع مقدس و تلاش جوانان شهر اهواز آمده است.
«سال اول جنگ وقتی «غلامحسین سیاح» مسئول شد تا بین مردم منطقه پادادشهر اهواز کپسول گاز توزیع کند، «مهراب فخوری» دستیار غلامحسین شد.
من و مهراب فخوری هر روز صبح زود با یک دستگاه موتورسیکلت هوندا ۱۲۵ به پلیس راه اهواز - اندیمشک در محلی که برای کپسولهای گاز در نظر گرفته بودند، میرفتیم سفارش روزانه میدادیم و بر میگشتیم، زمانی هم که بر میگشتیم مهراب تا غروب در مدیریت کپسولهای گاز به غلامحسین سیاح کمک میکرد، در تخلیه کپسولها از کامیون، در چیدمان آنها در مسجد، در توزیع آنها و در بارگیری کپسولهای خالی.
یادش به خیر، یک روز بارانی در مسیر برگشت از انبار کپسولهای گاز مایع اهواز روی آسفالت پل سوم اهواز که ریل قطار هم داشت لاستیکهای موتورسیکلت لیز خورد و موتور واژگون شد و من و «مهراب» را حدود ۱۰-۱۵ متر روی آسفالت به دنبال خود کشاند.
موتورسیکلت دیگر قابل استفاده نبود. از همان جا تا مسجد که شاید حدود ۲۰ کیلومتر میشد با دست و پای پر از خراش و زخم، با پای پیاده و با یک موتورسیکلت واژگون شده برگشتیم.
نام مهراب فخوری که میآید همه بچههای قدیمی مسجد جوادالائمهی اهواز را به تفکر وا میدارد. جوانی بود نجیب، متفکر و بسیار دانا. از روز اول شروع جنگ به مسجد آمد. با اینکه ۱۶ سال بیشتر نداشت ۱۸ ماه تمام خودش را وقف اسلام، انقلاب و نظام کرد. از مسجد، پایگاه و جبهه هر کاری به او محول میشد با کمال میل، صادقانه و خالصانه آن کار را به نحو احسن و کامل انجام میداد.
برای آن که دیگران نامش را خوب بدانند میگفت «برای آنکه یادتان بماند من دو چشم دارم و نام من هم با «ها»ی دو چشم است من محراب نیستم، مهراب هستم» عملیات فتح المبین سکوی عروج جاودانه آن جوان مومن انقلابی شد. من همیشه به یاد او هستم.»