شناسه خبر : 77695
شنبه 29 شهريور 1399 , 11:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دلنوشته یگانه دختر حاج محسن/عکس

فاطمه امیدی؛ یگانه دختر سردار شهید حاج محسن امیدی در اولین مراسم گرامیداشت شهادت پدرش دلنوشته ای را منتشر کرد.

فاش نیوز - فاطمه امیدی؛ یگانه دختر سردار شهید حاج محسن امیدی در اولین مراسم گرامیداشت شهادت پدرش دلنوشته ای را منتشر کرد.

 

متن دلنوشته بدین شرح است:


بسم الله الرحمن الرحیم؛

چندین بار سطرهای عاشقانه کتاب را خواندم، با چشم نه، بلکه با دل... با دل خواندم و با چشم گریستم...

محسن، همان سال 65 روی خاک داغ مجنون آرام گرفته بود. فرمانده گردان 154 حضرت علی اکبر لشکر انصارالحسین همدان، دوباره برگشته بود شهر، یازده سال عاشقی را از سر گذرانده بود و حالا پاک و زلال برگشته بود.

بچه های تفحص، توی پد غربی تکه ای از بادگیر محسن را می بینند، بعد سربندش را کنار استخوان هایش پیدا می کنند و آخر سر هم پوتین هایش را، که روی برگه ِ پشتش اسمش را نوشته بود. پلاکش، هم دیگر شناسایی را کامل کرده بود...

پدر عاشورایی ام، شنیده ام به حضرت علی اکبر (ع) ارادت و علاقه ای عجیب داشته ای و چون علی اکبر حسین (ع)، زود اذن شهادت گرفته ای و جانت را فدای امام زمانت کردی و دخترت هیچ وقت سعادت درک پدر عاشورایی اش را نداشت و مانده در حسرت تا روز موعود...

برای ندیدن کدامین کمالاتت حسرت بخورم؟

به ایمانت؟ که شنیده ام در سخت ترین زمان درگیری در جبهه، سرت را عاریت به خدا می دادی و جلوی دشمن قد علم می کردی..

به اخلاقت؟ که نمی دانم طعم مهربانت چه بوده ؟ ولی می دانم مادر بعد از سالها با تعریف کردن از مهربانیت، کامش شیرین می شود و "کتاب هما" در وصف مهربانیت نگاشته شد...

به غریبی و گمنامی ات، که سال ها در جزیره تفتیده مجنون ماندی، ماندی و ماندی..

با خدا چگونه معامله کردی که نزد اهل زمین چنان عزیز شدی که همرزمانت بعد از سالها از فراقت افسوس می خورند و سردار سلگی شما را آرام جانش می نامد و در کنارت آرام می گیرد.

با آسمان قسمت بکن بال و پرت را

بردار از روی زمین چشم ترت را

این تکه های گمشده راز رشیدی ست

یعنی تصور کن علی اکبرت را

شیون مکن لیلای مجنون این بیابان

باید بنوشد خون پاک همسرت را

"فاطمه حرف می زد و من محسن را توی خانه حس می کردم، کم کم داشتم، آرام می شدم . صدای خنده های محسن را توی خانه می شنیدم انگار داشت به شیرین زبانی های دخترش می خندید، دست کشیدم به صورت فاطمه..."

سطر پایانی کتاب بود، کتاب تمام شد و اشک های من تمام نشد و کسی نمی داند حال همسر و فرزند شهید در نبود عزیزشان را، غیر از آنکه این غم را چشیده...

هر چند گفتن از این غم گرافه گویی است تا وقتی چشممان به امام حسین (ع) و اهل بیت مبارکش باشد، و اگر نبود عمه زینب که الگوی همسران شهدا باشد با این غم جانکاه چه می کردند ؟ چرا که یک همسر شهید باید همه چیز را حفظ کند، ایمانش را، صبرش را و یتیمش را...

و کتابها از زندگی همسر شهید می توان نوشت، کتابی در روایت عزیزش و شور حسینی اش که با چشیدن شهد شیرین شهادت به پایان می رسد و کتاب دیگری با فصل جدید زندگی و مشکلات تنهایی و یتیم داری او شروع می شود...

شهید جانش را تقدیم خدا می کند و همسر شهید، جانش را ذره ذره تقدیم یادگار شهیدش می کند تا شاهد باشد که یتیمش، ذره ذره بزرگ شده در زیر بیرق ولایت.

و حقا که به گفته ی پدر عزیزم رسالت و کار زینبی سخت تر از کار حسینی در صحنه کارزار است.

ز آتش محنت و غم سوزد و ریزد به نشیب

وه اگر یاد کند رنج و ملال زینب

یک زن و این همه اندوه و غم و درد و الم

آب گردد جگر سنگ به حال زینب

و خوب که نگاه می کنم می بینم همه ی ما یتیم هستیم. چرا که سعادت دیدار پدر حقیقی مان، امام عصر (عج) را نداریم و تا نباشد همت همه ی ما این شب هجران سحر نمی گردد.بیاییم با شهیدان عهد ببندیم که ما هم چون آنان از جان مایه بگذاریم برای رسیدن به امام زمانمان. انشاء الله.

 هر چند سعادت یار نبود و در میان شما نیستم، ولی دلم در میان شماست.کاش بودم و از نویسندگان بی ادعا و با اخلاص کتاب، جناب آقای طالبی و سرکار خانم جعفری کمال تشکر را به جا می آوردم، چرا که مخلصانه پا در این راه، همراه شهید شدند...

ومن الله التوفیق

فاطمه امیدی

شهریور 1399

 

فرستنده جعفری

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi