جمعه 07 شهريور 1399 , 12:40
یک مرد بیاید زندگی مرا ببیند
شکسته دلی یک رزمنده جنگ و مدافع حرم!
دلنوشته علی (رزمنده جبهه و مدافع حرم) - ما برای رضای خدا رفتیم ولی اگر رضای خدا هست، پس چرا ما را مکه نمیفرستید؟ منِ مدافع حرم به مدت سه ماه در سوریه در رکاب بی بیم زینب جنگیدم و مصدوم شدم. الان پول عمل مرا نمیدهید که در سوریه مصدوم شدم؟! این جدا و در زمان دفاع مقدس هم 16 ماه داوطلبانه در جبهه با شرکت در 3 عملیات و موج انفجار گرفتگی دارم ولی هیچ چیزی بهمان ندادند.
کجاست خدا که سر پل صراط جلوی شما را بگیریم؟ ما که زورمان به این خدانشناسها نمیرسه. منظورم مسئولینی هست که مصوبه روی مصوبه خاک خورده تصویب میکنید ولی اجرا نمیشود! معسر؟ مگر جنگ هم معسر داشت؟ جنگ مگر نامش معسر بود که ننگی بر روی ما گذاشتید به اسم معسر؟ خجالت نمیکشید از کسی که از ناموس و خاک و انقلاب دفاع کرده و میکند که اجنبی نیاید و تجاوز به ناموسمان بکند.
برید ببینید. من دیدم با چشم خودم که به دختران و زنهای سوریهای چه تجاوزهایی میکنند این داعشیهای کثیف و اسرائیل و آمریکای جنایتکار! برید ببینید. اون وقت برای من غریب حتی خیریه، خانه بگیرد که سه ماه اثاث خانهام در خیابان سرگردان باشد ولی با مدرک نشانتان میدهم که شرمتان بشه که مدافع حرم باشم، ایثارگر داوطلب جنگ با عراق باشم ولی پول عملم را نداشته باشم که سالم بشم. حداقل کار کنم. به بی بی زینب 3 ساله من در خانه ماندم. نمیتوانم کار کنم.
الآن هم با گریه دارم مینویسم براتون. خدا اشکتان را دربیاورد که اشک من و بچهام را درآوردید. خدا رو قسم میدم به این شبهای عزا خیر نبینید که به درد ما جانبازان و ایثارگران نمیرسید. بیایید ببینید وسایل خانه هم هیچی ندارم. دریغ از یک تلویزیون ولی بیایید ببینید تا باورتان شود. بپرسید چرا! شمایی که میگویید ما شکرگزار نیستیم!
بیاید وضع مرا گزارش کنید تا تمام ملت نگویند 200 میلیون به مدافعین حرم میدهند. بیایید ببینید ایثارگر جنگ با عراق آن هم داوطلب 16 ماه بسیجی را. چرا آخه نمیآیید ببینید؟ شما که دم از جوانمردی میزنید. من برادر شهیدم. برادر من مفقودالاثر جنگه ولی خون شهدا رو هم پایمال کردید. به خدا جواب خون شهدا را نمیتوانید بدهید. آنهایی که شهید شدند، خوش به حالشان که وضع ما بازماندگان جنگ را ندیدند.
سال 60 توو آبادان یه کاتیوشا خورد سی متری من ، پرتم کرد روی یه تانک تمام کمرم جابجا شده بود نمیتونستم راه برم . سرم هم درد میکرد هم گیج و منگ شده بودم .
اعزامم کردن شیراز ، دوسه هفته وزنه و گچو غیره بهم آویزون کردن ولی خوب نشدم . به داداشم گفتم یاالله منو ببر محل پیش حبیب نفتی !!! کار شکسته بندی هم بلد بود در حد لالیگا....
حبیب گله منو تراشید بعدم با تیغ صافش کرد تموم بدنمو از سر کچلم تا نوک انگشت پام گریس نسوز مالید ...
یه روز ولم کرد ، فرداش اومد تلق تلق همه جامو جا انداخت جوری گردنمو جا انداخت که شدم نوزاد !!!
سه روز بعد راه افتادم سمت جبهه !!! شاید باورت نشه ولی اینطور شد ...
موهای سرتو بتراش ... بالشتو کوتاه کن . ریحون با نون وپنیر بخور واسه سردردت خیلی خوبه . زنده باشی .
هرگه در این درگه مقربتر است ، جام بلا دهندش
یه روزی روزگاری منم با یه بیست تومنی بعد 81 ماه جبهه برگشتم خونه ، اون روز نهار اشکنه داشتیم . پدرخدابیامرزم پرسید سید از فردا میخوای چیکار کنی ؟ گفتم فردا دیره از بعد نهار میرم دنبال کار ... یه دست و یه پا و یه چشم نداشتم تازه دوتا از انگشتای دست سالمم هم ترکش نارنجک برده بود جفیر ... هرجا رفتم نه تنها کار ندادن گفتن دست وپایی هم نداری آبدارچیت کنیم ... گفتم تلفنچی میشم . با منت قبول کردن . شدم تلفنچی یه شرکت دولتی با ماهی هزارو پونصد تومن ! چند روز بعد رفتم دنبال درس خوندن یه یه ماهی درس خوندم که بیرونم کردن گفتن یا درس یا جوابگوی تلفن ...گفتم مگه کسی شکایت کرده یا قصوری از من سر زده گفتن نه ولی عادت میکنی از زیر کار در میری ...
بیرونم کردن . شبا میرفتم میدون جعفری پای قپون روزام میرفتم درس میخوندم تا اینکه شدیم با سوات عالیه ... آره با سوات عالیه ... چمیدونم معادلش میشد دکترا مکتر ....
ولی افسوس من دیگه شده بودم میدونی !!! بازاری !!!
میدون و حجره و قپونو بتر بار کنو و خاور بیشتر بمن میچسبید تا لقب ارشد ...
شدم کاسب . شدم حبیب خدا . حالام شکر خدا صدقه سر سی شاهی صننار وضعمون خوبه ... راضی بودم باقالی فروشی کنم ولی در یه اداره دولتی نرم . حالا اونا از ترس کرونا قایم شدن من با هفتاد سال سن از صبح ساعت چهار و نیم میرم تا 9شب سرکشی و جفت وجور کردن کار واسه کارگرام .... دادا برو بچسب به بازوی خودت منت نزولخورای جهود نکش ... الان اگه من تمام زنوگیمو از دست بدم یه گاری میگیرم میرم ناصر خسرو حمالی خداییش روزی سیصد تا ظهر کاسبم . بزن به زانوت بگو علی مددی . پاشو دادا ..